فرض کنید که کسی جوراب خود را گره بزند و آن را در برابر شما بگیرد و بگوید : " این یک گل است و حالا می خواهم نظر شما را در باره اش بدانم". واکنش شما در برابر چنین کاری یکی از این ها خواهد بود :
- این آدم می خواهد با من شوخ طبعی کند اما چندان ذوق شوخی ندارد
- عقل اش درست کار نمی کند
- فکر کرده من ابله ام و مسخره ام می کند
فرض کنید که یکی از دوستان تان وارد خانه ی شما می شود و وقتی که با او احوال پرسی می کنید بوی ِ تند ِ ناخوشایندی که در لباس اوست دماغ تان را می آزارد. می گویید : " این چیست ؟ فکر می کنی این عطر است که ..." و دوست شما سخن شما را قطع می کند و پاسخ می دهد : " گپ که سر عطر آمد تو خاموش باش. تو از عطر چه می دانی؟".
اکنون یک دوست دیگر پیدا کنید. این دوست شما در حضور ِ شما به یک آهنگ گوش می دهد و در همان حال سر خود را به چپ و راست می جنباند و با این حرکات خود نشان می دهد که از آهنگ بسیار لذت می برد. این دوست تان پس از لحظه یی متوجه می شود که شما با آن که ناشنوا نیستید ، از شنیدن آهنگی که او را چنان منبسط کرده ، هیچ به وجد نیامده اید. تعجب می کند. اما فورا گویی به درک وضعیت شما نایل می شود که با همدلی تمام خطاب به شما می گوید : " حق داری لذت نبری. آدم باید با سبک استاد آشنا باشد و آهنگ های اش را بفهمد تا بتواند از آن ها لذت ببرد".
شما گل بودن گل را با چشم خود تشخیص می دهید. به بیش از چشم نیازی ندارید. جوراب گره زده شده گل نیست. می بینید که نیست. این هم لازم نیست که اثبات کنید گل و جوراب از هم تفاوت دارند.
آن دوست تان که می گفت شما در باره ی عطر اطلاعات زیادی ندارید درست می گفت. اما شامه ی شما از روی انبار اطلاعات شما تصمیم نمی گیرد ، با جمع همراهی نمی کند و ملاحظات را هم نمی شناسد. همین که با چیزی مواجه شد در یک آن پسند و ناپسند خود را به شما اعلام می کند.
برای لذت بردن از یک آهنگ هم حواس شما منتظر با خبر شدن از چند و چون ِ " سبک استاد" نمی مانند. معطل نمی نشینند تا فهم ِ شما به آن ها دستور بدهد که با آهنگ چه کار کنند. قضاوت می کنند. اگر فراز و فرود های آهنگ بر فراز و فرودهای کنگره ی حواس شما سازگار افتادند با آهنگ به یک گونه برخورد می کنید و اگر نیفتادند به گونه یی دیگر.
گل و عطر و موسیقی چیزهای فهمیدنی نیستند. این ها تجربه می شوند. می توان از دانش خود یاری خواست و گل با طراوت تری پرورد ، عطر بهتری روانه ی بازار کرد و موسیقی قدرتمند تر و دلنشین تری آفرید. اما این دانش باید در پشت ِ گل و عطر و موسیقی پنهان بماند. اگر کسی به شما یک کارت " سال نو مبارک" الکترونیکی بفرستد و روی کارت مذکور پر باشد از کد های اچ تی ام ال و حروف و اعدادی که برای ساختن این کارت از آن ها استفاده شده ، آن گاه کارت شما از زیبایی تهی خواهد شد. برای این که حس کنیم که یک کارت تبریک سال نو زیبا و دل انگیز هست یا نیست ، لازم نیست کدهای اچ تی ام ال را بفهمیم. فقط کافی است بینا باشیم.
وقتی لذت بردن موسیقی را به نحوی وابسته به فهم سبک ها و رموز این فن می کنیم نسبت به لذت بردن بخش عظیمی از مردم از موسیقی بی اعتنا می شویم و لذتی را که آنان از شنیدن آهنگ های مورد علاقه ی خود می برند لذتی غلط یا نازل می شماریم. لذت اما صحیح و غلط بر نمی دارد. می توان بعضی لذت بردن ها را از یک موضع اخلاقی محکوم کرد ، اما لذت بردن ( چه به لحاظ اخلاقی محکوم باشد و چه نباشد) تجربه یی تنی- روانی است که وقتی که حضور داشته باشد محکوم کردن یا غلط و نازل دانستن اش به حال شخص تجربه کننده فرقی نمی کند.
