من هر چه سعی می کنم این درجه از رمانتیسیسم میهنی-افغانی جاری در میان خودمان را درک نمی کنم. المپیکی در انگلستان برگزار شده و افغانستان هم در آن شرکت کرده. در مسابقه های ورزشی بعضی برنده می شوند و بعضی بازنده. این المپیک هم برنده گان و بازنده گانی دارد.
اما به نظر می رسد که برای ما المپیک چیز دیگری است.
اول، گویی ما خیلی از خود ممنون ایم که کشورمان افغانستان یکی از کشورهای جهان است. صدها ورزشکار از سراسر جهان در رشته های مختلف مدال طلا می گیرند و ما با خود می گوییم: " خوب، آن ها امکانات دارند، پیش رفته اند، در صلح زنده گی می کنند و این چنین و آن چنان اند. مهم ما هستیم که یک کفش نمی توانیم بخریم و نانی برای خوردن نداریم اما آمده ایم که با جهان پنجه بدهیم". این قبیل چیزها را به خود می گوییم، گویی از فضایل ما است که این قدر عقب مانده ایم. انتظار داریم مردم جهان به ما نگاه کنند و بگویند: " ببینید، این ها همه چیز خود را برباد داده اند و هنوز کاردهای خود را از گلوی همدیگر بر نداشته اند و با وجود ِ این آمده اند که مسابقه بدهند. آفرین به غیرت و همت شان".
دوم، به نظر می رسد ما در مسابقه های ورزشی المپیک و درچهره و رفتار ورزشکاران خود عجایبی می خوانیم و معناهایی می جوییم که یکسره گیج کننده اند. مثلا مدال برنز مدال برنز است و نه مدال طلا. اما ما اصرار داریم که مدال برنز ما بر مدال طلا هم شرف دارد. چرا؟ برای این که نمی بینید ما سال ها است همدیگر را می دریم و از ما انتظار نمی رود که حتا یک مدال چوب هم بگیریم. برای همین مدال برنز ما اگر بالاتر از مدال طلا نباشد، کمتر که قطعا نیست. در ضمن ورزشکاران ما وقتی مشت می زنند یا لگدی به سوی حریف حواله می کنند، این مشت ها و لگدها یک عالم تفسیر دارند. این مشت سراسر تاریخ را در خود دارد و آن لگد سرگذشت ملتی را با خود حمل می کند.
سوم، المپیک برای خود معیارها و قاعده ها و چارچوب هایی دارد. اما ما که این چیزها را قبول نداریم. ما افغان ایم و خیلی رنج ها بر خود تحمیل کرده ایم و هر بار که نفس می کشیم دود از نهاد مان بر می آید. به همین خاطر برای ما معیار و قاعده و چارچوب اصلا معنا ندارد. ما از بس دردمند ایم هر طور که دل خودمان شد امور را برای خود تعبیر و تفهیم می کنیم. مثلا اگر در مسابقه یی شکست خوردیم، در واقع به نظر خود شکست نخورده ایم. در عوض، دقیقا به خاطر همان شکست تاج سر ِ جهان شده ایم؛ قهرمان شده ایم. ما به ورزشکاران خود از همان اول می گوییم: " شما برای ما در هر حال قهرمان اید. برد و باخت تان برای ما هیچ اهمیتی ندارد. اگر همه ی ورزشکاران جهان طلا بگیرند و به شما یک کاسه ی مسی هم ندهند، باز شما قهرمان اید". و به این گونه معنای قهرمان در عالم ورزش سیال می شود و همه چیز در هم می رود و اشک شوق ما از این همه در هم رفته گی سر ریز می کند.
***
نمی گویم از ورزشکاران خود حمایت نکنیم یا دوست شان نداشته باشیم. نمی گویم قدر همت و تلاش و شجاعت شان را ندانیم. فقط می گویم سعی نکنیم بر مثلا یک مسابقه ی ورزشی تعبیرهایی بار کنیم که با متن و معنای آن رویداد هیچ ربط معقولی نداشته باشند.
