۱۳۹۰ بهمن ۵, چهارشنبه

شیفته گان

نویسنده یی نوشته است که فلان کتاب سال ها پیش زنده گی اش را دگرگون و بل زیر و رو کرده است. نام آن کتاب را یادداشت کردم که پیدای اش کنم و بخوانم. البته نه به این نیت که بخواهم زنده گی من هم زیر و زبر شود. تنها به این قصد که ببینم قدرت آن کتاب در چه بوده است. شاید من آن کتاب را چیز تاثیرگذاری نیابم. شاید من برای چنان زیر و زبر شدنی "نا رسیده" باشم. شاید من هیچ نمی خواهم که چنان تغییری را در آبگیر کوچک وجود خود راه بدهم.  آن سخن اما مرا به یاد سوالی انداخت که در گفت و گو های سبک افغانی زیاد تکرار می شود. وقتی با هنرمند و نویسنده و شاعر و اهل دانشی مصاحبه می کنند ، از او می پرسند: " مشوق شما در این راه کی بود؟". و جواب هم قابل پیش بینی است معمولا. می گویند پدرم ، برادرم ، معلم فلانی و از این قبیل. کمتر شنیده ایم که کسی بگوید من در فلان سال کتابی خواندم از فلان نویسنده و در آن کتاب چیزی خواندم به فلان شرح و فلان سخن آن نویسنده بر من تاثیری عمیق و ماندگار گذاشت. از کتاب ها و نویسنده ها و سخنان تاثیر گذار و دگرگون کننده که بگذریم ، من خیلی دوست دارم در جایی بخوانم که یکی از شهروندان افغانستان گفته باشد: " مشوق نداشتم. من از دست این زنده گی لعنتی به اینجاها کشیده شدم. من با مرگ در آویختم و با ترس گلاویز شدم و این درگیری ها این چنین ام کرد. من از عشق به این وادی آمدم. من از بس دردمندی قصه نویس شدم. بس که شور کاوش در تاریخ این سرزمین بی تابم کرده بود این کاره شدم". و از این قبیل.
یا شاید چیزی در این مایه: " همه مخالف بودند. همه ریشخندم می کردند. اما من نمی توانستم به راه دیگری بروم. خیاطی تنها چیزی بود که مرا به سوی خود می کشاند. من عاشق لباس ام ؛ دوست دارم تا زنده ام برای مردم لباس طراحی کنم".
پدر من شیفته ی گیاهان بود. نام های شان را ثبت می کرد. خاصیت های شان را در کتابچه ها می نوشت. همیشه درباره ی شان حرف می زد. اما درس آخوندی خوانده بود ( بی آن که هرگز معمم شود). او نمی توانست زیست شناس/گیاه شناس شود. برای او چنان فرصتی میسر نبود. گاه با خود فکر می کنم که اگر پدر من در زمان و مکان مناسب تری به دنیا می آمد، چه قدر زنده گی اش را وقف عشق خود به گیاهان می کرد.  

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

معالجات بین المللی

رئیس جمهور یمن برای معالجه به امریکا رفت. کسی خبر ندارد دست خامنه یی در این اواخر کمی درد نمی کند؟ پرش چشم کرزی هم زیاد شده و امکان دارد عنبیه اش ورم کرده باشد. من از این نظام بین المللی خیلی خوش ام می آید. تا رهبری مشکل صحی پیدا می کند فورا به فکر معالجه اش می افتند. خدا بیامرزد شان ببرک کارمل و حفیظ الله امین و تره کی چند بار برای معالجه به مسکو رفته باشند خوب است؟ البته مرحوم تره کی وقتی مرض اش پیش رفته شد بالشت درمانی اش کردند. امین را شوک درمانی کردند و کارمل را دق درمانی. فقط گلبدین حکمتیار است که هیچ مریض نمی شود. آدم صحت مندی است و به پاکستان که می رود هم برای معالجه نمی رود. می رود راکت و نارنجک و این چیزها بیاورد که اطفال بی تربیه ی ننگرهار را تنبیه کند. دعا کنید به عیادت شیر در کابل نیاید ، که که که که که که که به خدا خیلی بد می شود.

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

حرف بزن ، زود باش ، ساکت!


