۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

چاقوی تیز ! اشتباه مرا ببخش


- به نظر شما آدم به کودک - به خاطر کار خوبی که کرده - جایزه بدهد خوب است یا ندهد؟
- وقتی که زلزله می شود آدم در خانه بماند بهتر است یا بدود و بیرون برود؟
-  اگر آدم خیلی عصبانی شود فریاد بزند خوب است یا خشم خود را فرو بخورد و بروز ندهد؟
...
یادم هست در مکتب پاره هایی از اندرزنامه ی عنصر المعالی کیکاووس را به ما درس می دادند. در آن اندرزنامه آمده بود که چه کاری در کجا بهتر است. بخشی از آن مربوط به پرورش کودکان بود و این که اگر آدم بخواهد طفل اش درست تربیه شود چه روشی را باید در پیش بگیرد. در بعضی متون قدیمی چیزی بود به نام " صد پند سودمند لقمان حکیم". در آخر کتاب " نصاب الصبیان" ابونصر فراهی هم ضمیمه اش کرده بودند.
سوالی که در مورد این اندرزنامه ها و دستورهای تربیتی در ذهن آدم می گردد این است: کسانی که آن دستورها و اندرزها را عرضه می کردند از کجا می دانستند که مثلا اگر آدم به کودک اجازه ندهد که نزد میهمان برود و یا بر سفره ی میهمان بنشیند چنین چیزی برای تربیت صحیح او خوب است؟

دیروز می خواستم ماهی بخرم. به فروشگاه " لکی" رفتم. کسی در بخش ماهی ها نبود و باید یکی دو دقیقه منتظر می ماندم. در این مدت متوجه یک هشدار ایمنی شدم که بر دیوار نصب شده بود. مضمون اش این بود که " کارد تیز کم خطر تر از کارد کند است". این هشدار را برای کارمندان آن بخش گذاشته بودند. من قبلا فکر می کردم که کارد کند ایمن تر است. احتمالا کسان بسیار دیگری هم همین نظر را دارند. وقتی که از مرد مو سفیدی که در آنجا کار می کند پرسیدم که چرا کارد تیز تر ایمن تر است , با خوش رویی برایم توضیح داد که :
1- وقتی که لبه ی کارد کند را بر مثلا سیبی بگذاریم احتمال این که کارد در سیب فرو نرود و بلغزد بیشتر است و با این لغزش خطر زخمی کردن دست ها هم بالا تر می رود. در حالی که کارد تیز به احتمال بیشتر در سیب فرو می رود و از کناره ی آن نمی لغزد.
2- برای این که بتوانیم کاردی کند را در سیب فرو کنیم باید فشار بیشتری بر آن وارد کنیم و این فشار بیشتر هم امکان لغزیدن آن را ببیشتر می کند و هم قدرت فرود آمدن اش بر دست آدم را. در برابر ,
کارد تیز نیاز به فشار کمتری دارد و بنابر این احتمال لغزیدن کارد یا سیب را کمتر می کند.
3- وقتی که کارد کندی با فشار دست آدم را می برد محل بریده گی معمولا بازتر است و در نتیجه جلو خون ریزی اش را گرفتن دشوارتر می شود. کارد تیز -در برابر - اگر چه ممکن است عمیق تر ببرد اما با یک خط نازک می برد و آسان تر می توان جلو خون ریزی ناشی از بریده گی را گرفت. 

وقتی بیرون آمدم برایم روشن شده بود که در ذهن من تیز بودن و بریدن و خطر به صورت نیازموده هم نشین بوده اند و کند بودن و نبریدن و ایمنی. اما آن هشدار مبتنی بر تجربه و آزمون بود. تجربه نشان داده بود که کارد تیز کم خطر تر است و کارد کند خطرناک تر. این دقیقا در مقابل انگاره ی نیازموده یی می ایستاد که سال ها ذهن مرا تسخیر کرده بود.
از احکامی چون " کارد تیز خطرناک است , کارد کند کم خطر است" چه نمونه های مشابه دیگر در ذهن خود داریم؟ عالم سیاست و روابط جمعی و آموزه های تربیتی مان چه قدر سرشار از انگاره های نیازموده و سنگ شده اند؟
به نظر می رسد ما در فرهنگی سالمند می شویم که هر برداشت صاف و ساده و سر راست اولیه را تبدیل به مانیفیست تربیت و اخلاق و سیاست می کند. آن گاه هر کس که با این برداشت های مستقیم و ساده  و نیازموده و سوژه ی ایمان شده در افتد روزگارش سیاه می شود.