روشن است که موسیقی و آهنگ بر مجموعه یی از خصوصیات ِ " فرد ِ اکنون" فرود می آید. فرد ِ اکنون یعنی کسی که تجربه ها ، مطالعات ، روابط و خواسته های اش اکنون این گونه است که هست. این فرد ممکن است فلسفه خوانده باشد ، در جنگ ها مشارکت کرده باشد ، عاشق باشد و آرزو داشته باشد که صد سال زنده گی کند. او با کس دیگری که در دنیای مهاجرت به دنیا آمده ، رادیو ساز است ، با دیگران کمتر می جوشد و هر روز دل اش می شود که خودکشی کند فرق دارد. این دو احتمالا در نقطه های مشترکی به هم دیگر می رسند. اما پیشاپیش نمی توان دانست که این نقطه ها چه اند و در کجایند. مواجهه ی این دو با یک آهنگ ممکن است به لحاظ انگیزش تنی- روانی به نتایج متفاوتی برسد. اما صرف این تفاوت کافی نیست که فورا یکی را متهم به نفهمیدن موسیقی کنیم. یک عطر یا در دماغ ِ " فرد اکنون" خوش می خورد یا نمی خورد. هیچ میزانی از توصیف و استدلال به نفع عطری که در دماغ این فرد خوش نخورده ، شامه ی او را تغییر نمی دهد. اگر گنبد فعلا گنبد است و نه کاسه ، هر قدر هم که ما کوشش کنیم در لزوم ماندن ِ چارمغز بر سر این گنبد استدلال کنیم ، چارمغز از سر گنبد می لغزد و می افتد.
با این همه ، افراد معمولا بر سر بعضی چیزها توافق می کنند ؛ نا نوشته و بی تلاش قبلی توافق می کنند. مثلا یک آواز خوان باید صدای خوبی داشته باشد تا بتوان به آهنگ اش گوش داد. صدای خوب درجاتی دارد و البته که بعضی شاید حدی از بد آواز بودن را هم به خاطر بعضی خصوصیات دیگر آهنگ تحمل کنند. اما کمتر کسی حاضر است به آهنگی گوش بدهد که در آن خواننده بسیار بد آواز باشد. تقریبا همه توافق دارند که یک آواز خوان اساسا و ابتدائا به خاطر آواز خوبی که دارد باید بخواند و نه مثلا به این خاطر که نوزده سال در هندوستان شاگرد فلان موسیقی دان برجسته بوده است ( البته توجه داشته باشید که بحث ما بر سر موسیقی خالص نیست).
در اینجا می خواهم چیزی بگویم که نظر شخصی من است و به خاطر ابراز آن ممکن است در معرض ملامت های بسیار قرار بگیرم: استاد سرآهنگ را سرتاج موسیقی ما می گویند و این کار حتما دلایل فنی و غیر فنی دارد. احمد ظاهر را بلبل افغانستان می گفتند. سرتاج موسیقی بسیار موسیقی " می داند" ، اما بلبل بسیار خوب "می خواند". در پی مقایسه میان استاد سر آهنگ و احمدظاهر نیستم ، اما با توجه به این القاب و محبوبیت بی نظیر احمد ظاهر در میان عموم مردم ( که گمان نمی کنم استاد سر آهنگ از نصف آن هم بهره مند باشد) می توان گفت که آدم ها زیاد در بند آن نیستند که چه کسی بیشتر موسیقی می فهمد. آن ها دریچه های احساس خود را باز می گذارند و در انتظار هوای ِ تازه می مانند. اگر شما یک کپسول بزرگ هوا را به خانه ی کسی ببرید و بگویید که اگر بدانی که این هوا چه ترکیبات مفیدی دارد و برای صحت ات چه قدر مفید است دیگر گرد هوا های تصفیه نشده ی بیرون نمی گردی. اما آن فرد ممکن است پاسخ بدهد : " نه ، من همین نسیم بهاری بی فایده را ترجیح می دهم. ممکن است زکام هم بکنم اما چه حالی می دهد".
