۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

حجم خسران ما



صبحگاه سیزدهم جولای دوهزار و ده دوستی در پیامی کوتاه خبرم داده بود که جاوید زیرک رفته است – برای همیشه. این قید " برای همیشه" بود که مرا به تب و تاب انداخت ، چرا که از رفتنی بی بازگشت خبر می داد.  برای من رفتن جاوید وجه عاطفی سنگینی داشت. داغی ماندگار شد. اما در این جا می خواهم به این سوال پاسخ بدهم که چرا فکر می کنم جاوید زیرک آدم مهمی بود.
هیچ کس نمی تواند دقیقا بگوید که جاوید – اگر می ماند- در آینده به کدام سو می رفت و یا از وجود ِ خود چه می پرداخت. اما آنچه تا آن روز ِ شوم رفتن به دریای پنجشیر از او دیده بودیم آمیزه یی بود از عناصری که جمع شدن شان در وجود یک آدم جوان زیاد معمول نیست.

جاوید با سواد بود
جاوید دانش آموخته یی پیگیر و بی قرار بود. خوب درس خوانده بود و در رشته یی که درس خوانده بود ( اقتصاد سیاسی با محوریت روابط بین المللی) متبحر شده بود. یک دوره فلسفه ی غرب را در کالج خوانده بود و از این که چنین تصمیمی گرفته بود خرسند بود. باری برای من نوشت که اعتقاد به چیزهایی چون حقوق بشر و دموکراسی باید از عمق فلسفه بیاید و نه از سطح ِ سیاست. این را درگیری های عمیق فلسفی خودش به او یاد داده بود. شیفته ی آیزایا برلین فیلسوف انگلیسی بود. در همین حال ، چشم از جلوه های خرد ِ شرقی هم بر نمی داشت و دلبسته ی بارقه های معرفت در ادبیات کلاسیک فارسی بود. عاشق حافظ بود و از تجربه های وجد آلود خود با آثار نیما و شاملو می گفت. در سهراب سپهری دنیایی دیگر یافته بود. بر هر افق معرفتی خیره می شد تا چشم تیز بین خود را هشیار تر و میدان خیال و اندیشه ی خود را گسترده تر کند.

جاوید شوق تغییر داشت
از همان روزهایی که می گفت باید به افغانستان برگردد دنبال تغییر بود. می گفت که به کشور خود بر می گردد و امیدوار است مجموعه یی از آدم های " عمل گرا" را در آنجا پیدا کند. از بحث های بی پایان و تفسیر های دراز دامن ملول بود و می خواست از تفسیر به تغییر راه ببرد. در روزهای نخست برگشتن اش به کابل ، دل سرد شده بود. در نامه یی به من نوشت که " اینجا { کابل} خانه ی من نیست. این همانی نیست که من رویای اش را در سر داشتم". اما به سرعت بر این احساس خود غالب شد. بعدها نوشت که با گروهی از جوانان خبره و مشتاق کار و خواهان بهبود وضعیت کار می کند و خوش حال است. ایمان داشت که می تواند همراه با دیگران در تغییر وضعیت وطن سهمی بگیرد.

جاوید تکنوکرات بود
جاوید از دیدن لیستی از ایده آل های بزرگ رم نمی کرد ، اما می خواست کار به اهل کار سپرده شود و هر کس در حوزه ی کار خود آشنای فنون آن حوزه باشد. او باور داشت که یک آدم خبره که وجدان کاری داشته باشد به صد تا ایدئولوگ میهن پرست می ارزد.

