یکی از خواننده گان عزیز «ناشناس» نوشته است :
« آقای هاتف سلام و درود بر شما!
تشابهی که شمادر بریدن سریک گوسفندویک انسان میبینید- فقط یک عیب دارد وآن اینکه کار طالب و سائر آدمکشان را آسان میکنید- اگر آنهااین نوشتار شمارا بخواند باخود شاید بگویند - درود بر این جوان عزیز که بالآخره مثل ما می اندیشد! بیائید کمی کمتر افراطی بیندیشیم!
نوشته ها و دیگر کارهایت عالی است عالی نگهشان د ار! موفق باشی!».
ناشناس گرامی ،
می دانستم کسی این ایراد را خواهد گرفت. نگران طالبان و القاعده نباشید. آن ها بدون خواندن نوشته های این « جوان عزیز» هم راه خود را می روند و دلایل کافی برای سر بریدن دارند.
آنچه من می خواهم بگویم این است : ما در مورد « جان» و حیات دو انتخاب داریم. یکی این که با همه ی جان ها با احترام و وسواس و احتیاط برخورد کنیم . دیگری این که جان ها را بر دو نوع ارزشمند و بی ارزش تقسیم کنیم. فعلا ما همین کار دومی را می کنیم. جان انسان برای ما جان ارزشمند است و جان حیوان جان بی ارزش. این برای ما آدم ها فایده هم دارد. گوسفندی را می کشیم و می خوریم و لذت اش را می بریم ( و البته پروتین و دیگر چیزهای اش را). با این همه ، با این تقسیم بندی خود مشکلی هم خلق می کنیم : گاهی به ساده گی تصمیم می گیریم که جان انسانی را به سطح جان یک گوسفند تقلیل بدهیم و به محضی که این کار را کردیم در واقع به خود جواز می دهیم که با او همان برخوردی را بکنیم که با یک گوسفند می کنیم. شنیده اید که می گویند فلانی گاو است؟ نتیجه؟ نتیجه اش این می شود که اگر بپذیریم که فلان آدم گاو است دیگر به او احترامی نگزاریم. وقتی کسی را گرگ می خوانیم و باور خودمان می شود و دیگران می پذیرند که او گرگ است ، این نگرش به ما رخصت می دهد که با او هر کاری که دل مان خواست بکنیم. وقتی که مهری به نام « جان بی ارزش» داشته باشیم به ساده گی می توان این مهر را بر هر آدمی زد. در برابر ، اگر مطلق جان را ارزش بدهیم ( فارغ از این که این جان در یک گوسفند است یا در یک انسان) ، دیگر نمی توانیم به بهانه ی این که فلانی از مدار انسانیت خارج شده به آسانی جان او را بگیریم یا حقوق اولیه اش را پامال کنیم. فعلا حیوان برای ما یک نقطه ی ارجاع شده. به این معنی که هر کسی را که به نظر خود نامطلوب تشخیص دادیم فورا می اندازیم اش به عالم حیوانیت. می گوییم فلانی خر است ، فلانی سگ است ، فلانی روباه است ، فلانی گرگ است و از این قبیل. در فرهنگ ما سگ نجس است و لابد آدمی هم که سگ است نجس است دیگر. این نسبت ها سبب می شوند که ارزش جان آدمی فورا در نگاه ما تقلیل بیابد. این است که من فکر می کنم یک راه این است که حیوان را به عنوان یک نقطه ی ارجاع منفی از میان برداریم.
