۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

پای پولادین مهربانی *


مولانا گفت : پای استدلالیان چوبین بود. می توانست بگوید دست استدلالیان چوبین بود. استفاده از کلمه ی "پای" در این مصرع احتمالا به این خاطر بوده که مولانا می خواسته نشان بدهد که ایستادن بر پای چوبین یا راه رفتن با آن مشکل ساز است. گفت : پای چوبین سخت بی تمکین بود. به بیانی دیگر ، اگر می خواهید بایستید بر پای چوبین نایستید ، چون شکننده است و شما را بر زمین می کوبد. اگر می خواهید به جایی بروید و به مقصدی برسید با پای چوبین حرکت نکنید ، چرا که پای چوبین شما را در نیمه راه خواهد گذاشت. پای چوبین نه در وضعیت ماندن خوب است و نه در وضعیت رفتن.
در جامعه ی اسلامی ، برای آنانی که به دینداری اهمیت بسیار می دهند وضع مطلوب این چنین است :
یک - افراد جامعه دیندار بمانند
دو - افراد ِ دیندار به سوی مدارج عالی تر دینداری حرکت کنند
در حالت یک ، یک فرد مسلمان بنا بر تعریفی نسبتا اولیه از مسلمانی مسلمان می ماند.
در حالت دو ، مسلمانی فرد مذکور بیشتر صیقل می خورد. در جامعه هم کسانی هستند که در نظر مردم آدم های مومن تر اند و باورهای دینی استوارتر و اخلاق دینی صیقل خورده تری دارند.
اکنون ، در اینجا نیز با قصه ی " ماندن" و " رفتن" سر و کار داریم. اما  سوال این است که اولا ما برای این که افراد جامعه دیندار بمانند چه کار می کنیم؟ ثانیا چه کار می کنیم تا افراد دیندار بتوانند به سوی مدارج عالی تر دینداری بروند؟
برای آن که کسی دیندار بماند باید دین او به طور کلی کششی داشته باشد که او را به سوی خود بکشاند. این " کشش" یا عقل او را به سوی دین می برد ، یا احساس و روان اش را یا هر دو را. این بردن هم یا با اقناع و اشتیاق همراه است یا با تهدید و اجبار. البته ساحت های عقل و احساس و روان از هم دیگر جدا نیستند ، اما گاه این ساحت و گاه آن دیگری برجسته تر به چشم می آیند.
اکنون ، فرض کنید که می خواهیم یک فرد دیندار افغان همچنان دیندار بماند. فرض کنید که می خواهیم از طریق استدلال و کار با عقل او متقاعدش کنیم که مسلمان ماندن او کاری خردمندانه تر است. دلایلی که در برابر او می گذاریم چه هستند؟  با چه استدلالی قانع اش می کنیم که دین او هم نسبت به ادیان دیگر برتر است و هم بدون مقایسه با دیگر ادیان و به صورت مستقل بهترین انتخاب عقلانی برای یک زنده گی روشن و سالم و مترقی است؟
اگر می خواهیم فرد دیندار مذکور را از راه های غیر استدلالی به سوی دینداری بکشانیم و در واقع با عرضه ی جاذبه های احساسی و روانی او را مسلمان نگه داریم ، این جاذبه ها کدام اند؟ به بیانی دیگر ، اگر با عقل او کار نمی کنیم ، او را با چه " تجربه " هایی درگیر می کنیم تا او از طریق آن تجربه های مثبت به سوی دینداری کشانده شود و دیندار ماندن را تجربه یی شیرین و خواستنی بیابد؟
در جامعه ی ما ، مبلغان دین از هر دو روش استفاده می کنند. هم استدلال می کنند و هم کوشش می کنند با انگیزش های روانی و احساسی در افراد تعلق خاطر آنان به دین را استوار نگه دارند. اما سوال بسیار مهم در این جا این است : درون-مایه ی این استدلال ها چه هستند و نمونه های تجربی عرضه شده توسط این مبلغان چه قدر جاذبه دارند؟  این هر دو جنبه  را می آزماییم:
در جنبه ی استدلال ، واقعیت آن است که مبلغان و متکلمان ما به نحو غم انگیزی عقب افتاده اند. ما در جهانی زنده گی می کنیم که در آن ویران گر ترین هوش ها زیسته اند. از مرگ یکی از این هوش های وحشت ناک ( نیچه) صد و ده سال می گذرد. قرن هاست که در سویی از این عالم آدم های تیزهوش بسیاری نه فقط برای این موضع یا آن موضع استدلال های حیرت آفرین کرده اند بل بر ضد خوداستدلال هم استدلال های ویران گر کرده اند. محدودیت های عقل و استدلال را چندان که آنان به ما نشان داده اند ، کسی در میان ما نشان نداده است. گاهی مبلغان و متکلمان ما استدلال هایی در دفاع از عقاید دینی خود می کنند که به نظر خود شان رخنه ناپذیر اند. همان استدلال ها در ترازوی خرد ِ نقاد ِ مدرن یک جو وزن ندارند. اگر پای استدلالیان چوبین است ، پای استدلالیان ما چوبین و شکسته است.
در جنبه ی عرضه ی نمونه های تجربی هم وضع ما بهتر نیست. فرض کنید یک جوان مسلمان افغان که در این عصر زنده گی می کند و چشم و ذهن اش بر دهکده ی جهانی امروز باز است با خود بگوید :  " من دلیل نمی خواهم ، الگویی قابل اعتماد انسانی برای دینداری می خواهم". این جوان به کجا باید مراجعه کند؟ آن الگوی قابل اعتمادی که فراتر از خم و پیچ های استدلال نشسته باشد و با محض ِ حضور و وجود و زنده گی خود آدم را به طرف دینداری بکشاند در کجاست؟ این تجربه ی اتصال ِ مثبت با دینداری را آدم در کجای جامعه ی ما پیدا کرده می تواند؟

