۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

بی چاره گی و مردسالاری


پدر من هشتاد و سه سال زنده گی کرد. وقتی من کودک بودم ، آشکار بود که مرا بیش از دیگران دوست دارد. من آخرین فرزند اش بودم. میان من و پسران بزرگ تر اش چهار دختر آمده بودند. این هم شاید بی تاثیر نبود. در افغانستان آن روز حتما از فرزند پسر استقبال بیشتری می کردند. حتا امروز هم نمی توان به طور قاطع گفت که آن وضعیت کاملا تغییر کرده. شاید حتا در میان نسل جوان تر هم کسانی باشند که پسر را بر دختر ترجیح بدهند. گر چه شعار معروف پدران و مادران این است که " اولاد اولاد است و فرقی نمی کند که پسر باشد یا دختر" ، در عمل پسران صاحب امتیاز هایی می شوند که آنان را در موقعیت بهتری قرار می دهند.

هفته ی گذشته در تلفون با یکی از دوستان صحبت می کردم. می گفت که خانم " بیچاره فلانی" این بار هم ( برای بار سوم) دختر به دنیا آورده است. از لحن اش معلوم بود که دل اش به حال آن "بی چاره" سوخته است. من بارها با این مساله رو به رو شده ام. پارسال که در حضور چند نفر از خانم های روشنفکر نظرم را در این مورد گفتم بسیار آزرده شدند. من می گفتم که ما باید وضعیت عمومی زنده گی در افغانستان را بشناسیم و قضیه ی برتری یافتن مرد بر زن را هم در متن همین وضعیت بفهمیم. نظر من آن بود که در افغانستان واقع نگری حکم می کرده که مردم از فرزند پسر استقبال بیشتری بکنند.
پدر من سال ها پیش از آن که از دنیا برود توان کار کردن و تامین معیشت خانواده را از دست داده بود. مادرم نمی توانست در آن جامعه مثل یک مرد کار کند. او نه مهارت تکنیکی کارهای پیچیده را داشت ، نه می توانست مثلا مانند یک مرد خشت بزند و قلبه کند و از این قبیل. این مرد و زن نیازمند نمی توانستند سر دختران خود حساب کنند. آن ها ازدواج کرده بودند و گرفتار زنده گی خود شده بودند. حال ، فکر کنید که اگر پدر و مادر من پسر نداشتند چه کار می کردند؟ در افغانستان نهادهای خدمات اجتماعی هم نیستند که برای سال خورده گان خانه و امکانات معیشتی فراهم کنند. کسانی چون مادر و پدر من می فهمیدند  که داشتن پسر به نوعی داشتن اطمینان خاطر است ( چون تجربه ی دست اول از زنده گی کسان بسیاری داشتند که در آخر عمر تنها و مضطر شده بودند).
این است که در افغانستان - در طول تاریخ- پسر سرمایه ی ماندگار بوده و دختر حاصل ناپایدار. حال ، می توان به آدم ها توصیه ی اخلاقی کرد که میان آن و این تفاوتی نگذارند. اما این توصیه های اخلافی راه زیادی نمی روند. چرا که سیستم ادراکی ، قابلیت تصویر سازی و ظرفیت ارزش گذاری ذهنی ما آغشته به تجربه هایی است که به ناگزیر داوری ما در مورد زن و مرد و فرزند پسر و دختر را تبعیض آلود می کنند.
مثالی بدهم :
تجربه ی ما با عدد 4 را در نظر بگیرید. اگر 4 تا نان داشته باشیم و کسی 1 یا 2 یا 3 تای آن را از ما بگیرد ما احساس می کنیم که چیزی را از دست داده ایم. اگر 1 تا نان داشته باشیم و کسی 1 یا 2 یا 3 نان دیگر هم به ما بدهد احساس می کنیم که چیزی به دست آورده ایم. در این تجربه ها 4 و " زیاد" هم نشین می شوند. وقتی این تجربه تکرار شود این هم نشینی جزئی از ساختار فهم ما می شود. یعنی ما از این پس " چهار تان زیاد است " را در برابر " سه تا نان کم است" می فهمیم. حال ، اگر نان چیزی خوب و خواستنی باشد 4 که زیاد است در برابر 3 که کم است خواستنی تر می شود. در این جا پیوند عاطفی ما با 4 غیر از پیوند عاطفی ما با 3 است. این پیوند حاصل تجربه ی مکرری است که رفته رفته در ساختار ارزش گذاری ما استحکام یافته است. این پیوند را نمی توان با نصیحت و موعظه تغییر داد.

در افغانستان نوع نگاه ما به دو گانه ی دختر-پسر هم متاثر از یک تجربه ی تاریخی است که با صد عامل دیگر مرتبط بوده است. شرایط در هم تافته ی اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی نحوه ی شکل گرفتن این تجربه را تعیین کرده اند. آن گاه این تجربه نقش خود را بر ظرفیت ادراکی ، تصویرسازی و ارزش گذاری ما زده است.
فرض کنید پیر مرد و پیر زنی تنها و بی کس مانده اند و زنده گی مشقت بار و رنج آوری دارند. این دو هفت دختر داشتند و هر کدام از این دختران به سویی رفته است و گرفتار زنده گی با کسی دیگر شده است. فرض کنید که پیر مرد و پیر زنی هستند که یک پسر دارند و همان پسر تکیه گاه شان شده و حد اقل بار تامین معیشت را از دوش شان برداشته و به همین سبب آرامش خاطری دارند. اکنون ، زن و مردی دیگر هر دوی این تجربه ها را در برابر خود دارند. در این تجربه 1 پسر به لحاظ کیفی با 7 دختر و بیش از آن برابری می کند ( این که چنین سنجشی حق است یا باطل است و عادلانه است یا نیست مساله ی دیگری است). تا وقتی که چنین تجربه یی تکرار شود دختر با ناپایداری و بی فایده گی هم نشین خواهد ماند و پسر با ماندگاری و سود بخشی.