*تصویر از :
quitor.com

۲ نظر:

شیرمحمد حیدری(میرافغان) گفت...

سلام
هر زمان ساده وقابل فهم ((تر)) مینویسی کامنت ها زیاد تر است!

سخیداد هاتف گفت...

حیدری عزیز ,
گمان نمی کنم من آدم مغلق نویسی باشم. اما در باره ی کامنت ها عرض کنم که کامنت گذاشتن و نگذاشتن خواننده گان افغانی تابع بعضی متغیر های دیگر است و نه ساده نویسی و پیچیده نویسی. من زیاد در بند " کامنت زیاد دریافت کردن " نیستم و گر نه می دانم که چه چیزهایی کامنت آور! اند. سخن گفتن ( ان هم به نحوی تحریک آمیز) در باره ی مسایل قومی , اشخاص و تابوهای جنسی فوق العاده کامنت خیز است. اما کامنت های خواننده گان در مجموع نباید راهنمای نوشتن آدم باشد. یکی می نویسد عالی بود , دیگری می نویسد مزخرف بود. شما از این گفته ها چه می گیرید؟ بعضی وقت ها من مطلبی می نویسم و حتا یک نفر هم در باره اش نظر نمی دهد. معنای این حالت قطعا این است که بسیاری به این گونه نوشته ها علاقه ندارند. اما این بی علاقه گی بر کار من تاثیر نمی گذارد. من به نوشتن در مورد بعضی چیزها اشتیاق دارم و از روی این اشتیاق کار می کنم. ده نفر هم که این اشتیاق مرا بگیرند و به رسمیت بشناسند کافی است. برای من نوشتن چراغ اشتیاق خود را بر افروخته نگه داشتن است و نه لزوما به کسی در جایی فایده یی رساندن. نوشتن عشق من است. فکر کردن در باره ی بعضی چیزها شوق من است. اندیشیدن در آن حوزه ها را دوست دارم. حالا من چیزی می نویسم و مشتاق ترین خواننده ی آن هم نخست خودم هستم. از همین رو من ( و گفتن این شاید تعداد خواننده گان و نظر گذاران را کم کند!) واقعا به کامنت ها زیاد توجه نمی کنم. در بیست و چهار ساعت در حدود صد نفر نوشته های مرا می بینند ( یا می بینند و می خوانند). همین برای من اهمیت دارد. این که این خواننده گان نظر هم می دهند یا نمی دهند اهمیت درجه دوم دارد. بعضی نظرهای خوبی می دهند ( گاه به مخالفت). من از این نظر ها می آموزم. اکثرا می خوانند و می گذرند.
بعضی وبلاگ نویسان خواهش می کنند که در پای مطلب شان نظر بدهیم. به نظر من این کار بی فایده است. همان روند طبیعی و بی تکلف اش بهتر است.
شما اگر خود نوشتن و اندیشیدن را دوست نداشته باشید بعید است که نوشته های تان در دل دیگران بنشیند. من تا نوشته یی را بخوانم فورا متوجه می شوم که نویسنده اشتیاق نوشتن داشته یا نداشته. همین اشتیاق کار خود را می کند. من خوش دارم خواننده گان نوشته های مرا دوست داشته باشند و با اشتیاق بخوانندشان. نظر ندادند که ندادند. خانه ی دنیا و آخرت شان آباد. موافق دیدگاه های من هم نباشند خیر است. با حرارت مخالفت کنند هم خیر است. مساله این است که تو به عنوان نویسنده حس کنی که دیگران با اشتیاق با عشق تو یعنی نوشتن درگیر هستند. این یعنی
این که کسانی هستند که با گرمی کلمات ات گرم می شوند و با سردی شان احساس سردی می کنند.

 
Free counter and web stats