۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

حکایت تکراری شیرهای پنجشیر


بیست سال پیش- در 1371 شمسی- به بازار کهنه ی بامیان رفته بودم که کفش بخرم. دو دکان دار، و هر دو تاجیک، در پیش دکان های خود در آفتاب نشسته بودند. شنیدم که یکی از آن دو گفت: " این دفعه پچق ها را خوب زدن کرده اند". و منظورش آن بود که در کابل شورای نظاری های پنجشیری ضربه ی سختی به هزاره ها زده اند. نمی دانم این را به خاطری گفت که من بشنوم، یا من تصادفا از میانه ی قصه ی آن دو عبور می کردم. در آن سال احمدشاه مسعود در اوج قدرت بود و تصمیم گرفته بود که خود و حزب خود را به زودی از مزاحمت رقیبان خلاص کند. همه چیز برایش مهیا بود. خودش فرماندهی بی نظیر و بسیار هوشمند بود. هزاران جوان غیور و جان بر کف در اختیار داشت. تانک داشت، طیاره داشت، راکت و تفنگ و گلوله داشت. مردان سخنور و سخن گویان خوش کلام برای او تبلیغات می کردند. اگر جنگی در می گرفت و حمله یی می شد و خونی می ریخت و جایی ویران می شد، خارجی ها نیز چندان که دیگران را در این کارها مقصر می دیدند احمدشاه مسعود را مقصر نمی دیدند. همه ی نشانه ها حکایت از آن داشتند که مسعود سرانجام همه گان را سر ِ جاهای مناسب شان خواهد نشاند و رفته – رفته به مهم ترین بازیگر در عرصه ی سیاست و حکومت افغانستان جدید تبدیل خواهد شد.
"شیر پنجشیر" را همه ی تاجیک ها حمایت می کردند. اما هیچ کس به اندازه ی "پلنگی پوش" های پنجشیر عاشق او نبود و برای او کار نمی کرد. یاران نزدیک اش نیز بیشتر از پنجشیر بودند. موفقیت های بعدی مسعود در ضعیف کردن حزب اسلامی، حزب وحدت و جنبش ملی جنرال دوستم این اطمینان را در میان هواداران او محکم تر کرد که کسی حریف شیر نخواهد شد. و این اطمینان تا وقتی خدشه ناپذیر ماند که طالبان کابل را از دست او ستاندند و او را مجبور کردند که به همان جایی برگردد که سال ها پیش از همان جا آوازه ی شکست ناپذیری اش به جهانیان رسیده بود. تاجیک ها – و مخصوصا شیران پنجشیر- می دانستند که فرمانده از پا نمی افتد و حتما فکر و برنامه یی برای به خاک سیاه نشاندن طالبان دارد. تاکتیک های گزنده ی او چند بار طالبان را سراسیمه کردند. همان مقدار کافی بود که ایمان به ایمان او پایدار بماند و اعتماد بر هوش نظامی اش تزلزل بر ندارد. شیر پنجشیر مثل همیشه به شیران پنجشیر نیرو می داد.
اما گویی بنا نبود که طلسم مسعود بودن جاودانه بماند. القاعده برای ترور کردن او برنامه ی پیچیده یی ریخته بود. شاید از جمع همراهان مسعود هم کسانی بودند ( و ما این را نمی دانیم) که از کامیاب شدن طرح ترور او ناخشنود نبودند. وقتی که خبر جراحت برداشتن شدید مسعود پخش شد و بعد روشن شد که او از دنیا رفته است، این هم روشن شد که هوش نظامی هم سقفی دارد و دوران کامیابی نیز دایمی نیست.
و در این جا به موضوع اصلی این نوشته می رسیم:
اگر حتا کامیابی های خیره کننده یی که در رکاب رهبر هوشمندی چون احمدشاه مسعود حاصل می شوند پایدار نباشند، آن گاه به چه چیزی می توان دل بست؟ این یک سوال صوفیانه برای رو گرداندن از دنیا نیست. یک سوال سیاسی است. تاجیک ها پس از احمدشاه مسعود کم-کم ناگزیر شدند با واقعیت های تازه کنار بیایند. بخش مهمی از این کنار آمدن همان وداع کردن با جلال ِ قدرت و رویای شکست ناپذیری بود. پس از آن که امارت اسلامی طالبان فرو پاشید اما غرب شیرهای پنجشیر را تنها به عنوان بخشی از نیروهایی که سهمی از قدرت به آن ها می رسید پذیرفتند و نه به عنوان محور اصلی قدرت، توانایی مانور میراث داران مسعود به سطح نا امید کننده یی تنزل کرد. سال ها بعد هنگامی که داکتر عبدالله به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نرفت و ناگزیر شد به رئیس جمهور شدن حامد کرزی تن بدهد، دیگر روشن بود که شیرهای پنجشیر ناتوان شده اند.
چرا چنین شد؟
پاسخ این سوال روشن است: از غیوری ورزیدن و مثل شیر غریدن بعضی کارها بر می آیند و نه همه ی کارها. نمی توان همیشه در این توهم ویران گر ماند که مثلا ما شیران پنجشیرایم و همه ی گره ها را با سر پنجه ی غیوری باز می کنیم. برای پروراندن زمینه ی قدرت مندی پایدارتر به چیزی بیش از غریدن شیرانه نیاز است. به همکاری و جلب همدلی دیگران نیاز است. گمان می رفت که رهبران سیاسی تاجیک ها به این درک رسیده اند و سعی می کنند این آگاهی را در میان قوم تاجیک پخش کنند. اما آنچه امسال در سالروز ترور احمدشاه مسعود در کابل رخ داد آشکار کرد که بخشی از پیروان مسعود که صدای بلندتری دارند همان هایی هستند که هنوز در چارچوب ِ هنجارهای ناکارآمد نیمه ی اول دهه ی نود میلادی ( سال های حکومت مسعود در کابل) زنده گی و فکر می کنند.
مردمان غرب کابل (عمدتا هزاره ها) خاطره ی خوشی از مسعود ندارند. اما کم کم از خاطره های تلخ خود و ستمی که مسعود بر آنان روا داشت فاصله می گیرند. بدترین کار برای طرفداران احمدشاه مسعود این است که زخم ها وداغ های این مردم را تازه کنند. اگر احمدشاه مسعود "قهرمان ملی" افغانستان بود یا هست، بهترین روش برای جا انداختن چنین تصویری از او این است که بگذاریم مردم خوبی های او و طرفداران اش را ببینند و خود به همین نتیجه برسند. این کارها با زور نیزه و شمشیر به جایی نمی رسند و با آشوب افکنی و نفرت پراکنی ثمری نمی دهند. هر کس این سخن را قبول ندارد، نظری  بر سرگذشت قبلی شیران پنجشیر بیندازد.  

