۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

در تسخیر طلسم ِ قوم


هاشم عزیز پرسیده بود که چرا خواننده گان وبلاگ در پای مسایل مرتبط با اقوام افغانستان زیاد تر نظر می دهند. به نظر من علت اش آن است که مردم در مورد چیزی که فکر کنند به زنده گی عینی هر روزه ی شان مرتبط است حساسیت بیشتری نشان می دهند. مسایل قومی از آن مسایل زنده ی روزمره در افغانستان است. وقتی یک شهروند افغان می خواند که مثلا همه ی کارمندان فلان وزارت از فلان قوم افغانستان است اگر این شهروند با چنین وضعی مخالف باشد دیگر نمی تواند به ساده گی از کنارش بگذرد. اما اگر همین شهروند در جایی بخواند که هایدگر عضو حزب نازی آلمان بوده ، ممکن است واکنشی نشان ندهد.
البته تعیین این که چه مسایلی مسایل زنده و مهم و مرتبط با زنده گی ِ مایند و بر روند زیست فردی و جمعی ما در آینده تاثیر می گذارند به طرز فکر و نوع نگاه هر کدام از ما بسته گی دارد. ما معمولا برای تمایل خود به این یا آن گزینه دلیل می آوریم. اگر کسی فکر می کند که آنچه خیلی بر زنده گی ما اثر می گذارد فلسفه است ، برای این موضع خود دلیل می آورد. کس دیگری فکر می کند آنچه سرنوشت ساز است سیاست است . او هم برای موضع خود استدلال می کند. طرفداران کار ِ فرهنگی هم دلایل خود را دارند. اما هیچ کسی نمی تواند یک یا چند دلیل نهایی عرضه کند و برای همیشه به بحث در این مورد که واقعا چه چیزی برای زنده گی کنونی و آینده ی ما مهم تر و اساسی تر است خاتمه بدهد. نتیجه این می شود که دلایل ِ توجیه کننده ی مواضع مختلف در برابر هم قرار می گیرند و در بسیاری موارد " شعاع ِ توجیه" یک موضع نسبت به مواضع دیگر گسترده تر می شود و عقل و احساس عده ی بیشتری را به تسخیر خود در می آورد. در چنین حالتی هر مساله یی که در دایره ی این " شعاع ِ توجیه گسترده" قرار بگیرد ، توجه بیشتری جلب می کند و واکنش های فعال تری بر می انگیزد.
در افغانستان امروز گفتمان قوم مبنا و قوم محور در میان اکثریت شهروندان این کشور از آن " شعاع ِ توجیه گسترده" بهره مند است. به عبارت دیگر ، فعلا در میان اکثر مردم افغانستان این توافق وجود دارد که آنچه واقعا سرنوشت ساز است ، موقعیت ِ مبتنی بر قومیت است. این است که بسیاری می توانند از کنار یک بحث فلسفی خاموشانه بگذرند ، اما در برابر یک بحث قومی مکث می کنند و صدای خود را بلند می کنند. در غیر این صورت فکر می کنند که در امر واجبی اهمال ورزیده اند.
با این همه ، به گمان من در اهمیت مسایل قومی در افغانستان مبالغه شده است و می شود. نه این که اقوام ( مخصوصا آنانی که با مشکلات تاریخی بیشتری رو به رو بوده اند) در تاکید بر هویت خود خطا می کنند. مساله در جای دیگری است. مشکل در این جاست که بسیاری از ما افغان ها به لحاظ فردی حتا در درون قوم ِ خود هم مردمان عقب مانده یی هستیم. اما این پیوسته متحد شدن های ما در برابر اقوام دیگر نمی گذارد که عیب های خود را به عنوان افراد انسانی و در درون قوم خود به درستی ببینیم. عقب مانده گی ملی ما از این جا شروع می شود که مثلا فکر می کنیم اگر رئیس جمهور کشور از قوم ما باشد این به خودی خود برای ما اعجاز می کند. اما واقعیت آن است که یک رئیس جمهور ِ  ناتوان و بد حتا اگر از قوم شما هم باشد با همان صفت ناتوانی و بدی رئیس جمهور شما خواهد شد و انتظار نداشته باشید که از او خیری به کسی برسد. به مسابقه ی آوازخوانان در ستاره ی افغان نظری بیندازید. شما اگر در این مسابقه به یک خواننده ی خوب از یک قوم ِ دیگر رای بدهید دنیا به آخر نمی رسد. اما فکر می کنید که به آخر می رسد. یعنی در اهمیت این مساله راه مبالغه در پیش می گیرید. چرا؟ چون در فضایی تنفس می کنید که در آن مسایل قومی " شعاع توجیه ِ گسترده تر"ی دارند و بر عقول و عواطف بیشتری حکومت می کنند.

