۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

شکفتن در دشت فراموشی

دیروز در جست و جوی برگه یی به کتابی برخوردم که سه سال پیش خریده بودم اش. از یادداشت هایی که بر متن و حاشیه اش نوشته بودم پیدا بود که آن کتاب را خوانده ام. پرسشی که حالا در ذهن ام می گذشت این بود که من در آن کتاب چه خوانده بودم؟ پاسخ این سوال برای خودم روشن نبود. چون از آنچه خوانده بودم نمی توانستم هیچ چیزی را به تفصیل به یاد بیاورم. با خود گفتم: اگر کتاب خواندن همیشه این طور باشد و فراموشی این چنین بر خوانده های ما حکم براند، چرا اصلا آدم کتاب بخواند؟ امروز در باره ی همین سوال فکر می کردم که ناگزیر به سوال دیگری هم رسیدم و آن این بود: اساسا کتاب خواندن چه گونه کاری است؟ پاسخ دادن به این سوال بسیار دشوار است. چرا که همه ی درگیری های ما با متن های گوناگون را نمی توان زیر نام یک " فعالیت" مشخص آورد. مثلا کسی که کتاب راهنمای آشپزی را در آشپزخانه ی خود باز کرده در پی آن است که شیوه ی پختن فلان غذا را یاد بگیرد. فعالیت او همان خواندن به قصد آموختن چند مهارت مشخص است. اما کسی که " برادران کارامازوف" داستایوسکی را می خواند، واقعا چه کار می کند و در پی چیست؟ آن کس که اشعار خاقانی را می خواند چه کار می کند؟
پرسیدن این گونه سوال ها از آن رو مهم است که ما معمولا آنچه را می خوانیم فراموش می کنیم. خود همین نوشته ی من را می توان مثال آورد: فردا که بیاید یا چند روزی که بگذرد، شما آنچه را در این جا خوانده اید، از یاد می برید. پس چرا اصلا می خواستید این نوشته را بخوانید؟
ما در هنگام خواندن یا در پایان خواندن یک متن معمولا یک برداشت عام یا یک احساس درونی گنگ را در نزد خود صورت بندی می کنیم. مثلا با خود می گوییم " این متن با من و ذهن و روان من تعامل خوش آیندی دارد یا داشت". یا می گوییم " این متن به من چیزی می دهد/ چیزی داد". اما به صورت دقیق نمی دانیم که مثلا یک متن سه صد صفحه یی چه تعاملی با ذهن روان ما می کند و آنچه به ما می دهد دقیقا چیست. بسیاری از ما پس از خواندن متنی نمی نشینیم و برداشت خود از آن متن را به صورت روشن و منظم بازگو نمی کنیم. به بیانی دیگر، کم پیش می آید که پس از خواندن متنی بکوشیم روشن کنیم که آن متن دقیقا چه تاثیری بر منظومه ی فکری و ساخت روانی ما گذاشته است. معمول این است که می خوانیم و می گذریم.
این چیز شگفتی است که ما هر بار کتابی را می خوانیم و فراموش اش می کنیم و آن گاه سراغ کتابی دیگر می رویم. چرا این کار را می کنیم؟ می دانیم که فراموشی چندان فراگیر است که رستن از دام اش در بیشتر اوقات ممکن نیست. می دانیم که حتا وقتی که در باره ی کتابی یادداشت های مفصل می نویسیم، هنوز دام گسترده ی فراموشی فراروی مان هست. این است که پس از مدتی حتا منطق ِ کامل همان یادداشت های خود را هم به درستی باز نمی شناسیم.
حال، خواندن با ما چه می کند و ما درخواندن چه می کنیم که حتا در سایه ی سنگین فراموشی باز آن را فعالیتی خواستنی می یابیم و پیوسته به آن بر می گردیم؟  به گمان من، در یک " خواندن ِ خوب" همیشه این آگاهی غمناک هست که همه ی خواندن ها محکوم به فراموشی اند. اما خواننده ی خوب  در همان حال که به این آگاهی تن می سپارد، سعی می کند از خواندن خود به گونه ی متفاوتی حاصل بردارد به این شرح:
اگر چه ما می توانیم بر اطلاعات موجود در یک نوشته تمرکز کنیم و این اطلاعات را به عنوان حاصل کار خود برداریم، خواندن خوب نسبت ضعیفی با این نوع حاصل برداشتن دارد. خواندن خوب، تمرینی است روزمره برای تیز کردن نگاه و توسعه دادن ظرفیت اندیشه وری ( فارغ از آن که به صورت مشخص چه اطلاعاتی را ممکن است به حافظ بسپاریم).
اگر آدم مدت ها پس از خواندن متنی بتواند باخود بگوید " من دقیقا نمی دانم این متن به من چه داد، اما مطمئن ام که افق دیدم را باز تر و روشن تر، نگاه ام را تیزتر، جان ام را منبسط تر و  ذهن ام را بر باز کردن کلاف ها تواناتر کرد"، آن گاه می توان گفت که متن متن خوبی بوده و می ارزیده که آدم آن را حتا در وزش گاه تند باد فراموشی با اشتیاق بخواند.
با این حساب شاید پس از خواندن متنی از خود بپرسیم: " این نویسنده ، مرا چه گونه آدمی بر جا گذاشت؟". این سوال که " من از این متن چه یاد گرفتم و چه به یاد دارم" بی اهمیت نیست. اما اهمیت استراتیژیک عمل خواندن را به اندازه ی آن سوال اولی برجسته نمی کند.
سر انجام، با این عمر کوتاهی که داریم و پیوسته در معرض تندباد فراموشی هستیم، خوب است برای خود مشخص کنیم که برخورد مان با متن ها چه گونه کاری است. آیا با خواندن متن ها و کتاب ها وجود مان را دیگرگون می کنیم یا می خواهیم بر چهل تکه ی کهنه ی حافظه مان هر روز پینه های تازه یی بیاویزیم. 

