من آدم کهنه یی هستم. کهنه بودن با تجربه های جالبی از زنده گی روزمره همراه است. یکی از این تجربه ها ترسیدن آدم ِ کهنه از "نشانه های نو" است. منظورم از نشانه های نو نشانه های بسیار بزرگ نیستند. همین نشانه های نو ِ کوچک ِ روزمره را می گویم. مثلا من وقتی پسر ِ جوانی را می بینم که نیم ِ سر خود را تراشیده و نیم باقی مانده را سه رقم رنگ کرده چیز غریبی را در خود حس می کنم. حس می کنم که تمام اجزای وجودم احساس خطر کرده اند و برای مقابله با آن خطر آماده می شوند. سری که " نیمی تراشیده و نیمی رنگ کرده " باشد ، برای من چه خطری دارد؟ چرا باید چنین چیزی مرا حتا ذره یی نگران کند؟ جالب آن که وقتی به چارسوی خود نگاه می کنم و می خواهم نظر دیگران در این مورد را بدانم کسان دیگری هم با من هم نوا می شوند و می گویند : " این واقعا زشت است". نمونه های دیگر هم فراوان اند :
موی دراز ، دامن ِ کوتاه ، خنده ی بلند ، لباس تنگ ... . این لیست دراز است. برای زنان ، مردان ، کودکان ، جوانان و پیران فهرست های متفاوتی از رفتارهای زشت و شکل های ناپسند داریم. مثلا موی دراز و پوشیده در چادر برای زنان " صحیح" است و سر برهنه و موی کوتاه برای مردان. البته برای مردان هم "صحیح تر" آن است که سر خود را با کلاه بپوشانند.
وقتی می گوییم این " صحیح" و " خوب" است و آن "غلط" و " بد" است نشان می دهیم که ما با چه چیزهایی راحت هستیم و با چه چیزهایی نا آرام می شویم. غلط ها و بدها چارچوب ِ آرامش ما را در هم می شکنند و وادار ِ مان می کنند که با وضعیتی جدید و نظمی تازه وارد تعامل شویم. در این جا دو پرسش مهم به میان می آیند :
یک – چه شده که مجموعه یی از رفتارها و صورت ها برای ما پذیرفتنی شده اند و رفتارها و صورت های بیرون از این مجموعه مردود شناخته شده اند؟
دو- چرا ترک کردن و فرو نهادن این مجموعه ی پذیرفته شده از رفتارها و صورت ها برای ما دشوار است؟
پاسخ سوال اول این است که ما دقیقا نمی دانیم چه شده. شاید بتوان با عقب رفتن در متن تاریخ توضیحات نیم بندی برای این سوال یافت ، اما نمی توان دقیقا روشن کرد که چه شده که مجموعه یی از رفتارها و صورت های مقبول در نزد ما این گونه مقبول شده اند. ممکن است عده یی بر این باور باشند که تاریخ بشریت منطقی دارد و آنچه ما اکنون به عنوان مجموعه یی از رفتارها و صورت های مقبول در برابر خود داریم فرجام منطقی ِ جست و جوی عقلانی انسان ها است. به بیانی دیگر ، آنچه اکنون در نزد ما مقبول است به این خاطر مقبول است که ما آدم ها در تلاش های خود به چیزی بهتر از آن نرسیده ایم. کسانی که چنین نظری دارند آماده اند تا فورا دلایل عقلی فراوانی عرضه کنند تا نشان بدهند که مثلا چرا باید تن زنان پوشیده باشد و یا چرا برهنه بودن سر مردان آن قدر عیب ندارد و بر همین قیاس. این موضع موضع سستی به نظر می آید. چرا که اگر به این موضع پابند باشیم باید توضیح بدهیم که چرا – در مثل- کشورهای پیش رفته یی هستند که در آن ها زنان مجبور نیستند سر و تن خود را بپوشانند. چه طور شده که هوش ِ مردمان آن کشورها آن قدر تیز بوده که طیاره بسازند اما همان هوش به آنان یاد نداده که برهنه بودن سر زنان خلاف موازین ِ خردمندی است؟ در این جا طرفداران موضع ِ پیش گفته می گویند : " آن کشورهای پیش رفته از لحاظ عقل ابزاری و هوش تکنیکی پیش رفت کرده اند اما از نظر اخلاقی عقب مانده اند". حال ، سوال این است که اولا اخلاق از کجا می آید؟ ثانیا ، چرا اخلاق پسندیده در یک سوی عالم می آید و اخلاق ناپسندیده در دیگر سوی عالم؟ در اینجا ناگزیر باید گفت که در دریافت ضوابط پسندیده ی اخلاقی ما به نحوی " برگزیده " هستیم و البته باید توضیح بدهیم که چرا برگزیده هستیم. و این کار ساده یی نیست.
