1- ایران از طریق نشر کتاب و فرستادن شان به افغانستان مشغول تهاجم فرهنگی به کشور ما است و بنا بر این باید جلو ورود کتاب از ایران را گرفت.
2- کتاب های نابود شده ی مورد بحث وحدت ملی افغانستان را لطمه می زدند و به اختلافات فرقه یی کمک می کردند و از همین سبب لازم بود که از بین بروند.
نخست ، اگر از موضع یک ناظر ِ تاریخی به این استدلال های سست نظر کنیم می بینیم که خود همین استدلال ها نشانه های پیش-رفت اند و حتا هنگامی که با خشم و تعصب عرضه می شوند هم هنوز از جنس استدلال اند. به بیانی دیگر ، این که امروز کمتر کسی می گوید که " خوب کردم ، دلم شد ، دست تان خلاص" و خود را مقید به آوردن ِ دلیل و توضیح می داند اندکی امیدوار کننده است. این نشان می دهد که بسیاری به این نتیجه رسیده اند که زور گویی مطلق نه اخلاقا قابل دفاع است و نه کارآیی دارد.
اما آن دو دلیل :
1- در این که دولت جمهوری اسلامی ایران از منفورترین دولت های جهان است تردیدی نیست. در این هم شکی نیست که این دولت برای تامین منافع خود ( و نه لزوما منافع مردم ایران) حاضر است دست به هر کاری بزند. حتا اگر در ایران دولتی دموکراتیک هم سر کار بیاید باز هم نباید انتظار داشته باشیم که منافع ملی ما را بر منافع ملی خود ترجیح بدهد. خوب ، چه کار کنیم؟ به ایران حمله کنیم و نابود اش کنیم؟ شب و روز دشنام اش بدهیم؟ گریه کنیم؟ چه کار کنیم؟
عده یی به این تحلیل رسیده اند که ایران از پشت مرزهای خود نمی تواند کاری کند. بنا بر این می ماند این که عرصه را بر " مزدوران" این کشور در داخل افغانستان تنگ کنیم و از این طریق با ایران مقابله کنیم. این مزدوران کی ها هستند؟ هزاره ها ( شیعه و دری زبان) ، تاجیک ها ( ایرانی نژاد و دری زبان) و دیگر شیعیانی که ممکن است هزاره یا دری زبان هم نباشند. جریان از این قرار است که این مزدوران پیوسته از باداران ایرانی خود فرمان می گیرند و توطئه های جمهوری اسلامی ایران را در افغانستان اجرا می کنند. یکی از این توطئه ها همان تهاجم فرهنگی است. هر کتابی هم که از ایران وارد افغانستان شود پاره یی از همین تهاجم فرهنگی است. هر واژه ی تازه ( یا به تازه گی از متون کلاسیک فارسی ِ دری استخراج شده) یی هم که بر زبان دری زبانان افغانستان برود نشانه یی از تهاجم فرهنگی ایران است. هر شباهت گفتاری ، فرهنگی و مذهبی با آنچه در جامعه ی ایران رایج است ، به این معنا است که ایران در تهاجم فرهنگی خود در کشور ما موفق شده است و بخش هایی از جامعه ی ما را به تسخیر خود در آورده است. نتیجه؟ اگر با این تهاجم فرهنگی مقابله نکنیم ، افغانستان و تاریخ ، فرهنگ و افتخارات اش در کام ایران غرق خواهند شد.