۷ نظر:

Ali Jafaree گفت...

هاتف گرامی، بسیار روان وزیبا تحلیل کرده اید، در پایان نیز نتیجه گیری تان عالی وبی نقص بود.
نوشته های تان همیشه خواندنی وجالب است. موفقیت های بیشتر تان را آرزومندم.

صحرا کریمی گفت...

موافقم.

ناشناس گفت...

تا این کتله از جامعه از سمت حیوانی به سمت انسانی پا بنهاند نیاز به زمان بیشتر است. مدنی شدن در جامعه که هنوز صفت شیر به مردم آن جامعه افتخار میبخشد به اندازه پخته نمودن پست بز برای درست نمودن مشک است.

شب ستا گفت...

عجب شیرتوشیری ه!

سهیلا گفت...

سلام!
خیلی زیبا و بجا نوشته اید،در هیاهوی زمان مبنای زندگی ما را تکرار وحشت افگنی هاو نابخردی مسعود و امثال او شکل میدهد ودر ضمن نبایداز هیچ حیوانی حتی رییس شان توقع رفتار عاقلانه را داشت.

Shaharzad گفت...

سلام
این بهترین تحلیلی بود که از این واقعه خواندم.

ناشناس گفت...

با انکه با نوشته ای شما موافقم اما می خواهم اضافه کنم که ما هزاره ها هم بیش از حد اسیر احساسات خود هستیم. تفسیر های ما هم از جنگ های کابل و هم از وضعیت فعلی بسیار منصفانه نیست.

من شخصا هم مسعود و هم مزاری را کوته فکر، خودخواه، تندرو می دانم. گرچند این دو در تاریخ افغانستان شخصیت های برجسته و تاثیر گذار بودند اما در همان سطح جامعه ای افغانستان و نه بالاتر از ان.

فعلا هم من بت سازی و بت تراشی از این دو را به ضرر دو جامعه ای تاجیک و هزاره می دانم. باید از اینها قدردانی کرد اما فعلا انچه انجام می شود قدردانی نیست بلکه بستن راه هر گونه نقد و بازنگری است. حقارت تاریخی این دو جامعه در بت تراشی از مسعود و مزاری ، نقش عمده دارد.

ازره

 
Free counter and web stats