من هم مثل افغان های دیگر خوش حال ام که روح الله نیکپا مدال گرفت. فرض می کنم نثار احمد بهاوی هم مدال معتبری گرفته است. این یعنی خوش حالی ِ بیشتر. مبارک مان باشد. فرض می کنم نیکپا و بهاوی هر دو مدال طلا گرفته اند. فرض می کنم سخت رویی فایده یی ندارد و آن قدر هیجان زده ام که نمی توانم جلو سر ریز کردن اشک های خودم را بگیرم. وقتی می بینم همه ی افغان ها از بس شاد اند به آسمان می پرند، فرض می کنم که عید کرده ایم و دل های خسته ی مان به هم نزدیک تر شده و در لحظه هایی نادر کم-کم در می یابیم که افتخار ِ ملی چه شکرپاره ی نشاط بخشی است.
اما دل ام نمی شود بیش از این قرص آرام بخش بخورم. چون می دانم فردا که از خواب برخیزم، جان ام درد می کند. ممکن است کسی بگوید: "حالا پا بکوب، دست بجنبان، دل به شادی بده، خیال به سرخوشی بسپار. چرا حال خود و ما را خراب می کنی؟".
اکنون، می گویم که چرا در میانه ی بزمی سراسر نشاط و هلهله گوش من صدای شوم ِ بوم می شنود و پریشانی گریبان مرا یله نمی کند. همه ی ماجرا زیر سر یک کلمه است: بازی. بازی های المپیک. همین کلمه ی "بازی" مرا پریشان می کند. می پرسید چرا؟ شرح می دهم:
فرض کنید در مملکت ما قاعده یی می بود به این گونه که هر کس می توانست در یکی از بازی ها از جایی مدالی بیاورد وزیر داخله ی کشور می شد. این فرض دو پاره دارد: پاره ی اول اش بازی است. شما مثلا در بازی المپیک شرکت می کنید و به خاطر لیاقتی که از خود نشان می دهید مدال می گیرید. اما پاره ی دوم بازی نیست. شما به خاطر همان مدالی که گرفته اید در کشور خود وزیر داخله می شوید. وزیر داخله شدن بازی نیست. رسیدن به موقعیت قدرت است. نشستن بر مسند نفوذ سیاسی و تصمیم گیری های کلان مملکتی است.
حال، فرض کنید که ما می خواهیم در همین چارچوب قانونی ( یعنی مدال آوردن و وزیر داخله شدن) تعدادی از شهروندان افغانستان را به المپیک بفرستیم. به نظر شما چه کسانی را باید بفرستیم؟ پاسخ این سوال ساده است: باید کسی را بفرستیم که بتواند مدال بیاورد. همه ی کشور ها در المپیک شرکت می کنند و می خواهند هر چه بیشتر مدال بگیرند، مدال های معتبری چون طلا. ما هم که می خواهیم مدال بگیریم باید کسانی را بفرستیم که بتوانند مدال بیاورند. این پاسخ معقولی است، اما یک ملاحظه ی مهم را نادیده می گیرد. آن ملاحظه این است که شخصی که بهترین مدال را بیاورد، باید وزیر داخله ی افغانستان شود.
در این فرض، دو ملاحظه دیده می شوند: ملاحظه یی مربوط به ساحت ِ بازی و ملاحظه یی مربوط به ساحت ِ قدرت. در ساحت بازی، شایسته گان را بر می گزینیم. اما در ساحت قدرت چه؟ می بینید که در این جا امکان عبور از ساحت بازی به ساحت قدرت ما را به تب و تاب می اندازد.
اما خدا را شکر که چنین قانونی وجود ندارد و این فرض کاملا خیالی است. در واقعیت، چنین پیوندی میان ساحت بازی و ساحت قدرت وجود ندارد. این است که هر اتفاقی که در ساحت بازی بیفتد تهدیدی برای ساحت قدرت نخواهد بود. این اطمینان که کسانی که مدال بیاورند، از ساحت بازی به ساحت قدرت عبور نخواهند کرد آرامش آور است. از همین رو مدال آوران ما هر چه در بازی خوش بدرخشند، بهتر است. بازی این حسن را دارد که در همان حال که دروازه های افتخار ملی را به روی ما باز می کند، روابط معمول و ساختار غالب قدرت در جامعه را تهدید نمی کند. تو مدال می آوری، کشور ات سرفراز می شود اما مدال تو هزینه یی بر شانه ی کسی بار نمی کند. ما با تمام ِ وجود به تو افتخار می کنیم. این قدر کار که از ما بر می آید. یک لبخند رایگان و بی ضرر چیست که آن را از تو دریغ کنیم. می دانیم که مدال ترا وزیر ِ داخله نمی سازد.
***
اگر آن قانون فرضی واقعا جاری می بود و شخص مدال آور باید وزیر داخله ی مملکت می شد، آیا ما باز هم شایسته ترین "بازیگران" را به المپیک می فرستادیم؟ اگر پاسخ به این سوال مثبت است، سوال بعدی این است: حالا چرا در مدیریت کشور و در توزیع قدرت اصل شایسته گی را دو پول ارزش نمی دهیم؟ نگوییم قدرت مندان فاسد کنونی این گونه اند. همه ی ما در این مورد به گونه ی مشابه رفتار می کنیم. همین ملتی که برای روح الله نیکپا کف می زند و سرود ِ زنده باد افغانستان می خواند، در هنگام ِ تصمیم گیری در این مورد که چه کسی برای چرخاندن چرخه ی قدرت ملی شایسته تر است در همان چاک های وحشتناک قبیله پرستی می افتد.
ما با افتخارات ملی در سطح و ساحت ِ بازی مشکلی نداریم. تعصبات ما وقتی با تمام قدرت خود راه می افتند و استخوان های ملی گرایی ما را خرد می کنند که نوبت به ورود در دایره ی قدرت و تاثیرگذاری بر روند حیات جمعی مان برسد.
۱ نظر:
درود بر هاتف گرامی و شخصیت ملی!
احساس ملی بودن و ملی اندیشیدن بسی زیباست و در تقسیم قدرت هم اگر چنین میبود خیلی عالی بود. افسوس که من در راس قدرت نیستم ورنه وزیر داخله و خارجه ام را به اساس شایستگی و لیاقت شان انتخاب میکردم و..............
ارسال یک نظر