حال ، کسانی که این نگرش مبتنی بر توهم و تئوری توطئه را دارند فراموش می کنند که هیچ از یک از مسایلی چون رابطه ی زبانی ،رابطه ی مذهبی ، رابطه ی فرهنگی ، رابطه ی نژادی و ... آن قدر که آنان گمان می برند ساده نیستند. نقش متحول شونده ی زبان ، مذهب ، فرهنگ و سیاست در درون بخش های مختلف یک جامعه نیز فوق العاده پیچیده و پویا است. مثلا اگر سی سال پیش یک عالم ِ مذهبی بلند پایه ی ایرانی در جامعه ی هزاره ی افغانستان احترام و اقتدار بسیار داشت ، امروز در نزد اکثریت نزدیک به اتفاق نسل نو هزاره ها نه فقط از این احترام و اقتدار خبری نیست ، که بسیاری در برابر این احترام و اقتدار طغیان کرده اند. جفا هایی که جمهوری اسلامی ایران در حق این مردم کرده در حق هیچ مردم دیگر افغانستان نکرده است. بنا بر این ، امروز اکثر هزاره ها تردیدی ندارند که اشتراک مذهبی و زبانی شان با کشور ایران قصه ی مفت است و نباید گرفتار توهم شان کند. این مثال را آوردم تا بگویم که بهتر است به جای تکیه کردن بر یک دگم ِ دیرینه ی جامد ، باید دید که در جامعه ی مان چه تحولاتی رخ می دهند و چه گونه می توان بر این تحولات به نفع همبسته گی ملی خود سرمایه گذاری کرد.
در مثالی دیگر ، می دانیم ( از روی اسناد و شواهد به دست آمده از طالبان) که دولت ایران به طالبان اسلحه می دهد. می دانیم که نود و نه در صد اعضای طالبان پشتون و پشتو زبان اند. می دانیم که گروه طالبان ساخته و پرداخته ی پاکستان است. حال ، آیا درست است که اولا تمام جامعه ی پر تنوع ِ پشتون افغانستان را به نام طالبان بشناسیم ، ثانیا همه ی این مردم را مزدور پاکستان بدانیم و ثالثا پشتون ها را متهم کنیم که با سلاح ایرانی بر ضد وطن و هم وطنان خود می جنگند؟
فرو کاستن پیچیده گی های مسایل بغرنج به دو سه دگم ِ غیر منطقی ِ ثابت فقط روزگار ِ ما افغان ها را سیاه تر می کند. این که فکر کنیم که کشوری است به نام ایران ( یا پاکستان و...) و ما این کشور را خوش نداریم و بنا بر این برای مقابله با آن کتاب ها و رسانه های وارد شده از این کشور را به دریا می ریزیم ، ساده کردن مساله تا سطح هوش ِ ابلهان است. عصر ِ کنونی عصر پذیرش رقابت آزاد رسانه یی و فرهنگی است. پذیرش این رقابت تنها به این دلیل نیست که عده یی فکر کرده اند که این رقابت مفید است و آن گاه به آن تن داده اند. آنانی که می دانند که ما در چه عصری زنده گی می کنیم به خوبی آگاه اند که چاره یی هم جز پذیرفتن این رقابت و قواعد آن نیست. در این عصر نمی توان گفت که من به فلان و فلان سخن گوش نمی دهم چون ازشان خوش ام نمی آید. کسی که در این زمانه خیال می کند که با گوش ندادن به سخنان دیگران آنان را تحریم کرده است ، در واقع فقط خود را محروم کرده است. چرا که چه شما گوش بدهید و چه ندهید ، دیگران از هزاران راه سخنان خود را به گوش مخاطبان خود خواهند رساند.
از سویی دیگر ، محمدابراهیم شریعتی ( ناشری که کتاب های اش را در دریای هیرمند ریخته اند) ، افغان است و زبان مادری اش هم فارسی دری است. او می توانست همان کتاب ها را در کابل یا پیشاور چاپ کند. این چه منطقی است که مکان جغرافیایی چاپ یک کتاب آن کتاب را غیر قابل قبول می سازد؟ آیا اگر دیوان رحمان بابا در لاهور چاپ شود و از آنجا به افغانستان آورده شود، این به معنای تهاجم فرهنگی پاکستان بر افغانستان است؟ ابراهیم شریعتی ایرانی نیست ، افغان است. به قول ِ معروف " از خود ماست". ما را چه شده که با خود در افتاده ایم و با ریشه های خود می جنگیم؟
2- این که می گویند کتاب های به دریا انداخته شده به اختلافات دامن می زدند و باید نابود می شدند ، نیز سخن بی پایه یی است.
