۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

موی سفید و فرصت بلوغ


در ادبیات فارسی و نیز در مکالمه های متعارف روزمره گاهی جمله یی می شنویم به این گونه : او ریش خود را در آسیا ( یا آسیاب) سفید کرده است. یا : ریش ام را که در آسیاب سفید نکرده ام.
 برای کسانی که آسیاب را ندیده باشند: آسیاب جایی است که در آن گندم یا جو و... را آرد می کنند. این را گفتم چون آسیاب آن گونه که می شناختیم کم کم از بین می رود و ممکن است عده یی اصلا ندانند آسیاب چیست و چه گونه جایی است. با از بین رفتن آسیاب طبعا معنای اصطلاح " ریش در آسیاب سفید کردن" نیز از دسترس ما دورتر می شود. در آسیاب ریش آدم با آرد سفید می شود و این گونه سفید شدن ریش هم آسان است و هم ناپایدار و هم به اشتباه افکن.
اما ریش ِ سفید و پیچه ی سفید چه چیزی در باره ی صاحبان خود می گویند؟ در فرهنگ ما موی سفید زنان و مردان و البته ریش سفید مردان برانگیزنده ی احترام است یا بیشتر مردم فکر می کنند که باید این چنین باشد. اما سعدی چندین قرن پیش گفته بود :" توانگری به هنر است نه به مال و بزرگی به عقل است نه  به سال". از زمان سعدی به این طرف هر چه عقل سلطه ی خود را بیشتر گسترانده است ، بزرگی ِ ناشی از "سال" بیشتر از چشم ها افتاده است. در واقع اگر امروز به جوانی بگویید که " شما مجبور نیستید به کسی صرفا به این دلیل که سالخورده تر است احترام ِ بیشتر بگزارید" ، او فکر خواهد کرد که سخن رهایی بخشی شنیده است. اگر بزرگی به عقل است و نه به سال ، روشن است که جوانی که عقل دارد اما سال های زیادی از عمرش نگذشته با جمله ی " بزرگی به عقل است نه به سال" احساس همدلی بیشتری خواهد کرد.
می دانیم که برای سالخورده شدن باید منتظر ماند. به هیچ حیله یی نمی توان حرکت سال ها را تند تر کرد و مثلا در سی ساله گی هشتاد ساله شد. اما در مورد عقل چنین محدودیتی وجود ندارد. این است که وقتی شرط ِ بزرگی را از داشتن ِ سال به داشتن ِ عقل تغییر می دهیم در حقیقت میدان رقابت برای کسب ِ بزرگی را وسیع تر و انعطاف پذیرتر می کنیم.  به بیانی دیگر ، اگر قبلا  فقط" بزرگ ِ سالخورده" داشتیم از این پس می توانیم " بزرگ ِ کم سن و سال" هم داشته باشیم. در گذشته اگر کسی می توانست ثابت کند که ریش اش واقعا در اثر سالخورده گی سفید شده ( و نه با آرد ِ آسیاب!) کافی بود که به بزرگی اش احترام بگزاریم. اما با میدان دار شدن عقل به عنوان شرط  اصلی ِ بزرگی ، می توان به یک ریش سفید گفت : " درست است که ریش ات در آسیاب سفید نشده ، اما این برای من کافی نیست. من باید ببینم که عقل ات در کجای کار است". برای دفاع از این موضع می توان شواهد زنده هم آورد. می توان به جوانی اشاره کرد که بسیار عاقل است و در همان حال پیر ریش سفید یا پیچه سفیدی را یافت که سرشار از جهالت و بی عقلی است. تا این جا ، گذر از سال به عقل به عنوان شرط بزرگی مشکلی ندارد. اما در این جا ابهامی هست که روشن شدن اش ممکن است به باز سنجی ِ این موضع قابل دفاع بینجامد. آن ابهام به این شرح است :
ما به بزرگی احترام می گزاریم. یعنی هر وقت که چیزی ( مخصوصا چیزهای مطلوب)  در ظرف ذهن و روان ما بریزد و این ظرف را لبریز کند و از گنجایش این ظرف فراتر برود  در ما حس ِ " احترام" بر انگیخته می شود. مثلا دویدن معمولی یک آدم چیزی در حد ظرفیت ذهن و روان ما است. به صورت عادی ما انتظار داریم – و دیده ایم- که آدم ها بتوانند بدوند. اما اگر دونده یی به اندازه ی یک پلنگ تیز بدود ، این وضعیت بزرگ تر از ظرفیت ذهن و روان ماست و این است که در برابر چنین دونده یی  آن حس احترام را در خود می یابیم.