همین نگرانی شما به خاطر این است که نگرش شما بر بی ارزش دانستن جان حیوان استوار است. وقتی من می گویم میان بریدن سر گوسفند و سر انسان تفاوتی نیست شما فورا به این فکر می افتید که من ارزش جان انسان را پایین آورده ام. چرا فکر نمی کنید که ارزش جان حیوان را بالا برده ام؟
این را هم علاوه کنم که من می فهمم ما انسان ها در برتر دانستن خود منافعی داریم و احتمالا این دنیا همیشه دنیای برتری انسان ها خواهد ماند. قبول دارم که ما گوشت خواهیم خورد و برابر دانستن جان انسان و حیوانات دیگر مفهوم خنده آوری باقی خواهد ماند. با وجود این ، می توان حد اقل برای یک تمرین ذهنی و روانی لختی به یک جهان ممکن دیگر فکر کرد. جهانی که در آن انسان ها قبول می کنند که با همه ی توانایی های شگفتی که دارند به همان اندازه حق حیات و سلامت و لذت بردن از زنده گی را دارند که خرها و گرگ ها و گوسفند ها و ماهی ها و تمساح ها و کبوترها و... دارند. فعلا همه ی انسان ها نژاد پرست و فرهنگ پرست اند. نژاد و فرهنگ انسانی را با صراحت برتر و ارزشمندتر می دانند. خر از نژادی دیگر است. گاو از نژادی دیگر است. و همین طور. از قضا انسان ها وقتی که می خواهند بعضی از هم نوعان خود را تحقیر کنند نیز همان کاری را می کنند که با نژادهای حیوانی می کنند. اول به تفاوت رنگ پوست و شکل چشم و بینی و قد و ... آنان نگاهی تحقیر آلود می اندازند. بعد آن ها را از مدار فرهنگ انسانی خارج می کنند یا در مراتب نازل تر آن می نشانند. آن گاه در حق شان تبعیض روا می دارند.
قصه ی برخورد ما با حیوانات خیلی جدی تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می آید. نوع رابطه ی ما با حیوانات چیزی هم در باره ی نوع رابطه ی ما با هم دیگر می گوید. درک این پیوند البته هنگامی ممکن می شود که ما به یک تغییر هنجاری در تفکر خود مجال انکشاف بدهیم.
« آقای هاتف سلام و درود بر شما!
تشابهی که شمادر بریدن سریک گوسفندویک انسان میبینید- فقط یک عیب دارد وآن اینکه کار طالب و سائر آدمکشان را آسان میکنید- اگر آنهااین نوشتار شمارا بخواند باخود شاید بگویند - درود بر این جوان عزیز که بالآخره مثل ما می اندیشد! بیائید کمی کمتر افراطی بیندیشیم!
نوشته ها و دیگر کارهایت عالی است عالی نگهشان د ار! موفق باشی!».
ناشناس گرامی ،
می دانستم کسی این ایراد را خواهد گرفت. نگران طالبان و القاعده نباشید. آن ها بدون خواندن نوشته های این « جوان عزیز» هم راه خود را می روند و دلایل کافی برای سر بریدن دارند.
آنچه من می خواهم بگویم این است : ما در مورد « جان» و حیات دو انتخاب داریم. یکی این که با همه ی جان ها با احترام و وسواس و احتیاط برخورد کنیم . دیگری این که جان ها را بر دو نوع ارزشمند و بی ارزش تقسیم کنیم. فعلا ما همین کار دومی را می کنیم. جان انسان برای ما جان ارزشمند است و جان حیوان جان بی ارزش. این برای ما آدم ها فایده هم دارد. گوسفندی را می کشیم و می خوریم و لذت اش را می بریم ( و البته پروتین و دیگر چیزهای اش را). با این همه ، با این تقسیم بندی خود مشکلی هم خلق می کنیم : گاهی به ساده گی تصمیم می گیریم که جان انسانی را به سطح جان یک گوسفند تقلیل بدهیم و به محضی که این کار را کردیم در واقع به خود جواز می دهیم که با او همان برخوردی را بکنیم که با یک گوسفند می کنیم. شنیده اید که می گویند فلانی گاو است؟ نتیجه؟ نتیجه اش این می شود که اگر بپذیریم که فلان آدم گاو است دیگر به او احترامی نگزاریم. وقتی کسی را گرگ می خوانیم و باور خودمان می شود و دیگران می پذیرند که او گرگ است ، این نگرش به ما رخصت می دهد که با او هر کاری که دل مان خواست بکنیم. وقتی که مهری به نام « جان بی ارزش» داشته باشیم به ساده گی می توان این مهر را بر هر آدمی زد. در برابر ، اگر مطلق جان را ارزش بدهیم ( فارغ از این که این جان در یک گوسفند است یا در یک انسان) ، دیگر نمی توانیم به بهانه ی این که فلانی از مدار انسانیت خارج شده به آسانی جان او را بگیریم یا حقوق اولیه اش را پامال کنیم. فعلا حیوان برای ما یک نقطه ی ارجاع شده. به این معنی که هر کسی را که به نظر خود نامطلوب تشخیص دادیم فورا می اندازیم اش به عالم حیوانیت. می گوییم فلانی خر است ، فلانی سگ است ، فلانی روباه است ، فلانی گرگ است و از این قبیل. در فرهنگ ما سگ نجس است و لابد آدمی هم که سگ است نجس است دیگر. این نسبت ها سبب می شوند که ارزش جان آدمی فورا در نگاه ما تقلیل بیابد. این است که من فکر می کنم یک راه این است که حیوان را به عنوان یک نقطه ی ارجاع منفی از میان برداریم.