همین امروز در نوشته یی از طاهر قادری کارمند بی بی سی خواندم که " نثار احمد بی مدال قهرمان ملی شد". من که متوجه نشدم نثاراحمد چه گونه بی مدال قهرمان ملی شد. نثار احمد بهاوی نور چشم همه ی ما است. دوست اش داریم. آفرین بر همت والای اش. ولی با همه ی این ها، وقتی که کسی مجروح است یا به هر علت دیگری نمی تواند خوب بازی کند و در نتیجه شکست می خورد و مدالی هم نمی گیرد، قهرمان ملی هم نمی شود. این به معنای نشناختن قدر تلاش او نیست. فقط یک روایت عینی از یک اتفاق عینی در چارچوب معیارهای پذیرفته شده است. این چه سخنی است که مثلا بگوییم فلان دختر جوان افغان که در مسابقه ی دوش از همه ی هم قطاران خود عقب مانده بود و نفر آخر شد قهرمان ملی افغانستان است، چرا که در هنگام دویدن از گوش های اش خون جاری بود و استخوان زانوی چپ اش هم شکسته بود. چه طور است به جای دل بستن به این مزخرفات با واقعیت های عالم ورزش خود با رویکردی واقع بینانه تری برخورد کنیم. چه طور است به ورزشکاران خود بگوییم که در همه حال دوست شان داریم و فارغ از بلاهت های قبیله یی حمایت شان می کنیم و در همان حال مرز میان پیروزی وشکست را نیز می شناسیم. چه طور است بپذیریم که آن کس که قهرمان نیست، قهرمان نیست. چه طور است در یک رویداد ساده ی ورزشی دنبال جهانی از معنا و دلالت نگردیم و مثلا یک مسابقه را در همان چارچوب منطقی خودش معنا و ارزیابی کنیم. چه طور است هر وقت تب هیجان مان خیلی بالا رفت نفس عمیقی بکشیم و برای حفظ سلامت خود و جامعه ی خود یک پیاله آب سرد بنوشیم.
۱۴ نظر:
قسمت قومگرایی پنهان در این بزرگ کردن ها را هم اگر در نظر بگیریم. فاجعه واقعی تر است!
هاتف گرامی سرت سبز ودلت خوش باد جاوید.این روزها این ماه وشاید این سالها کمتر نوشته ای میخوانم وخاصه از هموطنان وهموندان. شرح ماجرای ورزش از این دید ودیده برایم تازه بود وبه قول آن سریال خوش همایونی مان آمد. دست مریزاد خوش حالم که دیدی تازه ومنحصر به فرد را دراین یادداشت دریافتم .خوب جای بحث در چند وچون وعلل وانگیزه وجود چنین رفتار اجتماعی حرف دیگر یاست ولی نگاه باریک بینی به تماشای این رفتار گذاشته اید که اسباب خشنودی ما ودیگر ارواح بزرگوار را فراهم ساخت. یاهو دات کام.
گل گفتی مرد. همه ی این حرف ها را می توان در مورد ایران هم زد.
زمانیکه خورد بودم و در کتاب های درسی می خواندم که فلان پادشاه ما چنین شاهکار کرد،مردم ما انگلیس ها را چنان شکست داد، اتحادیه جماهیر شوروی را ما نابود کردیم، بهترین کوه ها در افغانستان است و .... فکر می کردم که در چه کشوری با آبرو و نامدار متولد شده ام و در چشم دیگر جهانیان چقدر عزیزیم. حالا به کودکان فکر می کنم که این قهرمان سازیها را می خوانند و می شنوند و شاید چقدر مثل ما احساس خوشبختی دارد. قهرمان ملی، خاین ملی، شهید، مرتد و خیلی کلمات دیگر در افغانستان ان معانی پذیرفته شده خویش را از دست داده اند.
حتما فردا کسی طلا گرفت می شود بابای ملت. اگر زن بود می شود ننه ی ملت!
امروز در آژانس خبری بخدی این عنوان را خواندم:
از تلاشهای بهاوی تقدیر شد.
دلیل این تجلیل را هم این دانسته اند که او پایش زخمی بوده اما با ان هم بر علیه دستور فدراسیون ملی و بین المللی تکواندو عمل کرده وارد مسابقه شده است. همچنان او از دستور معاون دوم رییس جمهوری هم سرپیچی کرده و وارد مسابقه شده است. گرچند او باخته است اما شهامت نشان داده است.