در توضیح این که " چه شده که مجموعه یی از رفتارها و صورت ها برای ما پذیرفتنی شده اند" می توان به نقش مهم ِ عامل قدرت هم توجه کرد. مقطعی از گذشته ی دور در تاریخ ما را به صورت کاملا دلبخواهی انتخاب کنید. در آن مقطع رفتارها و صورت ها و شکل ها و نشانه هایی در جامعه رایج بوده اند. در آن مقطع چیزی به نام " وضع ِ موجود" وجود داشته است. در آن مقطع کس یا کسانی قدرت بیشتری داشته اند و آن وضع موجود به نفع آنان می چرخیده و به هم خوردن اش برای آنان زیان بار بوده است. اکنون ، تصور کنید که آن آدم های قدرتمند توانسته باشند که آن وضع موجود را برای مدتی طولانی نگه دارند. وقتی که وضع موجود برای مدتی طولانی دوام می یابد رفتار ها و صورت ها و نشانه های پسندیده در نظام ِ موجود هم پیوسته تکرار می شوند و رفته-رفته به اموری بدیهی و پایدار در حیات جمعی تبدیل می شوند. بعد از مدتی طولانی دیگر کسی نمی پرسد که چرا فلان ضابطه یا فلان کد ِ رفتاری بر زنده گی جمعی ما حکم می راند. همه چیز طبیعی می نماید ؛ گویی امور نمی توانسته اند به گونه یی دیگر باشند. در این حالت ، هر کس بخواهد وضعیت موجود را تغییر بدهد باید با ضوابط و هنجارها و نشانه هایی درگیر شود که در ساختار ِ اخلاق ، عادت ، رفتار و روان مردم آمیخته اند. شوق ِ تغییر در چنین فضایی شبیه شوق ِ گناه می شود. حافظان ِ وضع موجود هم با حرارت ِ تمام سعی می کنند هر تغییری را که در ساختار قدرت ِ بی رقیب شان رخنه بیفگند ضد ِ اخلاق و سر چشمه ی تباهی فرهنگ و شرافت جامعه معرفی کنند. طرفه آن که بسیاری از افراد جامعه هم از موضعی اخلاقی در برابر تغییر می ایستند و گمان می برند که به راستی فلان صورت ِ تازه یا هنجار ِ از- راه- رسنده بیش از آن که ساختار قدرت را به چالش بکشد ، اخلاق مردم را به تباهی می کشاند. در این جا به پاسخ سوال دوم مطرح شده در آغاز این نوشته می رسیم: ترک کردن و فرو نهادن مجموعه یی پذیرفته شده از رفتارها و صورت ها ( در وضع موجود) برای ما دشوار است ، چرا که ترک آن ها در نگاه ِ ما به معنای ترک شرافت و کرامت اخلاقی انسان است.
اکنون ، پرسشی که هر کدام از ما می توانیم در برابر خود بنهیم این است: ما از کجا به این نتیجه رسیده ایم که اگر مثلا پسر جوانی موی خود را کوتاه کند و یا کلاه بپوشد این کار او اخلاقی تر است نسبت به این که همان جوان موی خود را دراز بگذارد ، نیم سر خود را بتراشد و بقیه ی موهای خود را سرخ و آبی و زرد رنگ کند؟ همه ی رفتار ها و صورت های مقبول در جامعه ی فعلی ما میراث گذشته ی تاریخی مایند. اگر رسم چنان می بود که زنان باید همیشه موهای سر خود را بتراشند ، ما امروز میراث دار ِ همان رسم می بودیم. آن گاه زنی که می گذاشت موی اش دراز شود آماج طعن و لعن و ملامت و حتا سرکوب فیزیکی می شد. کسانی که فکر می کنند رفتارها و صورت های مورد تایید دین و شریعت در ذات خود خوب واخلاقی اند و ربطی به ساختار قدرت و منافع حافظان وضع موجود ندارند در برابر این پرسش مشکل قرار می گیرند : آیا هیچ دینی می تواند فراتر از همه ی رفتار های آدمی و همه ی صورت های زنده گی باشد؟ یک دین یا باید سر برهنه را تایید کند ، یا سر پوشیده را ، یا سر تراشیده را ، یا سر نتراشیده را ، یا موی کوتاه را ، یا موی دراز را. نمی شود که هیچ رفتاری و صورتی را تایید نکند ، چون انسان بی رفتار و بی صورت نداریم. اما این که دین یا فقه چه مجموعه یی از رفتارها و صورت ها را تایید می کند بسته گی به این دارد که کدام رفتارها و صورت ها در روابط قدرت مورد تایید قرار گرفته اند. از همین رو پژوهش ها نشان داده که بالای نود درصد احکام فقهی اسلام احکام امضایی هستند و نه تاسیسی. یعنی این که شما نمی توانید فارغ از پسند و نا پسند ساختار ِ قدرت موجود در جامعه صورت های کاملا جدید و رفتارهای مطلقا تازه تاسیس کنید. سیستم اخلاقی ای که شما معرفی می کنید نمی تواند کاملا انقلابی باشد. حتا اگر انقلابی هم باشد در اندک زمانی در قالب زمانه ی خود در خواهد آمد و به سرعت با نظم موجود وارد تعامل خواهد شد. بنا بر این بسیاری از رفتارها و صورت هایی که ما گاه با تعصبی کم نظیر از شان دفاع می کنیم و ضعیف شدن شان را مساوی با رکود اخلاقی جامعه می شماریم در اصل محصول تصادف های تاریخی اند و هیچ حقانیت اخلاقی ذاتی ندارند.