جاوید آرمانگرا بود
جاوید سال ها پیش شکایت می کرد که در محیط های آکادمیک امریکا – مخصوصا حوزه های لیبرال اش- آدم از هر شوری و سودایی خالی می شود. از همان وقت تصمیم گرفته بود که افق دید خود را غبارزدایی کند و گام های خود را رو به چشم اندازی روشن بردارد. از این که مثلا آدم پس از سال ها بحث و مو شکافی نتواند از میان دیکتاتوری و دموکراسی  به روشنی جانب یکی را بگیرد ، بیزار بود. در ابتدا اجازه داد بود که در محیطی آکادمیک همه ی باورهای اش به چالش خوانده شوند و ویران شوند. اما رفته –رفته به این نتیجه رسیده بود که بی " باور" و " آرمان" آدم سخت سرگردان می شود. آرمان اش بهبود زنده گی مردمان کشور اش بود. باری در گفت و گو با یک نشریه ی خارجی گفته بود که بگذارید مردم افغانستان اشتباه کنند اما خود یاد بگیرند که چه گونه بر پای خود بایستند. می خواست مردم افغانستان از تجربه ی خود به " باور به خود" برسند ، حتا اگر این تجربه ها با خطا ها همراه باشند.

جاوید پراگماتیست و واقع گرا بود
جاوید با آن که آرمانگرا بود ، پراگماتیست هم بود. او مثل بسیاری از آرمانگراهای آتشین گفتار و کم حوصله نبود و " روند" را از میان بر نمی داشت و چشمان خود را بر واقعیت های متصلب جامعه نمی بست. آرمانگراهای انقلابی و رادیکال می خواهند از نقطه ی الف ( آغاز کار) به نقطه ی دال ( هدف) به یک جهش برسند. این است که روند گذار از نقطه های ب  و جیم را از میانه بر می دارند. جاوید این خطا را می شناخت. از همین رو از خط کشی های پر رنگ و شعارهای تند پرهیز می کرد و سعی می کرد با طیف متنوعی از آدم ها رابطه ی سازنده داشته باشد. از آن سو ، این را هم می دانست که تا قیامت نمی توان منتظر پخته شدن یک فکر و به ثمر رسیدن اش ماند. می خواست اندیشه ها در چارچوب های زمانی و موقعیتی ِ مشخص به کار بیایند.

جاوید مدرن و زمانه شناس بود
با تپش نبض زمانه بیگانه نبود. به جز آشنایی با دیگر وجوه ِ دنیای مدرن این را هم مثلا می دانست که در دنیای کنونی حتا شکل راه رفتن ، آرایش مو و نحوه ی نشستن و ایستادن آدم بر میزان موفقیت آدم در رسیدن به هدف های خود تاثیر می گذارند. خوش لباس ، خوش رو و خوش مشرب بود. قامت بلندش اعتماد به نفس اش را مجسم می کرد و تبسم ِ دایمی اش دیگران را در دایره ی جاذبه اش می آورد. خودش می دانست که چه کار می کند. او از این شعار بی اعتبار شده در قرن بیست و یکم فاصله گرفته بود که آنچه مهم است درونمایه و محتوا است و شکل و سبک اهمیت درجه دوم دارند.

جاوید متواضع و مهربان بود
او متعلق به نسلی از آدم های با استعداد بود که قابلیت ها و مهارت های خود را ابزار مدیریت بهتر زنده گی می دانند و نه مایه ی تفاخر و خود بزرگ بینی. جاوید بارها در نوشته های خود به این نکته اشاره می کرد که چرا بسیاری از ما نمی توانیم در زنده گی مردمان عادی لطف  و زیبایی زنده گی را ببینیم و چرا با افراد معمولی به گونه یی برخورد می کنیم که گویی آنان آدم های درجه دوم اند. او هرگز خود را در برابر مردم به آن نحو بیماری گونه که در میان روشنفکران و روحانیان ما شایع است ، جدی نگرفت. با این همه ، از لذت ِ این که دیگران بدانند که او از همگنان خود یک سر و گردن بالاتر است فرار نمی کرد.

