۱۳۹۱ مرداد ۲۲, یکشنبه

المپیک درون و برون


این بخشی از بحث فیس بوکی من و حکمت مانا است. دوستان دیگر هم در آنجا نظر دادند. من البته نمی توانم همه ی آن بحث ها را در این جا بیاورم. این نظر خودم را هم به این خاطر در وبلاگ منتشر می کنم که می توان به صورت مستقل هم خواندش.

یک- وقتی مردمان کشور ها به المپیک می روند قاعدتا از خود می پرسند : ما به کجا می رویم و اگر بخت یار مان باشد چه چیزی به دست خواهیم آورد؟ پاسخ به این سوال در بسیاری از کشورها پاسخی متعارف و معطوف به ملاحظات مدیریتی و تکنیکی است و صد البته با خواسته ی کامیابی و سرفرازی مردمان آن کشورها پیوند دارد. اما نوبت به ما که می رسد به نظر می آید که پاسخ ما به سوال بالا با آنچه در عرف جهان مدرن شناخته است تفاوت تامل انگیزی دارد. برای ما المپیک و مدال و رقابت  با معنا ها و زیرمعناهای عجیب- غریب دیگری همراه اند. معناها و زیر معناهایی که در زیر سقف معیارهای متعارف المپیک و رقابت ورزشی نمی گنجند. مثلا اگر ورزشکار یک کشور از ناحیه ی کمر آسیب دیده باشد و به همین خاطر در رویارویی با حریف خود شکست بخورد، واکنش نرمال هم وطنان او به این وضع این است که شما چرا یک آدم مضروب را که چانس برد چندانی نداشت به میدان فرستادید. بسیاری به همین خاطر گریبان مدیران ورزشی خود را می گیرند و البته قبول می کنند که ورزشکار شان شکست خورده و افتخاری هم نیافریده. برای ما اما وضع فرق می کند. ما می گوییم : قهرمانی بهتر از این نمی شود که ورزشکار مان با پای شکسته اما دلی چون دل شیر و غیرتی همپای غیرت یک عقاب زخمی به مصاف حریف برود. این نشان می دهد که ما وقتی به المپیک می رویم به المپیک نمی رویم و آن چه می خواهیم به دست بیاوریم مدال قهرمانی در زمینه ی ورزش نیست. ما در خیال خود به جای دیگری می رویم و بنا است چیزهایی به دست بیاوریم که ربطی به المپیک ورزشی ندارند. گویی برای ما همان چیزی بیشتر اهمیت دارد که در خیال خود مان پخته ایم و نه آن عینیتی که در بیرون جریان دارد و مردمان بسیاری از کشورهای دیگر در متن همان عینیت عمل می کنند. ما نمی گوییم : " افغانستان یک کشور است. هویت ملی مردمان این کشور امری مسجل و مستقر است. حضور در المپیک جهانی ورزش برای ورزشکاران افغانستان پاره و جلوه ی کوچکی از کارکرد حیات جمعی مردم افغانستان در سطح جهان است". در عوض، ما به رویداد حضور درالمپیک چشم دوخته ایم تا کشور ما را کشور کند و به ما آن هویت ملی ای را ببخشد که نداریم. ما به عنوان یک کشور در یک مسابقه ی ورزشی شرکت نکرده ایم. ما تن ها و جان های دردمند خود را به نحوی به این رویداد جهانی رسانده ایم تا به مدد این رویداد از نو کشور شویم و هویت ملی پیدا کنیم. ملاحظه می کنید که چه بار گرانی بر دوش یک رویداد ورزشی می گذاریم؟ می بینید که ما در یک لگد، در یک مشت و در یک پرش چه ها که نمی خوانیم؟  در متن همین نگرش است که برد و باخت در میدان مسابقه بی ارزش و بی معنا می شوند.  همین که ورزشکاران ما به هر نحوی ( با برد یا با باخت) شعله های برافروخته ی خیال عطش ناک ما را باد بزنند و بر افروخته تر کنند کافی است تا قهرمان ملی ما شوند. به این جا که می رسیم معیارهای قهرمانی در رویداد ورزشی ای چون المپیک رنگ می بازند و جای آن ها را معیار تازه یی می گیرد که مستقیما از خیال تشنه ی ما می آید: معیار اشک. هر کس اشک شوقی در چشمان ما نشاند، قهرمان است. و این همان چیزی است که من رمانتیسیسم افغانی می خوانم.