این که در وبلاگ من تعداد کمی نظر می دهند یکی هم شاید به این خاطر است که لحن نوشته های من جدلی نیست. من به گفت و گو با خواننده گان علاقه دارم ، اما نمی خواهم برای کشاندن مخاطبان به بخش نظرها از روش های جدلی و جنجال ساز استقاده کنم.

۱۰ نظر:

Shaharzad گفت...

طلسم کلمه خوبی است.. من فکر می کنم بیشتر گفتگو ها و رفتارها در مورد قوم در میان روشنفکران افغانستان آنقدر غیر منطقی- یکسو نگرانه و جاهلانه شده است که انسان را کاملا به یاد جنزده گی می اندازد.

صحرا کریمی گفت...

سلام
من موافقم با این نوشته شما... و بدا به حال ما که دوستدار فلسفه هستیم و همه به راحتی از کنار ما خواهند گذشت و کسی فرصتی برای اندیشیدن عمیق ندارد.

ناشناس گفت...

سلام

شما راست می گویید. مسایل در افغانستان بیش از حد اساسی پنداشته می شود.

مگر من فکر می کنم بر بعضی ها این قومی اندیشیدن تحمیل می شود. من شخصا تلاش می کنم که قومی فکر نکنم اما وقتی می بینم که در میان 14 وزیری که در پارلمان تایید می شوند یک نفر از قومی من نیست در حالیکه در میان نامزدان قوم من آدمهای با سابقه ای خوب ، مدرک دکترا و ... وجود دارد، کمی به خود و ملی گرایی خود و صداقت دیگران شک می کنم. بگذریم از اینکه بعضی از ولایت های کشور هفتاد هزار نفر نفوس دارند اما ولسوالی که من در آن زندگی می کنم سه صد هزار نفر نفوس دارد. شاید کدام دلیل جادویی باشد اما من دلیل ملی گرانه ای برای این قسم بی عدالتی آشکار پیدا نمی توانم. در هفتاد و چند سفارت کشور تنها دو نفر از قوم من سفیر هستند و ....

من مشکل را در این می بینم که در میان نخبگان افغانستان به جای مبارزه با بی عدالتی، به شکایت از بی عدالتی اسم قومگرایی و ... می دهند. من از این نخبگان می پرسم که مثلا من با این احساس آشفته ام چه کنم؟ نگویم که چرا من با دیگران برابر نیستم؟ کجای این گفته برای وحدت ملی و منافع ملی و ... ملی بد است؟

زمان قلندر

ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز،
باز هم نوشته یی خوب و سنجیده از شما خواندم، شما همیشه به مسائلی خوب و به خوبی به آن می بینید. در واقع خوبی درانتخاب مطالب تان، برگرفته از دقت شما است. تا اندازه یی زیاد با دیدگاه شما در خصوص اهمیت زیاد مردم افغانستان به مسئله قومیت موافق هستم. با درنظر داشت دیدگاه تان به این مسئله شما چه راه بیرون رفتی - برای کوتاه مدت یا برای دراز مدت - پیشنهاد می کنید، چون همیش نقاط نظر زیادی دراین خصوص مطرح شده است اما اندک پیش آمده که کسی نظری ارائه کند به همان دقت که این مسئله را می بیند.
خواننده مطالب شما بیداری

سخیداد هاتف گفت...

زمان قلندر گرامی ،
آنچه شما نوشته اید درست است. یعنی ، بلی رسم شده که به منصفانه ترین انتقادها و عادلانه ترین مطالبات هم اتهام ِ ضدیت با و حدت ملی و مخالفت با تاریخ پر افتخار وطن زده شود. بعضی راه حل را در این یافته اند که خود را متعلق به هیچ قومی ندانند. خود این موضع ترس از قوم را در خود دارد. در حالی که اصلا از هویت قومی افراد و گروه ها نباید ترسید. به جای ترس و گریز باید با واقعیت های قومی آشتی کرد.
آنچه من می خواستم بگویم این بود که اکثر ما در باره ی قدرت تاثیر گذاری مسایل قومی در خراب کردن یا بهبود بخشیدن زنده گی مان دچار توهم ایم. مثلا اگر همین فردا یک جنجال قومی بر پا شود و شما در آن وارد نشوید یا از کنارش بگذرید هم قومی های تان فکر می کنند که سکوت شما خیانت است. چرا؟ برای این که فکر می کنند فلان مساله ی قومی به تنهایی سر نوشت شما و مردم تان را تعیین می کند و شما در موردش سکوت کرده اید. در همین افغانستان ما پشتون ها در دوره های طولانی تاریخی حکومت کرده اند و صاحب قدرت بلا منازع بوده اند. حال ، کجاست آن بهروزی و کامیابی که گمان می کنیم قدرت قومی پشتون ها باید به مردم پشتون داده باشد؟ شما قدرت را به تاجیک ها بدهید و دیگران را از افغانستان بیرون کنید. قدرت را به هزاره ها بدهید ، به پشتون ها بدهید ، به ازبک ها بدهید و دیگران را از کشور بیرون کنید. آن وقت خواهید دید که تاجیک ها به جان تاجیک ها می افتند و همین طور. ما مردمان ناپرورده یی هستیم و این ناپرورده گی در میان همه ی ما ( پشتون ، هزاره ، تاجیک ، ازبک و ...) توزیع شده است.
شادکام باشید.