به آغاز اسلام هم که برگردیم می بینیم که تجربه ی باورمند شدن مسلمان ها به اسلام در واقع تجربه ی اعتماد شان با پیامبر اسلام است. پیامبر اسلام کلاس های آموزشی برگزار نکرده بود تا از طریق استدلال های بی رقیب نشان بدهد که خداوند یک و یگانه است. او فقط گفت که خداوند یک و یگانه است و بسیاری سخن او را باور کردند. اگر او در این مورد خاص سخن متقاوتی هم می گفت مردم به سخن او ایمان می آوردند. پیامبر اسلام پیش از آن که به پیامبری مبعوث شود به " امین" بودن مشهور بود و مردم به او اعتماد داشتند. وجود و حضور و زنده گی پیامبر تجربه یی اعتماد آور عرضه می کرد و همین واقعیت بود که سخنان او را نیز دل نشین و مقبول طبع مخاطبان می کرد. او با قدرت استدلال عقل مردم را مجاب نمی کرد ، با قدرت مهربانی دل مردم را می ربود و در روان شان می نشست. بر پای چوبین استدلال نایستاده بود و با پای چوبین استدلال راه نمی رفت. بر پای پولادین مهربانی می ایستاد و با آن به سوی مقصد خود حرکت می کرد.

اکنون ، در جامعه ی مسلمان ما هم پای چوبین استدلال شکسته است و هم از پای پولادین مهربانی خبری نیست. نه کسی عقل مردم را سیراب کرده می تواند و نه کسی همچون الگویی امین و قابل اعتماد ظاهر می شود که بتوان از پی اش رفت و دچار خسران نشد. در این حالت ، خالیگاهی پدید می آید که می تواند با استدلال های نسبتا برتر و الگوهای نسبتا قابل اعتمادتر پر شود. این استدلال ها و الگو ها از کجا می آیند؟ از هر جا که بیایند جاذبه خواهند داشت.

مسیحی شدن مسلمانان در جامعه ی امروز ما برای بسیاری ها نگران کننده شده است. آنانی که نگران اند می توانند لختی تئوری توطئه را به کناری بگذارند و به جد از خود بپرسند : " فراتر از توطئه ی جهان خواران ، چه علت دیگری مسیحیت را برای نو-گرونده گان آن در جامعه ی ما جذاب کرده است؟". علت ها می توانند متنوع باشند. یکی از آن ها جاذبه ی شخصیتی مبلغان مسیحیت است. بیشتر آنان ، بر خلاف مبلغان ما ، با مخاطبان خود با مهربانی برخورد می کنند ، بیش تر از لطف خداوند سخن می گویند تا از قهرش و حاشیه ی بزرگی برای آزادی فردی مخاطبان خود باز می گذارند. این مبلغان معمولا در کشورهای پیش رفته درس خوانده اند و در فضای باز این جوامع رشد کرده اند و " لا اکراه فی الدین " را عملا – و به صورت طبیعی - رعایت می کنند. بیشتر این افراد زنده گی خود را وقف نیکوکاری و کمک به نیازمندان می کنند و بسیار متواضع و خاکی اند. در برابر ، بیشتر مبلغان ما این صفات را ندارند و آن قدر که آماده ی تکفیر کردن آدم هایند آماده ی همدلی با راه گم کرده گان و شوربختان نیستند. این مبلغان ما از منزلت اجتماعی خود هم تا پای جان دفاع می کنند و نمی گذارند که بر دامن جلال و کمال شان گردی بنشیند. اینان با همه ی سخنان آتشینی که در باب رافت و رحمت اسلامی می رانند خود عملا از هیچ چیزی که به نظر خود شان خطا بیاید چشم نمی پوشند و بدترین مجازات ها را برای خاطیان پیش نهاد می کنند. حالا آن که کشش بیشتری دارد کیست؟ آن که مهربانی می کند یا آن که درشتی می کند؟ آن که اقناع می کند و اشتیاق بر می انگیزد و خود نمونه ی عملی و تجربی باور های خود است یا آن که اجبار می کند و تهدید می کند و میان گفتار و رفتار و پیدا و نهان اش از زمین تا آسمان تفاوت است؟

می توان به تئوری توطئه متوسل شد و می توان دیگران را شب و روز ملامت کرد. اما می توان به خود و روش ها و رفتارهای خود هم نظری انداخت.

