این نوشته را برای هفته نامه ی " قدرت" – که در کابل منتشر می شود ، فرستاده بودم. گفتم این جا هم بیاورم اش. ویراستار هفته نامه بخشی از آن را مناسب وضعیت کابل ساخته بود ( یکی دو کلمه را ). به نظرم خوب کرده بود.
آزادی و جنگ شرط ها
آزادی از مفاهیم دل نشینی است که حتا مخالفان آن هم با زبانی بی پرده با آن مخالفت نمی کنند. مخالفان آزادی اول به آزادی اسم دیگری می دهند و آن گاه در برابر اش می ایستند و سنگ باران اش می کنند. مثلا می گویند: " این که آزادی نیست ، بی بند و باری است ، لاقیدی است ، بی اخلاقی است". البته مخالفان آزادی نمی گویند که آزادی چیست. هر بار که جلوه یی از آن را دیدند نام اش را بدل می کنند و آن گاه محکوم اش می کنند. در میان روشنفکران کمتر کسی را بتوان یافت که مخالف آزادی باشد. این قدر هست که عده یی از آنان بر آزادی تاکید بیشتری می کنند و عده یی دیگر تاکیدی کمتر.
آزادی چیست؟
در شناخت آزادی ما با مانعی فرهنگی روبروییم. وقتی که به آزادی نگاه می کنیم به طور ناخودآگاه سعی می کنیم به تصویر مثبتی که در فرهنگ ما از آزادی پرداخته شده وفادار بمانیم. به خود می گوییم : " آزادی هر چه باشد چیز خوبی است". آن گاه هر پاسخی که به سوال " آزادی چیست؟" می دهیم از این وفاداری مان تاثیر می پذیرد. به بیانی دیگر ، وقتی به خوب بودن و مثبت بودن آزادی وفادار شدیم سعی می کنیم آزادی را طوری تعریف کنیم که مثبت و مطلوب بودن ِ آن در تعریف ما لطمه یی نبیند. اما مشکل در این جا است که آزادی ِ واقعی- آن گونه که در زنده گی واقعی رخ می نماید- جنبه ها و نمودهای منفی هم دارد. این است که هر بار که با پی آمدی از پی آمدهای آزادی روبرو می شویم و آن پی آمد را نمی پسندیم ، دست از تصویر مثبتی که از آزادی داریم بر نمی داریم. در عوض ، سعی می کنیم آن مورد ناپسند خاص را به نحوی از حریم آزادی بیرون برانیم. این کار را چه گونه می کنیم؟ با شرط گذاشتن.از همین جا شرط های آزادی متولد می شوند. به این معنا که هر کس سعی می کند برای حفظ تصویر مثبتی که از آزادی دارد شرطی برای آزادی وضع کند. به فرد الف – که آزادیخواه قهاری است- خبر می دهید که یکی از شاگردان اش روزه ی خود را می خورد چون فکر می کند که او به عنوان یک انسان آزاد حق دارد چنین کاری بکند. فرد ِ الف ناراحت می شود. می گوید : " این ها آزادی را به معنای غلط اش درک کرده اند". از او می پرسید که معنای صحیح آزادی چیست. می گوید : " آزادی در صورتی آزادی است که ...". در ادامه ی این جمله او شرط های مورد نظر خود را می گوید. شرط هایی که آزادی را آزادی نگه می دارند و از افتادن اش به دامن چیزهایی نظیر هرج و مرج و بی بند و باری و دیگر چیزهای منفی جلوگیری می کند.
مثالی دیگر :
به دوست روشنفکر و آزادی طلب تان می گویید: " می دانی دختر بزرگ همسایه ی دست چپ تان با هر کس که دل اش خواست می خوابد". دوست شما با ناباوری می گوید : " راست می گویی؟ نه ، این امکان ندارد. او دختر خوب و با عفتی است". در این جا ، دوست شما صرفا به این دلیل که از " با هر کس خوابیدن یک دختر" تصویر بدی دارد و آن را نمی پسندد ناگزیر می شود که " با هر کس خوابیدن" را از دایره ی آزادی بیرون بیندازد. در غیر این صورت ، باید قبول کند که این کار – چه ما بپسندیم و چه نپسندیم – همان استفاده از حق آزادی ِ فردی است. حال ، اگر این کار استفاده از حق آزادی ِ فردی است و ما نمی پسندیم اش ، آیا باید قبول کنیم که آزادی خواهی پی آمدهای ناپسند هم دارد؟ دقیقا در همین جا است که ذهن و روان ما به پیچ و تاب می افتند. در همین نقطه است که آزادی خواهی ما در برابر آزمونی دشوار قرار می گیرد.
