۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

زندان های خزنده

این روزها کتابی می خوانم در باره ی "ترافیک". در جایی از این کتاب نویسنده از قول راوی فیلم " کرش" (Crash) می آورد:
" در لس آنجلس هیچ کسی با آدم تماس نمی کند.  ما همیشه پشت این آهن و شیشه <موتر> هستیم. دل مان برای یک تماس این قدر تنگ می شود که موترهای مان را به همدیگر می زنیم تا مگر چیزی حس کنیم".
آدم تنها از تنه زدن و تنه خوردن خسته نمی شود. از زندانی شدن در پشت چارچوبی از آهن و شیشه و از سرمای فاصله هم ملول می شود.

۴ نظر:

یاسین گفت...

هاتف عزيز
ما مردم غريب هم در اين نوع دلتنكي با لاسنجلسي ها همدردي مي توانستيم اكر رحمتي مي شد و صاحب يكي از همين شيشه ها و ... مي شديم . هاتف جان كمي دردهاي خود ما را به ياد بياوريد، لس انجلسي ها غم خوار دارند.

خليل گفت...

كتابي را كه نام برده ايد، نمي دانم اما جدا از ديگر قابليت هاي اثربخش هنري "تصادف" اين گتفگوي آغازينش خيلي اثرگذار است. كوندرا در بخش آغازي رمان "آهستگي" نيز يك وجهي از كمبودي عاطفي حسي در اتومبيل سواري را نشان مي دهد.

سخیداد هاتف گفت...

یاسین عزیز
این قدر هم سخت نگیر. یک اشاره بود در میان صدها سخن مفصل که از دردهای ما نوشته ام.

هاشم گفت...

هاتف عزیز به امید اینکه ملوم نباشی!
وقتی اینچنین اشاره میکنی، حس میکنم که کمی به اصطلاحی روانپزشکی امروزاختلال انطباقی (نوستالوژی) داری. من اگر بخواهم چیزی شبیه ی همین مضون بنویسم : آنگاه خواهم نوشت که کاش کمی پول بیشتر میداشتم تایک موتر مدل 2008 میخریدم و وقتی که در جاده های خاکی کابل گشت میزدم حد اقل از خاکباد و خوردن به آدم های .......درامان میماندم.
شوخی کردم عزیز !
همیشه شاد باشی ودلتنگ

 
Free counter and web stats