من با خود می گویم، در هر کشور دیگر، اگر کسی از دستور فدراسیون ملی یک رشته سرپیچی کند، تنبیه می شود اما در کشور ما این یک شجاعت است.
برای من به عنوان یک نظاره گر جالب است که روح الله یک مدالک برونز برده است و بهایی هیچ چیز نبرده است و شکست خورده است اما در همه چا از بهایی تقدیر می شود. مثل همان پرچم افغانستان که بهاویی حملش کرد در حالیکه تنها مدال اور المپیک افغانستان نیکپا بود.
تعدادی هم از طرف دیگر، نیکپا را از مرز انسانها فراتر برده به قلمرو فرشته ها و افسانه ها وارد می کنند. یکی داد می زند که نیکپا حماسه افریده است و دیگری داد می زند که او روح خدا است که در کالبد ملت دویده است. ادم می ماند که اصلا ایا ما هم بخشی از بشریم یا نیاکان ما از کدام سیاره ای دیگر به زمین افتاده بوده.
ا.کابلی
در افغانستان بد بختانه همه چيز سهميه بندي شده.بدون اينكه از استعداد ها استفاده شود بر عكس ازطريق شناخت وواسطه معرفي ميشوند.در تمام جهان قبل ازينكه كسي در تيم ملي جذب شود اول مسابقات باشگاهي آغاز وبرندگان تمام باشگاه باهم ميرزمند وبهترين ها جذب تيم ملي ميگردد.
اگر رويداد هاي سياسي وطن خورا بنگريم اين سهميه بندي ها در اردوي ملي وبپوليس ملي نيز موجود است .وتعداد زيادي از انتحاري ها وآنهاي كه وأسكت هاي انحاري راميپوشد جذب اردو وپوليس ميگردد.كه روند ادامه دارد وهرروز يا عساكر افغاني ويا عساكر ناتو قرباني اين سهميه بندي ميگردد.
اگر كشتن عساكر برايشان امكان نشد با اسلحه دست داشته اش با مخالفين دولت مي پيوندد
سلام
به نظر من خیلی هم خوب است نه بخاطر اینکه ما انسانها را در حد فرشته ها رساندیم یا اینکه خیلی از خود ممنونیم که افغانیم یا افغانستانی ایم، در این شکی نیست که افغانستان کشوری است که مخزن درد و کمبود و فقر است ، مقصر همه این کمبودها هم خودمان هستیم،اما با تمام اینها المیپک فرصتی را پیش اورد تا احساس کنیم که یکی هستیم و قلبان برای همدیگر بتپد، فرصتی بود که ما هزاره ها احساس کنیم نثار احمد بهاوی را جز ازماست و برای برد همراه با مجروحیت اش بی اندازه خوشحال شویم و از تلف شدن حق اش بی اندازه خشمگین، به نظر من این حداقل نشانه ای است که میتوانیم از یک ملت، بودن یاد کنیم
در ثانی مگر چه اشکال دارد همه جای دنیاو همه تاریخ های دنیا بزرگنمائی وجود دارد داستان رستم و سهراب ایران که شاید اصلا وجود خارجی نداشته و فقط زائده فکر یک حماسه سرای بود یا نزدیک تر داستان جهان پهلوان تختی کشتی گیر ایران یا افسانه تروا
به نظر شما چه اشکالی داره در افغانستان فردا(دور یا نزدیک) فرزندان ما چیزکی یا چیزهای برای بالیدن به ان داشته باشن، اگر ملتها در دیروز برای خودشان قهرمان نمی تراشیدن شاید مثل ما امروز حتی انگیزه ای هم برای قهرمان شدن نمی داشتن
دوستانی که بیشتر به دنبال رئالیسم هستند باید بگویم که واقعیت دیگری هم در جهان هست که اساس و مبنای ان روی همین خرافات و بزرگنمائی ها گذاشته شده
1.ملت یا کشوری که قدرتمند است تلاش می کند اقائی و سلطه خود را به دیگران بقبولانند
2. ملت یا کشوری که گذشته قدرتمند داشته در تلاش برای احیای قدرت گذشته خود است( مثل ایران به دنبال امپراطوری قدیم ، یا ترکها با شعار پان ترکیزم)که عامل و محرک این حرکت ها تاریخ و افسانه های است که سینه به سینه منتقل شده
وا به حال ملت و کشوری که نه در گذشته چیزی بود و داشته و نه حال جایگاهی دارد (مثل افغانستان و ......)