( این یادداشت را به این خاطر نوشتم که از شنیدن این که " تو موسیقی را نمی فهمی" واقعا خسته شده ام. یک صدای بد و گرفته و نارسا را می گذارند و می گویند : " تو به موسیقی چه می فهمی؟ خوب دقت کن ، ببین که چه محشری است"! اصرار می کنند که از درون جوراب ِ گره زده شده گل بیرون بیاور و با جمع کردن اطلاعات در مورد عطرها و ترکیبات و فواید شان از فلان عطر که هیچ ازش خوش ات نمی آید لذت ببر. نمی شود. )
۷ نظر:
shayad enke az tahlile shoma khosham meayad ham chizi shabihe hamin ha ke gofti bashad. motmaennan yaki az dalayelesh manteqe qawi wa negaahe moo shegafaana shoma ba qazaya ast. ama marze manteq wa saleeqa kojast? az koja befahmim chizi ke mipesandim az sooye manteqe ma tayid shoda ya serf ba saleeqe ma khosh amada?
محمد رضای عزیز ،
شما در مورد نوشته های من لطف کرده اید. سخن من این بود که بعضی چیزها به نحوی جزو تجربه ی ما می شوند که در باره شان زیاد نمی توان از موضع صحیح و غلط سخن گفت و قضاوت کرد. یعنی تیغ اطلاعات و استدلال در بافت این تجربه ها زیاد برش ندارد. در غیر این صورت ، من فکر می کنم که مرز میان منطق و سلیقه ی شخصی به آسانی قابل شناسایی است. مثلا اگر کسی مدعی شود که " همه "ی انسان ها از پنیر خوش شان می آید ، ما می توانیم از درون این ادعا عشق ِ شخص گوینده به پنیر را کشف کنیم ( سلیقه اش را). اما به سرعت متوجه می شویم که آن قید ِ " همه" قیدی غیر منطقی است. عقل و استدلال از مهم ترین ابزارهای انسان اند ؛ فقط نباید شان در جایی به کار برد که برای آن جا ساخته نشده اند. شما ممکن است از سبک نوشتن من خوش تان بیاید ، اما این دلیل نمی شود که خطاهای استدلالی و منطقی این نوشته ها را نبینید. می توانید ببینید و چشم پوشی کنید که این حرف دیگری است.
شادکام باشید.
سلام هاتف عزیز
واقعا حرف دل مرا گفتی. خوشحالم که کسی دیگری هم مثل من فکر می کند. من سالها است که از لذت نبردن از آهنگ های استاد سر آهنگ احساس حماقت می کنم.
در وطن ما یک چیز است که مرا رنج می دهد و آن همین است که وقتی درس خواندی و روشنفکر شدی باید همه چیزت با مردم عادی فرق داشته باشد. ذوق است، احساس ات، همه چیزت. اما در کشورهای مدرن تا وقتی یک روشنفکر شروع به صحبت نکند ادم او را از مردم عادی نمی تواند تشخیص بدهد. در کشور ما روشنفکران از لباس شان گرفته با موسیقی و طرز حرف زدن و همه چیز شان با مردم عادی فرق دارد. در رفتار و کردار و همه چیز شان یک نوع تحقیر مردم عادی دیده و حس می شود.
این موسیقی نفهمیدن تعدادی هم به نظر من از همین سیستم ریا و برتر و پایین تر ریشه می گیرد.
ورسی
راز تکامل بشریت در بستر اینوع بحث ها نهفته است.
با سلام
ممکن است چیزی را که من میخواهم بگویم با مطلبی که شما نوشتید مرتبط نباشد ولی با خواندن این مطلب به ذهنم آمد.
همیشه اگر از کسی (افغانستانی )در مورد موسیقی افغانی سئوال شود بدون شک از استاد سرآهنگ و احمدظاهر یاد میکند و به زحمت نام چند نفر دیگر را خواهد آورد که غیر از احمدظاهر دیگر خوانندگان بنام افغانی تفاوت چندانی از نظر سبک با یک دیگر ندارند و صد البته اکثرقریب به اتفاق آنها هم در قید حیات نیستند.
موسیقی امروز افغانستان هم(اگر بشود گفت موسیقی افغانی)اکثرا کپی از آهنگ های هندی ،غربی ،ایرانی ،ترکی و یاهمین استادان فقید است .
هاتف عزیز!