جاوید به قدرت علاقه داشت
بد ِ قدرت را نمی گفت. خودش پیوسته در پی آن بود که از مراتب قدرت بالاتر و بالاتر برود. برای او مساله خیلی سر راست بود : قدرت چیزی مردار نبود ، امکانی بود بهتر برای انجام کارهای بهتر. او نه از سر خود پرستی قدرت را می خواست و نه به خاطر این که روشنفکر بازی کند قدرت را با لگد از خود می راند.

این خصوصیات در جاوید -  و توازنی که او میان شان بر قرار کرده بود- او را نامزد رهبری می کرد. او می توانست یکی از رهبران ارزشمند برای مردم خود و افغانستان شود. سواد اش را داشت ، اراده اش را داشت ، آرمان اش را داشت ، اعتماد به نفس اش را داشت ، سلامت روان اش را داشت ، جهان شناسی و زمانه شناسی اش را داشت ، زبان دانی اش را داشت ،جاذبه ی شخصیتی و کاریزمای اش را داشت ( این را دوست عزیزم عباس فراسو هم برای من نوشته بود).  
جاوید در آب رفت ، و با او امیدی بزرگ و بالنده نیز دود شد. در جاوید ما ترکیبی نادر از چیزهایی را از دست دادیم که معمولا در یک نفر جمع نمی شوند. یکی تکنوکرات است اما به سیاست علاقه یی ندارد. یکی سیاستمدار است اما سواد ندارد. یکی سواد فلسفی دارد و از پراگماتیزمی که مقتضای کار اجتماعی است بویی نبرده است. یکی در پی قدرت است اما برای مردم ارزشی قایل نیست. یکی مردم را دوست دارد اما از قدرت می گریزد. یکی اراده ی سیاسی دارد ، اما زمانه و جهان را نمی شناسد. یکی دنیا و زمانه را می شناسد ، اما سیاست را ساحتی پلید می داند. یکی به چیزهای خوبی رسیده ، اما پای اش بر لب گور است. یکی جوان است ، اما با خردمندی و دور اندیشی پنجاه سال فاصله دارد...

این را هم بگویم که جز رفتن خود جاوید یک چیز دیگر هم مرا سخت پریشان کرد : جاوید را عده ی اندکی می شناختند و مرگ او با سکوتی برگزار شد که تکان دهنده بود. برای من معنای اش این بود که جامعه ی ما از آمدن و رفتن خوب ترین های خود هم با خبر نمی شود. و این دردناک است.

۸ نظر:

عاصف حسینی گفت...

تسلیت

ناشناس گفت...

i did not know anything about javed but if things u sad about him is true then we have lost a great hope of ourz

صحرا کریمی گفت...

تسلیت میگم...

حسن توحیدی گفت...

هاتف گرامی تسلیت باشد
من جاوید را از مصاحبه اش با خبرنگار کانادای میشناختم خبرنگار CBCمستند تهیه کرد است در مورد وضعیت هزارها و در یک قسمت جاوید جاوید زیرک گپ میزند از سخنانش پیداست که اوواقعا درای همت بلندوارزوی دراز بود اما افسوس که اجل مهلتش نداد این هم مصاحبه جاوید زیرک The Hazara People of Afghanistan - CBC که متاسفانه لینک نشد درین جا

حسین پویا گفت...

هاتف عزیز ! غم بزرگیست . برای همه تسلیت باشد . نمی شناختمش از نزدیک . گاهی به وبلاگش سر میزدم . گاهی اینجا پیام هایش را خوانده بودم . من هم مستندی که دوست ما در پیام بالا اشاره کرده است را دیده بودم و خیلی خوشحال شده بودم که نسل جدیدی در راه هست . مرگ خیلی بد است . خوبا ن را از ما میدزدد . یادش گرامی باد

سعیدی گفت...