بکتاش سیاوش وقتی که در تلویزیون "طلوع" کار می کرد روش ناپسندیده یی را رایج کرد که حالا در آن تلویزیون به یک سنت ژورنالیستیک تبدیل شده. آن روش این بود : به عنوان گرداننده ی یک بحث یا گفت و گو تا می توانی تهاجمی رفتار کن و به طرف مصاحبه ی خود اصلا مجال نده که جمله ی خود را تمام کند. خود سیاوش این روش را عملی می کرد. مثلا گفت و گوی او با یک صاحب نظر یا سیاستمدار این گونه پیش می رفت :
سیاوش: دلایل شما برای فاسد خواندن نظام انتخاباتی افغانستان چیست؟
سیاستمدار: من سه دلیل دارم...
سیاوش: کدام سه دلیل؟
سیاستمدار: اول این که ...
سیاوش: شما دلایل تان را بگویید.
سیاستمدار: عرض کردم که یکی به این خاطر که ما از ابتدا ...
سیاوش: منظور تان از ابتدا چیست ، دقیقا از چه وقت؟
سیاستمدار: از ابتدای تغییرات گسترده در ...
سیاوش: کدام تغییرات گسترده؟
سیاستمدار: تغییرات گسترده یی که مردم شاهدش ...
سیاوش: شما گفتید مردم ، منظور تان از مردم دقیقا کدام مردم است؟
سیاستمدار: همین هم وطنان ما و شما که ...
سیاوش: خیلی خوب ، سوال بعدی من این است که آیا شما در باره ی آینده ی کشور خوش بین هستید؟
سیاستمدار: من تا حدی...
سیاوش: تا چه حدی ، منظور تان را روشن کنید.
سیاستمدار: منظور من این است که اگر ...
سیاوش: حرف بر سر اگر نیست ، شما چه اندازه واقعا خوش بین هستید؟
سیاستمدار: خوش بینی و بدبینی من بسته گی دارد به ...
سیاوش : به چه چیزی بسته گی دارد؟
سیاستمدار: بسته گی به این دارد که قابلیت...
سیاوش: چه قابلیتی؟
سیاستمدار: قابلیت تغییر مثبت در...
سیاوش: آیا تا به حال این قابلیت به وجود نیامده و اگر نیامده علت چیست؟
......................

من فکر می کنم که وقتی آدم از یک نفر سوالی می پرسد منطقا باید به آن شخص مجال بدهد که به سوال آدم پاسخ بدهد. به نظر می رسد که ژورنالیست های تلویزیونی ما شنیده اند که یک ژورنالیست خوب سوال های سخت می پرسد و طرف مصاحبه ی خود را در یک سه کنجی می نشاند و فغان اش را می کشد. 

پی نوشت:  من وقتی که داکتر رمضان بشردوست را در بحث های تلویزیونی می بینم هم نفس ام بند می شود. اصلا به کسی اجازه نمی دهد که حرف خود را بزند.

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

ترجمان گوگل !


امروز وبلاگ ام را باز کردم. بالای صفحه ی مرورگر گوگل کروم امکان "ترجمه" را دیدم. وسوسه شدم و کلیک کردم. خیلی تشکر. روزها نخندیده بودم. باور کنید به امتحان اش می ارزد. اگر می خواهید بخندید طنز نخوانید ، به گوگل کروم بگویید که صفحات فارسی را برای تان ترجمه کند. این هم یکی -دو نمونه :


TUESDAY, DECEMBER 27, 2011

Love the opportunity



I was forty-two years ago. But it did not work. The noble lover does not work. Had not told anyone. Where is the love story.Was advised to your favorites, no word. Perhaps he was told he had failed to unsay. Wandering was his favorite. Finally, he did not know I do not talk much neck downs and a woman, or unsay what he has self-esteem. I used to love or a desire to speak to a realm where even violence. The blood G Besmel grass everywhere is cute spring / blade tail vein cut flowers is a smile.
I would say: "What is next? '". But this was not said to him. He said not to be. Forty-two years of love. Truly.  all these years spent with a picture.
The upstairs windows are from dawn to the last street sewed up his eyes and let them pass and go Hvyly of their work.Forty-two years ago. In Kabul. Can not be said that no one like him.
Now he does not speak. Been silent. And I say to myself: "What is next? Forty-two years". I think with that I'd rather her efforts and the efforts I've not reached the point where, I gather Fkrm and skirts that are in my territory.
 I think sometimes when  I have a great service to him. He asked for advice from your wisdom and I heard this: "Now that you have the opportunity to ever set foot on another world with the love of me, do not waste this opportunity. Mjv release, which is deemed to escape from his trap." . Since then he has always been in the works inhabit a parallel world. 

* Painting from Oleg Shvplyak

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

الرجال

پاسخ دهی . نوشته ی خوبی از شهرزاد اکبر در وبلاگ " مثل آب ، مثل آتش".
 
Free counter and web stats