۷ نظر:

شب ستا گفت...

البته من نوشته های شما را چند باره می خوانم. یعنی مطالعه ی شان می کنم. اعتراف هم می کنم که با آن همه, چیز کمی از آن متن ها یادم می ماند, ولی مطمین ام که نگاه ام تیز شده و همچنان اینکه دست ام روان تر به قلم می رود.
از کتاب "نافرمانی مدنی" ثرو, این را خوب یادم مانده که "آدم باید هفته یی یک روز کار کند و گاندی اندیشه هایی را از او الهام گرفته و اینکه ثرو به برده ها کمک می کرد که بگریزند و او مالیات نمی داد تا دادگاهی شود و از تریبون دادگاه برای گفتن بعضی ناگفته ها استفاده کند".
یکی از آثار کتاب خوانی این است که آدم عادل یا عادل تر می شود و اینقدر هست که شاید نتواند برای مشکلی راه حلی بیابد ولی دستکم می داند که فلان کار غلط است و باید با آن مخالفت کرد.
معلمی می گفت که ذهن از تکرار بیزار است ولی احساس از تکرار خشنود. شاید بعضی از کتاب خواندن های ما برای این است که لذت می بریم و احساس خواستار تکرارش است.

ناشناس گفت...

درود بر شما!
آیا شما برای فراموش نکردن و بهره برداری بهتر از خواندن کتاب کدام راه حل دارید. ممنون میشویم اگر راهنمایی فرمائید

سروش گفت...

درود
ناباکوف در کتاب "درباره‌ی مسخ" به این باور است که خواننده‌ی خوب، خواننده‌ی "باز خوان" است. برای این که در بار اول ما بخش اعظم انرژی مان صرف حرکت چشم بر حروف و درک آن ها می‌"گردد. بار دوم،‌دیگر حروف زیاد آزارمان نمی‌دهد و به این ترتیب می توانیم بهتر درک کنیم، نویسنده چه می‌گوید.
اگر در انتخاب کتاب‌ها دقت کنیم، می‌ارزد برای درک آن بارها بازخوانی‌اش کنیم.این به نظرم به مراتب بهتر از صد کتاب خواندن و نفهمیدن آن‌ها است.

afgblog.com گفت...

مدیر محترم وبلاگ رهانه
با سلام و احترام
به استحضار می رساند با توجه به انتخاب وبلاگ شما به عنوان وبلاگ نمونه در بخش سیاسی، پیوندی با نام این وبلاگ در قسمت مربوطه در وبسایت جامعه وبلاگ نویسان افغانستان درج گردید.
امید است تا با همکاری متقابل شما و همچنین تلاش و پویایی مضاعف گامی در جهت توسعه وبلاگ نویسی حرفه ای کشور بر داریم.
با تشکر
تیم مدیریت وبسایت afgblogs.com

حسین ساعی گفت...

هاتف عزیز سلام

من بسیاری وقت ها می خوانم نه برای چیز یادگرفتن بلکه برای "لذت بردن از یک متن" هرگاه که متنی را به منظور چیز یادگرفتن می خوانم زود خسته می شوم و رها می کنم مطالعه را.
غالبا همان "حال مطالعه" برایم مهم است. چون می دانم که - اگر متنی را درست هم بفهمم!- به زودی فراموش می کنم.
با این همه آن چه را که می خوانیم، هرچه که ممکن است بعد از مدتی به تفصیل به یاد نیاوریم، اما آن چه که به ذهن ما منتقل می شود به کلی هم از بین نمی رود،انگار در جایی - شاید ضمیر ناخود آگاه ما- ذخیره می شود و کم کم در ته ذهن ما رسوب می کند و گاهی با تلنگر و تکانه یی بیدار می شود و به این شکل همان اندوخته های رسوب کرده ی ذهنی آهسته آهسته جزیی از خود ما می شوند و هر از گاهی در گفتار و کردار ما تبارز پیدا می کنند. بدون آن که خود به تفصیل واقف باشیم که منبع و منشأ فلان کار و گفتار ما کجا و چی بود؟
امید وارم به زودی شاهد چاپ و نشر "کتاب های هاتف" باشیم و با ولع و اشتیاق برای آموختن و لذت بردن از یک متن خوب آن ها را بخریم و بخوانیم.

خلیل پژواک گفت...

نمی توانیم انبوهی از داده هاراکه درحافظه مان انباشته ایم، به یادبیاوریم. اما بادرک متن، و ایجادرابطه ی دوستانه بامتنی که می خوانیم، می توانیم در رشدشخصیت مان و تحول مان سهم بگیریم. البته در این تردیدی نیست که انتخاب متن برای خواندن به همان اندازه مهم است که ایجاد حس همذات پنداری بامتن. کتاب های راکه می خوانیم بایدبه دقت گزینش نماییم.

ناشناس گفت...

چند سال قبل در مورد گرفتن روزه خیلی زیبا نوشته بودید هر چند پالیدم نیافتم. اگر چیزی مینویشتید و آنرا دوباره نشر نمائید عجب کار میکنید

 
Free counter and web stats