۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

خدمتگزاران در چشم زخم خورده گان

در افغانستان مفهومی داریم به نام " خدمتگزار قوم". ازبک ها ، پشتون ها, هزاره ها ، تاجیک ها و دیگر اقوام افغانستان با این مفهوم آشنایند. حال ، چه کسی خدمتگزار قوم است و چه کسی نیست؟ برای این که بتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم باید در ابتدا ببینیم که اقوام افغانستان در چه وضعی هستند و به چه چیزی " خدمت" می گویند. ممکن است کسی صد ها کار کند و یکی از این کار ها هم  در نزد یک قوم خدمت تلقی نشود. وقتی به کسی می گوییم که فلان کار ات خدمتی است به قوم ، معنای اش این است که ما اطمینان داریم آن کار تو مثبت و مفید است. حال ، پرسش بسیار مهم این است که این اطمینان را از کجا می آوریم؟ از کجا می دانیم که چه کاری مثبت و مفید است و در نتیجه می تواند در ذیل مفهوم " خدمت " قرار بگیرد؟
اقوام افغانستان نیز مانند سایر مردمان جهان به طور کلی با دو سطح از احتیاجات در گیر اند. یکی نیاز به غذا ، لباس ، خانه ، در آمد اقتصادی و امنیت فیزیکی و دیگری نیاز به احترام ، عزت ، افتخار ، رضایت خاطر و شکفته گی درونی و امثال این ها. نیاز های دسته ی اول را می توان نیازهای درجه یک نامید و نیاز های دسته ی دوم را نیازهای درجه دو. البته این دو گونه ی احتیاجات را نمی توان کاملا از هم دیگر جدا کرد و یا برای شان ترتیب تغییر ناپذیری قایل شد. با این همه ، به نظر می رسد که در عمل آن کس که تمام وقت گرفتار "غم نان" باشد به ناگزیر مجال چندانی نمی یابد که مثلا خود را با آرامش خاطر در دنیای "هنر" غرق کند. کسی که نتواند از گرسنه گی سر پا بایستد طبعا نمی تواند از پی این سوال برود که در هنر نقاشی چه قدر امکان آن هست که آدم دغدغه های وجودی خود را بازتاب بدهد یا کدام نقاش از پس این کار به خوبی بر آمده است.

اکنون ،  می توان کسی را که این نیازهای درجه یک و درجه دو در میان یک قوم را بر آورده کند خدمتگزار آن قوم نامید. اگر کسی از قوم شما برای شما شفاخانه می سازد ، خدمت گزار قوم تان است. اگر کسی باعث سرفرازی شما می شود و حس افتخار تان را زنده نگه می دارد یا رشد می دهد خدمتگزار قوم تان است. ممکن است یک قوم کسی را با یکی دو کار ملقب به " خدمتگزار قوم" نکند ، اما اگر چنین کسی بر خدمتگزاری خود مداومت کند البته رفته-رفته مردم این لقب را به او می دهند.
تا این جا ، همه چیز سر راست و قابل دید است. اما مساله ی "خدمتگزار قوم بودن" لایه ی دیگری نیز دارد که کمی تامل انگیز تر است. به این پرسش ها دقت کنید :
 اگر کسی امروز کارهایی کند که امروز به چشم هیچ کسی نیایند و حتا مصداق خیانت شمرده شوند اما در دراز مدت به نفع یک قوم باشند ، آیا چنین کسی خدمتگزار است یا نیست؟ اگرکسی امروز به نیازهای درجه یک و درجه دوی قومی پاسخ بدهد و از این بابت در نزد مردم محبوب شود اما بعدها معلوم شود که هم درون مایه و هم روش های کار او در دراز مدت به زیان آن قوم بوده ، آیا چنین کسی را باید خدمتگزار دانست یا نه؟
یکی از پاسخ های روشنی که به این سوال ها می توان داد این است که ما نمی دانیم در آینده چه خواهد شد. فعلا آن کس را که خدمت می کند و بسیاری کارهای او را مصداق " خدمت" می دانند خدمتگزار می دانیم. این پاسخ جذابی است. اما ما را از شکافتن بیشتر مساله ی خدمتگزاری در جامعه ی آشوب زده ی افغانستان بی نیاز نمی کند. حالا شرح می دهم که چرا؟
در شرح و ضعیت اقوام افغانستان می توان از یک " موقعیت پایه" شروع کرد. آن موقعیت پایه این است که همه ی این اقوام " عمیقا زخم خورده" اند. این زخم ها را جنگ های بی پایان ، بی اعتمادی های ویران گر ، حکومت های ظلم گستر ، فقرهای درمان ناپذیر ، غفلت های طولانی و باورهای هستی برانداز بر جان این اقوام نشانده اند. این است که داوری های این اقوام هم داوری های مردمانی " عمیقا زخم خورده" اند.
حال ، فرض کنید که آدم ماجرا سازی در میان یک قوم پیدا می شود که با دیگران در می افتد. این آدم فشارهای زیادی را بر قوم خود تحمیل می کند ( تا سر حد گرفتن نان و امنیت روزمره ی شان) و در همان حال اقوام دیگر را نیز به ستوه می آورد. این آدم خدمتگزار قوم هست یا نیست؟ پاسخی که یک آدم " عمیقا زخم خورده" به این سوال می دهد با پاسخ آدمی که زخم های او را ندارد فرق می کند. برای آدم زخم خورده کسی که نان او را از دست اش می گیرد خدمتگزار نیست و کسی که غرور قومی آسیب دیده اش را به او بر می گرداند خدمتگزار هست. در این جا همان یک فرد هم خدمتگزار هست و هم خدمتگزار نیست. قضاوت نهایی چیست؟ قضاوت نهایی را این واقعیت شکل می دهد که فرد زخم خورده به چه چیزی اهمیت بیشتر می دهد. اگر کسی بگوید که من یک لقمه نان می خواهم و بس ، چنین کسی آن آدم  ماجراساز قوم خود را خدمتگزار نخواهد دانست. اما اگر همین فرد به باز سازی غرور قومی در هم شکسته ی خود اهمیت بیشتری بدهد ، شخص مورد بحث را حتما خدمتگزار بزرگی خواهد دانست.