به نظر می رسد که تا ما آزادی را به عنوان یک وضعیت ابتدایی خنثا قبول نکنیم و همچنان بر مثبت بودن خدشه ناپذیر اش تاکید کنیم ، همواره با این چالش روبرو خواهیم بود که : با آن جلوه ها و پی آمدهای آزادی که مورد قبول و پسند مان نیستند ، چه کار کنیم؟ این که هر کس آزادی را به دلخواه خود تعریف کند و هر قدر شرط که دل اش خواست برای آزادی وضع کند تا آزادی همچنان مثبت و قابل قبول بماند مشکلی را حل نخواهد کرد. بر عکس ، این تعریف ها وضعیت را پیچیده تر خواهند کرد.
وقتی که مثلا یک روحانی ِ بنیادگرا می گوید که آزادی فساد می آورد ، پاسخ درست به او این نیست که تو اشتباه می کنی و آزادی فساد نمی آورد. پاسخ درست این است: " بلی ، آزادی فساد هم می آورد ( به آن معنا که شما فساد را می شناسید) ، اما به هر حال ما آزادی می خواهیم. چرا ما باید بپذیریم که زنده گی کردن با فساد شما بهتر از زنده گی کردن با مفاسد آزادی است؟".
آزادی نقطه ی آغاز است ؛ یک وضعیت ابتدایی لازم و یک فرصت برابر برای همه ی کسانی است که در آدمیت برابر اند. آزادی به هر کس فرصت می دهد که برابر با دیگران در مسیر زنده گی پا بگذارد ، اما به هیچ وجه تضمین نمی کند که پی آمدها هم همواره نیکو و مثبت باشند. آزادی خواسته ی کوچکی است. آزادی یار و همکار هیچ کسی نیست و بی طرفی اش حتا ترس آور هم هست.
به نظر من ، یکی از عللی که سبب شده جریان های آزادیخواهانه در کشور ما قوی نشوند و پا نگیرند این بوده که در این کشور کمتر کسی واقعا آزادیخواه بوده است. آزادی ای که ما در پی اش هستیم آن قدر گرانبار از شرط های سنگین است که از آزادی به عنوان یک وضعیت اولیه ی خنثا چیزی باقی نمی گذارد. این است که در کشور ما مبارزه برای آزادی همواره " جنگ شرط ها " بوده است. هر بار هم که مجموعه یی از شرط ها پیروز شده و مجموعه یی دیگر از شرط ها شکست خورده اند ، مردم احساس کرده اند که یوغی از گردن شان برداشته شده و یوغی دیگر بر گردن شان افتاده است.
۴ نظر:
سلام استاد هاتف عزیز.
با ین شعر گونه منتظر نقد و نظر تان هستم.
بدرود.
هاتف بزرگوار زیبا نوشته ای . خواندم واستفاده بردم.
دوست دارم باهم تبادل لینک داشته باشیم
اگر مایل بودیم خبرم کنید.
سلام
مفید بود.موفق باشید.
"هر پاسخی که به سوال " آزادی چیست؟" می دهیم از این وفاداری مان تاثیر می پذیرد. به بیانی دیگر ، وقتی به خوب بودن و مثبت بودن آزادی وفادار شدیم سعی می کنیم آزادی را طوری تعریف کنیم که مثبت و مطلوب بودن ِ آن در تعریف ما لطمه یی نبیند"
به نکته قابل توجهی اشاره فرمودید. و این در کشور ما با فرمهای آزادی ساخت افغانستان مصداق فراوان دارد. من فکر می کنم در سرزمین ما همانطور که در مورد سیاست و مذهب حرف زدن به دور چاه خالی از آب گشتن است، در مورد آزادی و در نوع غربی اش دموکراسی بحث کردن هم فقط به قصه دیگری چون هزار و یک شب می انجامد.
موفق باشید و مطلب جالب و قبل تاملی بود.
ارسال یک نظر