درود هاتف عزیز! من جاوید را ندیده بودم. نوشته هایش را می خواندم در وبلاگش. از این طرف وآن طرف اطلاعاتی به دست آورده بودم که او را برایم بسیار مهم ساخته بود.سواد درست، جوانی، عمل گرایی وعلاقه اش به ادبیات برایم خیلی جالب بود. وقتی خبر غرق شدنش را شنیدم اولین چیزی که فکر کردم این بود که رود خانه تروریست است وآینده ما را ترور کرد. بد بین هستم. در زمان بدی زندگی می کنیم زمانی که آبهایش مشکوک وهوایش مسموم است. خیلی از چیز های را که از جاوید نوشتی نمی دانستم اما در نزدیکی های من پزشکی است که اسد زیرک نام دارد وهر از گاهی که با او حرف می زدم از جاوید می پرسیدم واو چیزهای می گفت. راستی که جاوید به معنای واقعی کلمه غرق شد. غرق شدن یعنی که بروی وهیچ صدایی در نیاید.فقط چند حباب که باقی مانده آکسیژن های توست بیایند بیرون وتو گم شوی وبعد دست غریق یعنی فریاد بی صدایی. درست مثل خودت هیچ باور نمی کردم که جاوید این قدر گم نام این قدر گرد گرفته واین قدر نا آشنا باشد.

آصف احسان گفت...

هاتف عزیز،

از دست دادن جاوید برای همه دوستانش واقعن تکان دهنده و جبران ناپذیر است. این حادثه نه تنها غم بزرگی از دست دادن یک جوان باهوش ، باسواد و انسان دوستی است بلکه حادثه ایست که بزرگ ترین، با ارزشمند ترین و تعویض ناپذیر ترین سرمایه ای نسل ما را از ما ربود.

در مورد اینکه نوشته اید که مرگ جاوید با سکوت برگذار شد فقط میخواستم بگویم که بخاطر پیدا نشدن هیچ آثاری از جاوید تا حال وضعیت به گونه ایست که تا امروز که سیزده روز از حادثه غرق شدن جاوید میگذرد هنوز هم خانواده و عده ای از دوستانش قسمن امیدوارند که بتوانند جاوید را زنده پیدا کنند. و پیدا نشدن هیچ آثاری از جاوید وضعیت را بگونه ای پیچیده ساخته بود که هیچ کس نمیدانست چه کند. دیروز (سه شنبه) بالاخره تصمیم گرفته شد که در روز جمعه 23 جولای مراسم فاتحه را برگذار کنند.
عده ای از دوستان جاوید قبلن تصمیم گرفته بودند که بعد از فاتحه (که آن وقت معلوم نبود که چه وقت برگذار خواهد شد) یک محفل بزرگداشت و یادبود از جاوید در کابل برگذار کنند که در آن یک عده از کسانیکه از نزدیک جاوید را می شناختند در مورد جاوید صحبت خواهند کرد.
میشه که در مورد چگونگی برگذاری این محفل از طریق ایمیل یا تلفن بیشتر صحبت کنیم.

حسین معین گفت...

هاتف گرامی!

از دست دادن جاوید، ضایعه بزرگ و تکان دهنده بود. من بیست و چند روز پیشتر از این واقعه در دفترش رفتم. پنجاه- شصت نفر کار مند داشت و همکاران اش احترام خاصی به او قایل بودند. فضای کاری که ایجاد کرده بود و از مدیریت اش به خود بالیدم و بسیار خوشم آمد. او بسیار متفاوت بود. ویژه گیهای را که شما بر شمردید، در وجود او می دیدم. او برایم الگو بود.
همان روز باهم در هوتل سرینا رفتیم و در یک کنفرانس شرکت کردیم. در کنفرانس فعالانه سهم گرفت و به نماینده گی از گروه اش طرحهای خوبی را مطرح نمود.

یادم است که در حاشیه کنفرانس با برخی از دوستان در مورد ورزش صحبت می کرد. او می گفت که روزهای جمعه در هوتل سرینا آببازی می کند...

و اکنون جز حسرت خوردن چه می توان کرد؟؟؟

 
Free counter and web stats