در افغانستان اقوام مختلف هم در سطح نیازهای درجه یک و هم در سطح نیازهای درجه دوی خود عمیقا آسیب دیده و زخم خورده اند. اما به نظر می رسد که این اقوام به علل گوناگون آن قدر که از ناحیه ی بعضی نیازهای درجه دوی خود درد می کشند از زخم هایی که در دایره ی نیازهای درجه یک شان وجود دارند درد نمی کشند. از همین رو هر جا که مثلا پای غرور و افتخارات قومی به میان بیاید آتش به جان همه گان می افتد. شاید به همین خاطر است که می گویند زخم شمشیر علاج می شود و زخم زبان نه. و گر نه زخم زبان در برابر زخم شمشیر چیزی نیست. در چنین جامعه یی ، خدمتگزار قوم ترجیحا کسی است که چیزهایی بگوید و کارهایی بکند که مردم گفته ها و کرده های او را همچون مرهمی بر عواطف زخم خورده ی خود احساس کنند. در این جامعه ، کسانی فورا محبوب می شوند که فریاد بکشند ، نترس باشند ، از انتقام سخن بگویند و بر غیرت و پیروزی خون بر شمشیر تاکید کنند. در فضایی این چنین ، ما نمی توانیم مطمئن باشیم که در دراز مدت چه چیزهایی از پی خواهند آمد اما در مورد یک چیز می توانیم کاملا مطمئن باشیم : فعلا و در همین لحظه ، دل مان یخ شده و بر زخم های عمیق درون خود موقتا مرهمی نهاده ایم. از همین خاطر است که در افغانستان آن شعبه ی سیاست کشوری که به مسایل قومی مربوط می شود قدرت جذب و دفع بیشتری دارد و تعداد بیشتری از آدم ها را درگیر می کند. خدمتگزاران اجتماعی هم هنگامی زودتر محبوب می شوند یا اساسا در زمره ی خدمتگزاران محسوب می شوند که به کارها و گفتارهای خود بار سیاسی-قومی بدهند.


این نوشته در هفته نامه ی «قدرت» در کابل چاپ شده.

۲ نظر:

خواننده ی شما گفت...

دوست گرامی
یکی از خواننده گان همیشه گی وبلاگ تان هستم.
به وبلاگ زیر نظر اندازید، درصورت که دیدگاه ها وفعالیت های مارا درست دریافتید، برای تبلیغ سهم بگیرید. ممنون

حنا گفت...

به نظر میرسه همین تفاوتهای قومی و قبیله ای افغانستانه که بیشتر مردمو آزار میده...
نمیدونم آیا این شکافهای قبیله ای ربطی به جنگهای داخلی داره یا نه!

 
Free counter and web stats