*این را برای یکی از نشریات کابل نوشته بودم. گرداننده گان نشریه بنا بر مصلحتی نشرش نکردند. عجیب نیست؟ در افغانستان نفس آدم بند می شود. این چیزها را که منتشر کنی متهم می شوی به چیزهایی که می دانید ( کفر ، تبلیغ مسیحیت ، غرب زده گی ، بیگانه پرستی و...). ای آزادی.

۵ نظر:

خان محمد نوری گفت...

سلام هاتف عزیز! پس آن نشریه هم آنطور که شما می گفتید نیست و خیلی برخورد دموکراتیک با نوشته ها ندارند.

سخیداد هاتف گفت...

نوری عزیز سلام ,
این مورد نشان نمی داد که آن ها با نوشته ها برخوردی دموکراتیک نمی کنند. من ملاحظه ی آنان را کاملا درک می کنم. حتا خوش حال ام که گرداننده گان قدرت این بصیرت را دارند که با نشر نکردن این نوشته ی من مجال تنفس خود را حفظ می کنند. حتما می دانید که عده یی می خواهند مکتب معرفت را پایگاه تبلیغ و ترویج مسیحیت جلوه بدهند و مردم را از آن برمانند. این نوشته ی من احتمالا بهانه یی می داد به دست آن عده , که بگویند : "نگفته بودیم؟ این ها یعنی معرفتی ها کم کم شروع کردند به کار اصلی خود !".
نشر نشدن نوشته ی من نه فقط مرا دلسرد نکرد , بل مطمئن تر ساخت که با مردمی هوشیار و موقعیت شناس و زمانه-آگاه سر و کار دارم. خوب , البته من اصلا خودم را متعهد نکرده ام که این نظرم را در هیچ صورتی تغییر ندهم. اگر نشانه هایی ببینم که مخالف اصل برخوردی دموکراتیک با آرای نویسنده گان است آن وقت قضاوت دیگری خواهم کرد. فعلا فکر نمی کنم که باید بقای آن نشریه را فدای فکر های من کرد. شادکام باشید.

حسن توحیدی گفت...

بنده در کل با اصل نظر شما که پای پولادین مهربانی کاربرد بهتری دارد تا استدلال ها ی انچنانیکه امروز معمول است اما در مورد پیامبر اسلام باید عرض کنم که همیشه با پای پولادین مهربانی پیش نرفت. در ابتدا که قدرت سیاسی و نظامی در اختیار نداشت از دری مهربانی ورافت پیش امد اما به محض دست یافتن به قدرت در فکر انتقام و انتقام جوی افتادودر هر جای که میدانست زور کار ساز است ان را بعنوان اولین گزینه بکار میبرد.اگر ما زندگی و سیره پیامبر را در مکه و میدینه به بررسی بگریم به خوبی در میابیم که پیامبر در زمان اقامتش درمکه با مخالفان و دشمنانش همیشه از در صلح ومدار پیش می امد اما در زمان اقامتش در مدینه جنین نبود حتی دشمنان شکست خورده اش را به شدت مجازات کرد و انان را از ملک و دیار شان متواری ساخت و چنان کرد که کفار قریش درمکه با او کردند.این تغیر رویش تنها به برخورد ان حضرت با مخالفانش محدود نماند بلکه دامن وحی رانیز شامل گردید. اگر ما به ایه مکی و مدنیه قران نظر کنیم به صراحت در میابیم که ایه های مکی قران حکایت از صلح مدارا با مخالفان ومعاندان دارد و همچنان ایه های مکی دمکرات تر از ایه های مدنی قران است بعنوا مثال ایه لااکراهه فی الدین ..وبشر عبادی الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه ... وسوره کافرون وایه ها از این دست همه مکی هستند اما سوره توبه که مدنی هست سخت ترین مجازات را برای کافران و مشرکین تعین میکند ودر عمل هم توجه بیشتر به ان معطوف داشته شده است جه در زمان ان حضرت و جه بعد ازان البته زمانیکه مسلمانا دست بالای داشته اند

سخیداد هاتف گفت...

توحیدی عزیز
با فرض درست بودن کل روایت شما باز سخن من این بود که پیامبر برای باور مند کردن دیگران استدلال نمی کرد. خداوند یک و یگانه به مدد شخصیت پیامبر یک و یگانه شد و اگر پیامبر می گفت خدایان سه تایند باز هم از او می پذیرفتند. پیامبر مدعاهایی داشت که هیچ کدام را نمی شد اثبات کرد. مردم می گفتند که این آدم راستگو است و چون راستگو است لابد باید سخن اش حقیقت داشته باشد.

ناشناس گفت...

سلام دوست . راستی خیلی از لایک ها وطن .غیر تحقیقی به زعم خودش طامات میبافد وبعض وقت منکر خدا است و به رفیق لینین سوگند میخورد .
بعضی شان دنباله رو فرضیه داروین که فقط نظر داروین بود وانهم تحقیقی نبود انسان را نسل از میمون قلمداد نموده بود .
و ....

 
Free counter and web stats