همین نگرانی شما به خاطر این است که نگرش شما بر بی ارزش دانستن جان حیوان استوار است. وقتی من می گویم میان بریدن سر گوسفند و سر انسان تفاوتی نیست شما فورا به این فکر می افتید که من ارزش جان انسان را پایین آورده ام. چرا فکر نمی کنید که ارزش جان حیوان را بالا برده ام؟
این را هم علاوه کنم که من می فهمم ما انسان ها در برتر دانستن خود منافعی داریم و احتمالا این دنیا همیشه دنیای برتری انسان ها خواهد ماند. قبول دارم که ما گوشت خواهیم خورد و برابر دانستن جان انسان و حیوانات دیگر مفهوم خنده آوری باقی خواهد ماند. با وجود این ، می توان حد اقل برای یک تمرین ذهنی و روانی لختی به یک جهان ممکن دیگر فکر کرد. جهانی که در آن انسان ها قبول می کنند که با همه ی توانایی های شگفتی که دارند به همان اندازه حق حیات و سلامت و لذت بردن از زنده گی را دارند که خرها و گرگ ها و گوسفند ها و ماهی ها و تمساح ها و کبوترها و... دارند. فعلا همه ی انسان ها نژاد پرست و فرهنگ پرست اند. نژاد و فرهنگ انسانی را با صراحت برتر و ارزشمندتر می دانند. خر از نژادی دیگر است. گاو از نژادی دیگر است. و همین طور. از قضا انسان ها وقتی که می خواهند بعضی از هم نوعان خود را تحقیر کنند نیز همان کاری را می کنند که با نژادهای حیوانی می کنند. اول به تفاوت رنگ پوست و شکل چشم و بینی و قد و ... آنان نگاهی تحقیر آلود می اندازند. بعد آن ها را از مدار فرهنگ انسانی خارج می کنند یا در مراتب نازل تر آن می نشانند. آن گاه در حق شان تبعیض روا می دارند.
قصه ی برخورد ما با حیوانات خیلی جدی تر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می آید. نوع رابطه ی ما با حیوانات چیزی هم در باره ی نوع رابطه ی ما با هم دیگر می گوید. درک این پیوند البته هنگامی ممکن می شود که ما به یک تغییر هنجاری در تفکر خود مجال انکشاف بدهیم.
۶ نظر:
میدونی زمانی میشه درکش کرد که یه حیوون تو خونه داشته باشی...
مثل سگ یا گربه یا حتی گوسفند...
اونوقت میشه به راحتی فهمید که اونها هم شخصیت و خلقیات مخصوص خودشونو دارن...
به نظر من حتی گیاهان هم احساس دارن...
چطور ممکنه گیاهی احساس نداشته باشه ولی با شنیدن صدای موسیقی سرعت رشدش بیشتر شه؟
این بار وقتی رو علفها راه میری به صداشون گوش کن :)
سال 2007 در برلین دو جوان یک مرد و یک زن را دیدم که در بسته پلاستیکی مانند بسته بندی گوشت خوابیده بودند، این ها گروهی از جنبش ضد گوشت خواری بودند،عکسی از آنها را فکر کنم در فیس بوکم گذاشته ام.
با آن که گیاه خواری را درک می کنم اما این فلسفه که می گویند خوردن گوشت مثل خوردن گوشت آدمی است را قبول ندارم، این طبیعت است و قانون طبیعت یکیش این است که شیر آهو را می خورد، نه شیر بد است و نه آهو و این طبیعی است.
مقایسه قانون طبیعت با قانون اخلاقی یا ... انسانی هم قیاس مع الفارق است، ما انسان ها در میان خود اخلاقیات و قوانینی داریم که ویژه خود ماست.