من با تو موافقم . وقتی کودک بودم چهارشنبه شب ها از تلویزیون جمهوری دیموکراتیک خقلق افغانستابرنامه موسیقی کلاسیک پخش میگردید من که ان زمان به شدت به فیلم های هندی و برنامه های تفریح عقلاقه داشتم، چهارشنبه شبها برای من مثل شب عزاداری بود چون واقعا هیچ وقت از صداها و زمزمه های که از هنجره های استاد سرآهنگ و استا رحیم بخش برمیامد،لذت نمیبردم. حالا هم که سی ساله شده ام این استادان برای من کمترین جذابیت را ندارند. هرچند سخن شما حوزه ای گسترده تر از مسایل انسانی را احتوا میکند ولی من میخواهم اینجا به یک چیز مشخص تر اشاره کنم .
اول اینکه تا انجا که من میدانم میان کسانیکه برای موسیقی کارفنی و حرفه ای میکنند تا به رشد موسیقی کمک بکنند به عنوان مثال کتاب مینویسند،روی بهتر سازی ابزارموسیقی کارمیکنند وچیزها مثل این و آنا نیکه بطورحرفه ای یا آماتور آواز میخوانند،فرق وجود دارد.الزاما کسی که خوب موسیقی میفهمد آواز نمیخواند اگر آواز خوب وشرایط لازم را ندارد ولی در افغانستان رسم این است که مثلا بچه ای استاد سراهنگ هم صد درصد استاد موسقی شود وهمین کافی است که بچه استاد سرآهنگ است. این موسیقی ما مردم هم مثل قدرت سیاسی ومسایل دیگر به ایل ،تبارو خانواده ربط دارد . من بارهاشنیده ام که میگویند: بچه استاد هماهنگ را به محفل تان دعوت کنید دلیل دیگری هم ندارد فقط دلیل اش اینست که بچه ای هماهنگ است.
دوم اینکه وقتی میگویند موسیقی اصیل افغانی همان موسیقی کلاسیک است و مثلا آهنگ (درد دندان )ونوایی دنبوره موسیقی بچه بازی است،تعجب میکنم. تا آنجا که من پرسیدم همین موسیقی کلاسیک اصیل افغانی حرف به حرف وپرده به پرده موسیقی کلاسیک شمال هند است. البته که من بر مشابهت هاومشترکات حوزه ای فرهنگی توجه دارم ومیدانم که ما به یک روایت تاریخی دامنه مدنیت هندی هستیم ولی با آن هم تمام صوت ها و حرکات که از هنجره ای این استادان برمیاید کلمات وسمبول های هندی است که چند تا شعر بیدل را به آن علاوه کرده اند .این موسیقی بوسیله ای همین استادان وپدران ایشان پس از عصر شیرعلی خان وارد افغانستان شد وجای موسیقی بومی را که هرچند نا پخته و ناکلاسیک بود گرفت.
امیدوارم نظرم مورد خشم دوستان قرار نگیرد.
من با چنین موارد "تو به موسیقی یا عطر چه می فهمی؟" فراوان روبرو شده ام و همیشه این پرسش مرا آزرده است. برای همین، مدتهاست بر اینم که به همان صراحتی که یکی از یک موسیقیِ ناخوشایند دفاع می کند، می گویم: این مزخرف است! من از سرآهنگ چندان خوشم نمی آید. از رحیم بخش اصلن خوشم نمی آید. اما لذت بردن از موسیقی مانند لذت بردن از شعر در نتیجه ی پرورش این ذوق پدید می آید. ممکن نیست از همان ابتدا شنونده ی خوب باخ باشیم و از آن لذت ببریم. ممکن نیست از همان ابتدای آشنایی با شعر از احمد شاملو شروع کنیم یا بیدل. برخورد با موسیقی نیز لابد به همین ترتیب است. حالا شما بجا ناراحت هستید از کسانی که تربیت معاشرت درست را بلد نیستند ولی این دلیل نمی شود که مانع شویم ذوق و گوش ما برای شنیدن حس های پیچیده تر از فریاد های بلبلانه ی احمد ظاهر پرورش نیابد و این پروردن ذوق همان زحمتی را ایجاب می کند که برای درک متن های پیچیده تر از "بنی آدم اعضای یک پیکرند" می کشیم.
شاد باشید هاتف عزیز
ارسال یک نظر