دیشب در تلفون با مادرم گپ می زدم. در آخر گفت : " ترا به خدا می سپارم". شب از نیمه گذشته بود. در بسترم دراز کشیدم و در باره ی خدا و مادرم فکر کردم. برای من این دو به گونه یی غریب هم- بسته اند. گفته اند که " استر ذهابک و ذهبک و مذهبک" ( رفت و آمد و دارایی و اعتقاد ات را مخفی نگه دار). با این همه ، دیشب که تامل کردم دیدم که من به خاطر مادرم مسلمان ام. هنوز نوجوانی بودم که مادرم به من گفت : " اگر حلال و حرام را نفهمیدی شیر من هم حرامت باشد". روشن است که منظور او حلال و حرام هایی بود که از شرع اسلام آموخته بود. مسلمان خوب به نظر او کسی بود که حلال را از حرام بازشناسد و خط کشی های شریعت را به دقت رعایت کند. متن و منطق اعتقادات دینی و غیر دینی من در طول سال ها بسیار دگرگون شدند. اما آنچه در همه ی احوال ثابت ماند همان احترام من به حلال ها و حرام های مورد اعتقاد مادرم بود. همیشه احساس می کردم که در فراتر رفتن از باورهای ساده ی سنتی مادرم گناهی است که بعدها به خاطر آن خودم را ملامت خواهم کرد. این است که عمدتا در چارچوب ِ تعریف او از " یک بچه ی مسلمان" ماندم. یعنی اگر از من خواندید که اعتقاد به چند خدایی هیچ ترجیح عقلانی بر اعتقاد به یک خدایی ندارد ، فکر نکنید که – اگر مادرم بخواهد- سنگ فلان قبر را هم زیارت نمی کنم یا تعویذ فلان سید ملا را نیز بر گردن خود نمی آویزم. با پنجه ی فلسفه گریبان باورها را دریدن چیزی است و با رشته ی عاطفه همان گریبان دریده را رفو کردن چیزی دیگر. سر انجام هیچ فلسفه یی قدرت رویا رو شدن با اشک را ندارد. این ، کار ِ اصلاح امور و باورها را دشوار می کند. اما مگر آدم های ِ توانا بر رنج بردن و مستعد ِ شاد شدن مهم تر از باورهای خود نیستند؟
می توان مرا ملامت کرد که چرا به خاطر مادر ِ خود مسلمان ام و نه مثلا به خاطر مزیت هایی که تعالیم اسلام دارند و حسن و کمالی که در خود این دین موجود اند. اما همین ملامت متوجه شما هم هست ، متوجه دیگران هم هست. همه ی ما از الگوهای مورد اعتماد خود رنگ گرفته ایم و می گیریم. اعتمادی که بر الگوهای خود داریم هم در اساس اعتمادی تجربی نسبت به شخصیت الگو است و نه بنا شده بر آزمایش دقیق سخنان او با ابزار فلسفه و منطق. من قبلا هم گفته ام که در مثل اگر ابوجهل می آمد و می گفت که خداوند یکی است کسی سخن اش را جدی نمی گرفت. کم نبوده اند کسانی که در مقاطع مختلف تاریخی مدعی شده اند که از عالمی دیگر خبر آورده اند اما توفیقی در متقاعد کردن مردم نداشته اند. وقتی محمد مردم را به دین خود دعوت کرد مردم به سوی او رفتند. آنان که ایمان آوردند با او به بحث ننشستند که دلایل او برای یکی و یگانه بودن خداوند چیست.
مولوی داستان مرد مسیحی ای را نقل می کند که در میان جمعی از مسلمانان نشسته بود و در برابر استدلال های مسلمانان مجاب شده بود و با این همه مسلمان نمی شد. وقتی از او پرسیدند که حالا عذرت چیست ، جواب داد: دلایل تان را قبول دارم ، اما از روی مسیح می شرمم.
من هیچ دلیل قابل قبولی برای اثبات وجود یا صفات خدا ندیده ام. شما دیده اید؟ همه ی خدا-باوران حرف "شخص"ی را قبول کرده اند که گفته است خدا هست و یکی است. آن شخص پیامبر است. این که مسلمانان در مورد پیامبر اسلام این قدر تعصب دارند هم به همین جهت است که تخریب ِ پیامبر در واقع اسلام را از بیخ و بن نابود کردن است. حال ، اگر شما مستقیما به مساله ی خدا و وجود و صفات اش بپردازید به جایی نمی رسید. اما اگر می خواهید از زبان پیامبر در این مورد سخنی بشنوید سخنان او خیلی روشن است. این که امروز اکثر جوانان با دین و دین اسلام چندان بر سر مهر نیستند علت اش این نیست که آن ها رفته اند و تعالیم اسلام را زیر و رو کرده اند و در آن چیزی نیافته اند. علت اش بیشتر این است که ما با خود پیامبر روبرو نیستیم و در عین حال با کسانی که بنا بود تا حدی جانشین او باشند هم مشکل داریم. الگوها غیر قابل اعتماد اند و تا الگوها غیر قابل اعتماد باشند سخن از تعالیم دین گفتن حرف مفت است.
من بر سر زیارت ِ فلان " ولی ِ خداوند" که معلوم نیست کی بوده با خود و خطاب به مادرم می گویم:" این با عقل من سازگار نیست ، اما دل تو را که نمی توانم بشکنم. خیلی خوب ، زیارت اش می کنم و نیاز ام را از او می طلبم". وقتی هم که مادرم مرا به خدا می سپارد احساس آرامش می کنم. این آرامش از خدا نمی آید ، از کسی می آید که با همه ی دل مهربان خود باور دارد که خدا هست و مهربان است و سپردن من به دست او کار درستی است.
۴ نظر:
waqeyan aali wa zharf
این هم یک رهانه ی مبارک دیگر!
سلام هاتف عزیز
امید است که سلامت باشید خیلی جالب بود.و به بارک اوبامای عزیز و مهربان میسپارمت.
سلام.این نوشته شما بخشی از مجادلات ذهنی و درونی من هم هست که البته به این روشنی جرات بیانش را ندارم.
ارسال یک نظر