دو- مساله ی دیگری که بسیار مهم است این است: کسانی که در شهر های بزرگ افغانستان، در کشورهای دیگر و در شبکه هایی نظیر فیس بوک برای چند روزی و عمدتا به صورت مجازی گرد هم آمدند و آن اشک ِ ملی شوق را ریختند و ورزشکاران ما را قهرمانان ملی خواندند واقعا چه قدر از وضعیت واقعی کشور ما نماینده گی می کنند؟ این را می پرسم چون ما معمولا وقتی در حباب تعاملات مجازی و انترنیتی قرار می گیریم به خوانش های مبالغه آمیز از امور متمایل می شویم، بی آن که این خوانش ها پیوند استواری با آنچه در سراسر کشور می گذرد داشته باشند. برای مثال، آن جوان تحصیل کرده ی بدخشانی که به انترنیت سریع دسترسی دارد و آدم روشنفکری است می تواند روح الله نیکپا یا نثار احمد بهاوی را قهرمان ملی بداند و بخواند. شاید آن بیست هزار نفری که در فلان بخش از ولایت او زنده گی می کنند حتا نتوانند این موضع او را به چالش بگیرند ( چون اساسا به کانال های ابراز نظر و شبکه هایی چون فیس بوک دسترسی ندارند). در نتیجه ممکن است همان یک صدا خیلی روشن تر و برجسته تر پخش شود و به گوش همگنان روشنفکر او در بامیان و جلال آباد و هامبورگ و استکهلم و مسکو و ملبورن و تورنتو و سانفرانسیسکو برسد. اما این لزوما به این معنا نیست که بدنه ی اصلی جامعه ی افغانستان واقعا با چنین صدایی همنوا است. منظورم این است که حضور مان در درون حباب تعاملات فیس بوکی و انترنیتی و بازتاب صداهای مان در درون این حباب ممکن است برای ما جهان موازی ای خلق کند که تا حد زیادی با جهان واقعی زیست جمعی افغان ها در بیرون از این شبکه ناهمخوان باشد. در نمونه یی دیگر، بسیاری از فعالان مدنی مصری ( که عمدتا از نسل جوان بودند) از پیروزی های چشم گیر اخوان المسلمین به شدت تکان خوردند. چرا که اصلا گمان نمی بردند فاصله ی خودشان با واقعیت های اجتماعی آن قدر زیاد باشد.

سه- یکی از پرسش هایی که در این چند روز پیوسته مطرح می شود این است که چرا ورزش چنین ظرفیت یگانه یی برای متحد کردن ما به عنوان یک ملت دارد اما چیزهای بسیار دیگری این ظرفیت را ندارند؟ به نظر من علت اصلی چنین وضعی بی پی آمد بودن ورزش از نظر تاثیر گذاری بر ساختار و روابط قدرت در جامعه ی افغانی است. به بیانی دیگر، ما با این اطمینان که ورزش خطری را متوجه علایق و منافع سخت جان مان در حوزه ی قدرت سیاسی نمی کند، با آن به عنوان عاملی وحدت بخش کنار آمده ایم. همین که این اطمینان از میان برود و ورزش به عاملی تاثیر گذار برمناسبات قدرت تبدیل شود، مطمئن باشید که از حجم این اشک های شوق که حالا می ریزیم به شدت کاسته خواهد شد. می پرسید این را از کجا می دانی؟ یک بار به رفتارهای مان در حوزه های دیگر نگاهی بکنید. آن وقت به روشنی می بینید که خوانش های مبالغه آمیز و رمانتیک از احساسات ملی ما در حوزه ی ورزش یعنی چه.