برای تغییر وضعیت باید به تغییر تجربه پرداخت. برای تغییر تجربه نظام محافظه کار مردسالار مجال چندانی نمی دهد. در این زمینه به زنان شجاع و پرده دری نیاز است که فضا را باز کنند. عده یی این کار را کرده اند و می کنند. به نظر من جامعه ی افغانی باید قدردان همه ی این زنان باشد. بسیاری تا اسم " نغمه" ( آواز خوان ) را بشنوند ابرو در هم می کشند. اما همین نغمه قهرمان تغییر تجربه است. همه ی زنانی که آبروی خود را می ریزند ( چون در جامعه ی ما آبروی زن به محض خوردن چشم اش به افتاب می ریزد) و بد ترین القاب را از فرهنگ مردسالار دریافت می کنند به تجربه ی تغییر و تغییر تجربه کمک می کنند.

۵ نظر:

حنا گفت...

دوستی دارم که میگه تو افغانستان به پسرها میگن " بچه " و به دخترها میگن " دختر "!!!
بارها باهاش بحث کردم که تفکیک دختر و پسر به این روش درست نیست.
" بچه " یعنی فرزند و کسی که " دختر " رو " بچه " خطاب نمیکنه یعنی اونو فرزند خودش نمیدونه!!!
( البته این برداشت کاملا شخصیه)
دوستم هم این استدلال رو قبول داره ولی میگه اگه تو یه جمعی به دخترش بگه بچه م همه بهش میخندن!!! و این نشون میده این تبعیض ها ریشه عمیقی داره... اونقدر عمیق که به زمان بچگی و تربیت برمیگرده...
شاید واسه همینه که زنان خیلی دیر و به ندرت به خودباوری میرسن...

مهرگان گفت...

من همینقدر می دانم که هر بار پدرم با دیدن پارچه ی اولنمره گی ام می گفت: آینده ی تو را درخشان نمی بینم، کاش پسر می بودی!
چیزی که مرا در این چند روز به شدت درگیر دارد، دوست داشتن ها در بین فامیل است. آیا برادری به راستی خواهرش را دوست دارد؟ آیا مادر و پدری به راستی فرزندانشان را دوست دارند؟ یا همه از روی عادت یا حساب و کتاب کردن نقص و فایده... است؟ به هر صورت.

سخیداد هاتف گفت...

دوستان عزیز سلام
مهرگان گرامی ،
من که خواهران ام را بسیار دوست دارم. صرف یاد این که آن ها خواهران من اند فوق العاده خوش حال ام می کند. اما از این که خواهر کوچک تر از خودم نداشتم و ندارم ناراحت ام. مثل این که توطئه یی این فرصت را از من گرفته باشد!
حنای گرامی ،
من واقعا نمی دانم " بچه" خطاب کردن پسر در افغانستان نشانه ی تبعیض هست یا نیست. به نظر می رسد که در افغانستان این بیشتر محصول یک تصادف زبانی است. اما باید در باره اش فکر کنم. شاید وقتی کسی در ایران می گوید " بچه ام" این کلمه در زبان او بار عاطفی خاصی داشته باشد و اختصاص اش به پسر تبعیض آلود به نظر بیاید. اما در افغانستان این " ام" از آن بار عاطفی خالی است. بچه" ام" یعنی آن فرزندم که پسر است. البته که هر چه با پسر ارتباط دارد در کل بار مثبت تری دارد اما خود کلمه ی بچه به نظر نمی رسد که نقش خاصی داشته باشد. به بیانی دیگر ، اگر پسر را پسر می گفتند و دختر را بچه ، آن وقت باز تبعیض در نگاه و عمل سر جای خود می ماند.

حنا گفت...

سخیداد عزیز
درست میگی...
در کل هر دوتاش تبعیضه...

Razaque Najibi گفت...

چند سالی که با همکلاسی های خارجی و بخصوص چینی در دانشگاه درس میخوانم به این نتیجه رسیده ام که دختران چینی درسخوان تر از پسران چینی اند. علتش هم همین تبعیض است. تبعیض در درون خانواده های چینی باعث شده تا پسران آسوده و نازک ببار بیایند و این است که کمتر احساس مسئولیت می کنند و همین حسی که تک دختر خانواده باید مسئولیت پدر و مادرش را به علاوه شوهر وخانواده اش به عهده بگیرد، دختران را لایق تر و درسخوان تر کرده است.

در افغانستان به همان اندازه که مرد سالاری حاکم است به همان اندازه جایگاه اقتصادی مرد هم مستحکمتر است. در برهوت افغانستان که بیشترین راه در آمد مردم کارهای شاقه فزیکی با ابزار آلات سنتی است، مردان به مشابه یک سرمایه ی ضمانت شده ی در آمد زا در خانواده است.

 
Free counter and web stats