سلام بر هاتف عزیز و خوانندگان،
چرا عباس (برادر حسین) باب الحوائج شد؟
چون او اگر آب آورده نتوانست، دستانش بریده شد.
هاتف عزیز درود. دمت گرم.وقلمت سبز. از نوشته هایت آدم هوش به سر می آورد.سپاس.
نعمت رحیمی
جناب هاتف عزیز، اول سلام. دوم خدمت عرض میدارم که بنده با بسیاری از نظرات حضرتعالی موافقم و با بسیاری نه.
حتما خوانده اید که جناب صادق زیبا کلام نیز عین نوشته شما را ( از نظر محتوا ) چند روز پیش در مورد بازتاب دست آورد ورزشکاران ایرانی خطاب به مردم این کشور نوشته بود.
اینکه درکشورهای صاحب ورزش، کسب مدال را منتج از تاریخ و آثار باستانی احیانا چند هزار ساله شان نمیدانند و مربوط توانایی ورزشکار است قبول و این نیز درست که شکست و پیروزی یک ورزشکار فقط و فقط مربوط به عوامل فنی و خود اوست.
اینرا نیز همه دنیا می دانند که روح الله نیک پا مدال برنز گرفته است که به هیچ عنوان طلا نخواهد شد.
اما مسئله اینست که حق روح الله برنز نبود.
کسانیکه باورزش آشنا هستند حتی کارشناسان ایرانی ( رضا مهماندوست مربی سابق تیم ملی تکواندوی ایران ) متفق القول قبول دارند که حق روح الله در آن مسابقه سرنوشت ساز پیروزی بوده است نه شکست.
سخن اینجاست که اگر به هردلیل ناداوری روبروی روح الله نمی بود او توانایی کسب مدال طلا را داشت.
به این دلیل است که رنگ مدال برنز روح الله نیک پا برای شخص خود من طلایی است و گرنه عمه هشتاد ساله و بیسواد من نیز میداند که روح الله برنز گرفته است.
منظور من دفاع نیست اما شما اگر نثار احمد بهاوی را از نزدیک بشناسید و مصدومیت های را که او برای کسب عزت و اعتبار ورزش افغانستان تحمل کرده است را بدانید یقین می دانم می نویسید او مریخی است و یک مقاله طول و دراز در صفات فضایی بودنش می نویسید.
در کشور ما الگوهای منفی و جانی زیاد بوده اند که سینه به سینه نقل شده اند چه اشکالی دارد کمی تعریف ( ولو بزرگنمایی ) از ورزشکاران شود.
برای من این روزها نه بزرگنمایی و اسطوره سازی ورزشکاران مهم است و نه چیز دیگر آنچه اهمیت دارد وفاق جمعی است که به این بهانه داشته ایم.
حتمن شما با ورزش و جو ورزشی دنیا آشنا نیستید و گرنه می دانستید که این بزرگنمایی های ورزشی امر معمول در بسیاری کشورها و رشته هاست.
اینکه چرا ما همیشه خود را در عین بد بختی و ضعف تافته جدا بافته می دانیم یک بحث جداست که به نظرم نشان دادن بوجود آمدن و چرایی این تصور، بهتر از آن است که ما آنرا شرح دهیم.
نظرها نیز گزینش شده نشر می شوند
هاتف گرامی و بزرگوار!
نوشته های زیبایت را در مورد المپیک خواندم و لذت بردم٬ با این حال شما را به خواندن و نقد یک دلنوشته ی غیر اکادمیک در همین مورد نیز فرا می خوانم
اینجا:
http://kokhneshin.blogspot.com/2012/08/blog-post_15.html?spref=fb
نوشته ات را خواندم و صدردرصد با دیدگاه شما موافق هستم. در مورد ایران هم حس مشابهی وجود داره.
در بین نظراتی که دوستان گذاشته بودند، این قسمت به نظرم مفید و مثبت آمد:
"با تمام اینها المیپک فرصتی را پیش اورد تا احساس کنیم که یکی هستیم و قلبان برای همدیگر بتپد،"
احساسی که می تواند برای امروز و آینده کشورهایمان مفید باشد..
ارسال یک نظر