چهار- هویت ملی یک برساخته ی مدرن است. ورود ما به المپیک سال 2012 میلادی ورود در یک رویداد مدرن ورزشی است. این رویداد مدرن – چنان که قبلا هم گفته ام- در چارچوب یک استاندارد و ساختار مشخص عمل می کند. مثلا اگر ورزشکاری از حریفان خود شکست بخورد و از میدان خارج شود، گفته می شود که او شکست خورده و قاعدتا به او مدالی هم نمی دهند. ورزشکاری که مدال طلا می گیرد قهرمان می شود. اگر ورزشکاری به خاطری بازی را ببازد که دیشب خوب نخوابیده یا بیماری مادرش شدیدتر شده و او به این علت عمیقا مضطرب است، او را بازنده می دانند. همین طور اگر یک نژاد پرست دو آتشه از کشوری به المپیک راه یافته باشد و همه ی حریفان خود را شکست بدهد، به او به عنوان ورزشکار برتر مدال طلا می دهند. در همه ی این احوال فرض این است که اگر کشوری می خواهد مدال طلا بگیرد و افتخار کسب کند باید کاری بکند و تمهیداتی بسنجد که ورزشکاران اش قهرمان شوند. در مورد ما قضیه کاملا وارونه است. یعنی ما در چارچوب های مقبول و متعارف المپیک جهانی( به عنوان یک رویداد ورزشی مدرن) عمل نمی کنیم. ما به عنوان یک کشور ورزشکاران مان را به قهرمانی نمی رسانیم. برعکس، از قهرمانان مان می خواهیم قهرمانی کنند که کشور ما کشور شود و ما لختی هم که شده احساس کنیم یک ملت ایم. مردمانی که هویت ملی را به مثابه ی یک برساخته ی مدرن پیشاپیش در میان خود دارند، به المپیک ورزشی به عنوان یک فرصت مشخص برای به دست آوردن بعضی نتایج مشخص و محدود نگاه می کنند. وقتی که داور به امریکا می گوید " امریکا! ورزشکار تو در برابر حریف ایتالیایی خود شکست خورد"، امریکا فکر می کند که چانس به دست آوردن یکی از مدال های قهرمانی را از دست داد. اما وقتی داور به افغانستان می گوید " افغانستان! ورزشکار تو باخت"، افغانستان این ماجرای ورزشی را در متن یک فراروایت عاطفی می گذارد و بی اعتنا به عینیت ِ آنچه اتفاق افتاده است، می گوید:
" ورزشکار من به هر حال قهرمان است. نمی بینی که ما چه قدر دوست اش داریم؟ نمی بینی که در سرتاسر ِ مملکت چه قدر دل برای او می تپد؟ نمی بینی که این ملت خسته خاک پای این ورزشکار شکست خورده را سرمه ی چشمان خود می کند؟...".  ملاحظه می کنید که ما در المپیک شرکت نمی کنیم و وظیفه ی ورزشکاران ما به دست آوردن مدال قهرمانی در یک رویداد ورزشی جهانی نیست. ما در خیال خود بزمی می آراییم و در این بزم سماعی بر پا می کنیم و در این سماع به خود القابی می دهیم و پاک فراموش می کنیم که در بیرون از این بزم چه جریان دارد. می گوییم که می خواهیم یک ملت مدرن باشیم و در رویداد های مدرن این جهان نقشی بازی کنیم اما دل مان می خواهد با جهان مدرن راه نرویم و سیستم ارزش گذاری مان همان سیستم بدوی عاطفه محور و پیشامدرن خودمان بماند.  

۱ نظر:

شب ستا گفت...

نمی خواهم در حق دیگر نوشته هاتان جفا کنم. ولی این نوشته خیلی چیزها برای گفتن دارد. من که امشب سه بار خواندم اش. البته قسمتی از این نوشته ی تان در برنامه ی نوبت شمای بی بی سی به خوانش گرفته شد.

 
Free counter and web stats