اول ، عاملان ِ انداختن این کتاب ها به دریا از چه وقت دانستند که این کتاب ها اختلاف افکن اند؟ پیش از خواندن شان یا بعد از خواندن شان؟ اگر بعد از خواندن این کتاب ها به این نتیجه رسیدند چرا از اول توقیف شان کرده بودند؟ ( اگر پاسخ این است که چون این کتاب ها به زبان فارسی دری بودند و از ایران آمده بودند ، در این صورت مساله روشن می شود. یعنی ما چند تا " کد واژه" داریم و وقتی این کدواژه ها را- که در عنوان ها می آیند- با مکان چاپ کتاب و زبان آن ترکیب می کنیم به این نتیجه می رسیم که کتاب مذکور را باید به دریا بریزیم).
دوم ، چینی ِ وحدت در افغانستان پیشاپیش شکسته است. هر روز هم گفتارها و رفتارهای وحدت شکن بسیاری در این کشور می بینیم که چند عنوان کتاب داستان و تاریخ و تحلیل در برابر شان هیچ اند. از قضا خود همین انداختن کتاب ها در دریا به حد کافی تفرقه افکن بود.
سوم ، وقتی که کسی ادعایی می کند ادعای اش را با ادعایی قوی تر پاسخ می دهند نه با زور ِ شمشیر. با شمشیر هم می توان پاسخ داد. اما دیگر همه ی دنیا یاد گرفته است ( به جز ما) که شمشیر ذره یی بر قدرت ، نفوذ و اعتبار یک اندیشه خدشه وارد کرده نمی تواند. بر عکس ، هر وقت که حاکمان مستبد کتاب ها یا صاحبان اندیشه و قلم را محبوس کرده اند ، بر محبوبیت آنان افزوده اند و بنا بر این شعاع تاثیر شان را چندین برابر کرده اند. به بیانی دیگر ، از زاویه ی کارآمدی ِ محض هم که به قضیه بنگریم در دریا ریختن کتاب ها کار ابلهانه یی است.
حتا فرضی بعید و غیر واقع کنیم و بگوییم که محتویات کتاب های به دریا ریخته شده اختلاف بر انگیز بوده اند. بسیار خوب ، بوده باشند. مساله این نیست که محتوای کتابی اختلاف بر انگیز هست یا نیست. مساله این است که ما با اختلاف نظر های مان چه گونه بر خورد می کنیم. در یک نظام دموکراتیک ، مردم نظرهای متفاوت و متضادی دارند و آن نظرها را به صورت مکتوب و غیر مکتوب ابراز هم می کنند. مهم این است که ما سطح تحمل مان را بالا ببریم و دموکراسی را با همه ی دشواری های اش تمرین کنیم. در کشورهای دموکراتیک پیش رفته هم این طور نیست که آدم ها و نظام ها عاشق ِ دیدگاه های مخالف خود باشند. این قدر هست که تحمل می کنند و بر اساس قانون و حقوق شهروندی تثبیت شده ی مخالفان در قانون باید هم تحمل کنند.
اگر من وزیر اطلاعات و فرهنگ باشم و در نزد من کتابی بیاورند با عنوان " تاریخ پشتون های افغانستان" و در آن کتاب گفته شده باشد که قوم پشتون تنها قوم برتر و ساکن اصلی افغانستان است و دیگران بیش از صد سال تاریخ ندارند و باید این کشور را ترک کنند ، من جلو انتشار این کتاب را نمی گیرم. به دو دلیل : اول حق چنین کاری را ندارم. دوم ، این حد اقلی از مدارای دموکراتیک در کشوری است که می خواهد از مرحله ی خشونت های جنگلی به مرحله ی یک جامعه ی باز و عقلانیت محور عبور کند.
در ضمن خواندن این نوشته ی محمد کاظم کاظمی را هم از یاد نبرید.