و در مورد آن پیشک نگونبخت، باید بگویم یک اتفاق بوده و اتفاق اتفاق است دیگر، کسی مقصر نیستف مثل صدها اتفاقی که می افتد و کسی مقصر نیست و اگر به جای او یک آدم هم می دوید پیش موتر و می زدی باز قصه همان بود که اتفاق رخ داده و تو مقصر نیستی، تنها در مورد مثال انسانی مساله جبران خسارت مطرح است که در مورد آن پیشک ممکن نیست.
اگر مذهبی می بودی راه حلش دادن صدقه است و اگرنه می توانی پس از این با حیوانات مهربان تر باشی و این خود وجدانت را آسوده می کند و ...
در افغانستان ای گونه قصه ها کمی خنده دار به نظر می رسد اما در غرب، به وِیژه در وقت های تنهایی ممکن است دغدغه روحی شود یا مقدمه یک دغدغه روحی ... که اگر منطقی فکر کنی حل شدنی است و اگر بیش از حد وسواس شویی درست نیست.
این بود افاده فیوضات من ...
خوش باشید.
بار دیگر سلام بجوان عزیز و هموطنم هاتف جان!
شما مثلیکه در یکی از کشورهای اسکاندیناوی یا آلمان زندگی میکنیدو تازه با یکی از گروهای سبز(گیاه خواران) آشنائی پیدا کرده اید- متاثر از طرز دید آنها گردیده و استدلالی را دنبال میفرمائید -گویا که %99 مردم روی زمین در گذشته -حال و آینده در بیراهه رفته اند و دارند میروند چون همنوائی با این اندشه ندارند-
مساله ظلم و ناروائی بر حیوان و یا در ملک من و تو و هم بعضی کشورهای دور وبر- بر انسانها چیزی جدا و بحثی است که هیچ ربطی به خوردن ویا نخوردن گوشت -ندارد مردم در صدد یافتن منابع بزرگتری از پروتئین در میان حشرات در جستجواند-و شما آمده اید دهل پولداران اروپائی را بصدا درآورده اید!که بیایید سوی-براکلی و سائیر حبوبات را بخوریم (مردم در کشورهای شرق وجنوبشرق آسیا) با افتخار کشف میکنندکه خوردن انواع ملخ و سوس نه تنها یکی از بزرگترین منابع تازه پروتئین بلکه بهترین راه جلوگیری از آفات بر گیاهان از طریق همین حشرات می باشد.
باز هم موفق باشی!
ناشناس عزیز ،
این فکر در افغانستان هم با من بود. شما به من کمک کنید و نارسایی های این موضع را نشان بدهید. این که من به تازه گی تحت تاثیر سبز های آلمان یا گیاه خواران اسکاندیناوی قرار گرفته ام بی ربط است. اگر همین دیروز کسی مغز مرا پیچانده باشد و مرا به سلک گیاه خواران در آورده باشد باز بهتر آن است که نارسایی خود فکر گیاه خواری را نشان بدهید. من هم می توانم بگویم شما لابد دکان قصابی دارید که از گوشت خواری دفاع می کنید. اما این کار کل بحث را بی معنا می کند. من در مورد آنچه نوشتم هیچ تعصبی ندارم. شاید غلط فکر کرده باشم. کل حرف سر این است که ببینیم کسی نظری داده و احتمالا قصدش هم آن نبوده که دهل پولداران اروپایی را به صدا در آورد.
شادکام باشید.
سلام هاتف عزیز!
سخت گیر شدی برادر.
ها تف عزیز سلام
مبادا ارزش جان حیوان را با ارزش جان انسان برابر نموده باشید!
اگرچه نظرِ احترام به حق حیات جانورانٍ غیر انسان زیبا و بر حق است، مگر یک مشکل مرا گیج و در مانده می سازد و آن اینکه این احترام باید از کجا و بکدام معیار شروع شود؟
قصاب گوسفند، گاو و خوک را میکشد، ولی از سگ، پشک و مینا دوستداری و مراقبت میکند، این نوع نا هنجاری هاو...
از حشرات بسیار کوچک تا نهنگ را که بر رسی کنیم، همه زندگی را دوست دارند.
میتوان گفت مثلن زندگی برای از خبزدک، یا قور بقه گوچکتر ارزش ندارد؟، موفق باشید.
ارسال یک نظر