ناشناس گفت...

هرکه را درد رسد ناچار گوید وای وای ازانجایکه بر دل و جان همه ماوشما با خنجر زهرالودی توفق طلبی وانحصار گرای قومی زخمهای عمیق کار گذاشته شده است و ما درزندگیمان عملا انر تچربه کرده ایم و پیامدهای شوم ان را نیز شاهد بوده ایم بدهی است که واکنشهای مان به پدیده بنام قوم از حساسیت با لای برخوردار است
دوم انیکه قوم در کشور چون افغانستان بیانگر هویت جمعی گروهی ازمردم است که باوچود اختلاف های سیاسی واجتماعی همیشه سر نوشت مشابه داشته اندو این امر باعث گردیده تا دربرار مسائل که هویت جمعی مارا تهدید میکند ویا مخدوش میسازد بدفاع برخیزیم.من شخصا انسان ارمان گرای بودم سالها قبل وقت اولین جنک قومی در کابل شروع شد من با عده از همفکران ما که درپی تحقق جامعه ایده آل بودیم شدیدا با این جنکها مخالف بودیم اما بی خبر از اینکه برای کسانیکه با ما میچنگیدیند عقیده ما اصلا اهمیت نداشت چون انها درپی نابودی ومحوی فزیکی ما بودند بنا برای انان کشتن ادم مثل من که شدیدا دچار قومگرای شده ام و اقای هاتف که تا حدی از دائره تنگ قومگرای بیرون امده اهمیت یکسان داشت چه که هردوی ما مربوط همان قوم مشویم که انان درپی نابودی ان بودند بعبارت دگر انان با هویت ما درجنگ بوده اند هستند نه با اعتقادات مان

ناشناس گفت...

قوم گرایی ضروریست ولی ماندن دران فاجعه انگیز است.چون مفکوره جامد قابل توسعه نیست و جبرا عقب میماند.

رسول گفت...

سلام
نوشته های شما واقعا بوی صداقت و انسانیت میدهد اما وقتی همه به چنین اندیشه برسیم اولا زمان نیاز دارد دوما باید اقوام دیگر افغانستان هم کمک نمایند و با درنظر نگرفتن تبعیض قومی و نژادی حداقل برای اندک زمان اجازه دهد تا این تفکر رواج پیدا کند اگر درمیان توده ها ناممکن است در میان سر براه ها حدل اقل ترویج گردد.
سوم وقتی سفارت افغانستان در

از افغانستان برای من پاسپورت نمیدهد وفقط با یک جمله مرا ومردم که هم ملیت من میباشد رابه یک مملکت دیگر تعلق دهد چگونه حس ملیگرایی ام گل کند؟
اینها نماینده های ملی وطن ما میباشد و اینها معرف ملت ما میباشد پس حتما در معرفی برای مردم دیگر هم شاید فقط ملیت و نژاد خودرا معرفی کنند و اینجا همانطور که مرا از افغان بودنم بخاطر هویت ملیتی ام را باز میدارند پس چگونه بتوانم برای یک شخص غیر افغان خودم را افغان معرفی نمایم؟
آخر گناه من چیست؟
موفق باشید

هاشم گفت...

هاتف عزیز
ممنون ازاینکه به پرسش من با این دقت وز یبایی پرداختید.من یک تبصره کوچک دارم که بعدا خدمتان میفرستم .
شاد باشی عزیز

ناشناس گفت...

این واضح و روشن است که تیم کرزی قومگرا است و هدف عمده ای شان زنده کردن حاکمیت تک قومی در افغانستان است. در این میان روشنفکران دیگران استند که به خیال بافی مصروف استند.

در مقابل این تیم حتی خود کرزی کاره ای نیست. اینها حتی در زمان طالبان از طالبان حمایت می کردند. شهروند امریکا بودند اما از طالبان حمایت می کردند چون قومی اندیشی اساس فکر شان است.

شمس الدین

 
Free counter and web stats