ما اغلب این نکته ی مهم را فراموش می کنیم که هر وقت که از مجموعه یی از رفتارها و صورت های ِ مستقر دفاع می کنیم در همان حال از درون یک "نظم ِ موجود" عمل می کنیم. یعنی در واقع می گوییم :" ما با این وضع آرام ایم و بنا بر این فکر می کنیم که آنچه جریان دارد پسندیده تر است". این راحت بودن ما در وضع موجود معنای اش این است که دست ما از منابع قدرت ، ثروت و منزلت اجتماعی و در یک کلام از مجاری سلطه کوتاه نیست و از همین رو دلیلی نمی بینیم که بخواهیم این وضعیت به هم بخورد.
دو کودک را در نظر بگیرید : اولی در خانواده ی شاه متولد شده و دومی در خانه ی یک آهنگر تهی دست. هیچ کدام از این دو در ابتدا نمی دانند که مجموعه ی هنجارها ، رفتارها و صورت های موجود ِ مقبول در جامعه ی شان چیست. اندک اندک و از طریق مشاهده و تجربه با این مجموعه آشنا می شوند. بعدها وقتی این دو بزرگ تر می شوند نه یکباره و به صورت شهودی به این کشف نایل می شوند که آنچه موجود است خوب است و نه از راه دلیل و سبک و سنگین کردن منطق ِ رفتارها و صورت ها به این یا آن نتیجه می رسند. بل از راه ِ تجربه در می یابند که پذیرفتن مجموعه یی از هنجارها ، رفتارها و صورت های موجود در زنده گی شان چه معنا می دهد و چه پی آمدهایی دارد. حال ، اگر در جامعه این اعتقاد شایع باشد که " خروج بر خلیفه ی مسلمانان ( حتا خلیفه ی جائر) شرعا و اخلاقا حرام است" ، شاهزاده ی مسلمان احتمالا با کمال ِ شوق به استقبال این اعتقاد می رود. ممکن است آهنگرزاده ی مسلمان هم پابند این اعتقاد باشد ، اما او احتمالا از سر جهل یا ترس و مصلحت به این اعتقاد پابند خواهد ماند. شوق کجا و ترس کجا؟ در میانه ی طیف البته کسانی هم میان ترس و طمع نوسان خواهند کرد. در مثالی دیگر ، اگر در هنگام تولد همین شاهزاده و آهنگرزاده پوشیدن لباس سبز پسندیده و پوشیدن لباس سیاه مذموم باشد این دو هم رفته رفته یاد خواهند گرفت که چه رنگی خوب است و چه رنگی بد. خوب بودن سبز و بد بودن سیاه البته هیچ منطقی ندارد. هر دو فقط دو رقم رنگ اند. همان گونه که سر ِ برهنه و سر ِ پوشیده تفاوتی ندارند. اما ساختار قدرت در جامعه می تواند -در مثل- پوشیدن لباس سبز را اوج اخلاق مداری بنماید و پوشیدن لباس سیاه را همچون انحرافی اخلاقی جلوه بدهد.
قدرت و روابط تابع آن بیش از آن که گمان می بریم بر موضع گیری های اخلاقی ما سایه می افکنند. در بیانی روشن تر ، بخش بزرگی از آنچه ما به عنوان کد های اخلاق اجتماعی می شناسیم و فکر می کنیم که حراست از آن ها وظیفه ی ماست به نحوی از چند و چون روابط قدرت مایه گرفته اند.
* این نوشته نخست در هفته نامه ی " قدرت" در کابل منتشر شده است.