حال ، ما وقتی به یک ریش سفید احترام می گزاریم ، به چه چیزش احترام می گزاریم؟ بزرگ-سالی اش که چیزی فراتر از ظرفیت ذهن و روان مان نیست. می دانیم که آدم ها به صورتی عادی هشتاد ساله و نود ساله می شوند. به عقل اش هم احترام نمی گذاریم. چرا که ما احترام گذاشتن مان را با دیدن مو یا ریش سفید او آغاز کردیم نه با آزمایش عقل اش. پس به کدام بزرگی در یک آدم موسفید یا ریش سفید احترام می گذاریم؟ ساده ترین پاسخ به این سوال این است که خوب ، ما هم تحت تاثیر فرهنگ گذشته هستیم و چون در گذشته بزرگی به سن بوده و نه به عقل ، ما هم هنوز تقلید از گذشته گان خود را کاملا ترک نکرده ایم. این پاسخ خوبی است. اما هنوز می توان پرسید : چرا گذشته گان ما چنین کردند؟ چرا آن ها ریش و موی سفید را معیار گرفتند و نه عقل آدم ها را؟  نکند موی سفید و سال ِ زیاد آن قدر هم بی معنا نباشند که درابتدا به نظر می رسند.
به نظر من احترام به موی سفید ، ریش سفید و سالخورده گی رگه های برجسته یی از خردمندی و فرزانه گی دارد. سالخورده گی با تجربه همراه است. تجربه را نمی توان فشرد و به کسی داد. نمی توان پیش از موقع درگیرش شد. تجربه وقت می برد و هر پاره اش به هنگام ِ خود می آید. یک تجربه ممکن است در همان نخستین بار پر از کامیابی باشد. همان تجربه می تواند در بار ِ دوم ناکامی بیاورد. همان تجربه در بار سوم می تواند کامیابی های بیشتری به بار بیاورد. همان تجربه ممکن است در نوبت چهارم به فاجعه بینجامد. در نوبت ِ نخست نمی توان این سه نوبت دیگر را دید. کسی که از همه ی این مراحل گذشته تصویر دقیق تری از " فراز و فرود" زنده گی دارد و بنا بر این هیجان ها و امیدها و سر خورده گی ها و ناامیدی های اش به تعادل قابل اعتمادتری رسیده است. این تعادل قابل اعتماد همان بلوغ است. آدم ها قرن ها با تکرار ِ فراز ها و فرود های زنده گی درگیر بوده اند و در این درگیری ها یاد گرفته اند که به صاحبان تجربه های بسیار ( یعنی همان موسفیدان و ریش سفیدان) احترام بیشتری بگذارند. مثلا وقتی جوانی به آسمان ها پریده که چه خوش بخت ام من ، پیری به او گفته که کمی کمتر مستی کند. این جوان به حرف آن پیر گوش نداده.  در نوبتی دیگر همین جوان در پس ِ زانوی غم نشسته و زمین و زمان را تیره و تار یافته. این پیر به او گفته که زنده گی همه اش این ظلمتی نیست که او اکنون گرفتارش شده و بنابر این باید امید خود را از کف ننهد. رفته – رفته این جوان متوجه چیزی می شود: " در این پیر چیزی هست که ظرف ذهن و روان من گنجایش اش را ندارد. او از منظر دیگری به من و جهان نگاه می کند که من از درک اش عاجزم . او بزرگ تر است". احترام.  احترامی که ما اکنون به پیران و سالخورده گان داریم در حقیقت احترامی است که در طول ِ زمان انباشته شده و کاملا قابل دفاع است.  
حال ، می توان به درستی حدس زد که در گذشته  هم حتما پیران جاهل و بی عقلی بوده اند که نمی توانسته اند منبع هیچ نوع خردمندی و فرزانه گی بوده باشند. این درست است. اما هیچ آدم عاقلی به خاطر این که در سبد میوه اش چند میوه ی گندیده هم هستند ، کل سبد میوه ی خود را به دریا نمی ریزد.
امروز تعداد زیادی از جوانان با تکیه بر سوادی که خود دارند و پیران شان از آن بی بهره اند ، با پیران و موسفیدان خانواده و محیط خود بسیار ناسازگار می شوند. در بعضی موارد شاید حق داشته باشند که چنین شوند. اما به طور کلی ، به نظر من افراط در اعتقاد به " بزرگی به عقل است نه به سال" ما را از منبع بزرگی از فرزانه گی محروم خواهد کرد. سخن سعدی را باید به عنوان یک هشدار ِ کنترول کننده در جایی به کار برد که به عقل هیچ بهایی نمی دهند. اما به هوش باید بود که بعضی از جلوه های عقل جز با گذر سالیان رخ نمی نمایند و جز در کوره ی تجربه پخته نمی شوند. " پیران جاهل" و " شیخان گمراه" زیاد داریم ، اما فقط کسی که عقل خود را تعطیل کرده باشد می تواند خود را از خرد ِ و تجربه ی پیران عاقل و شیخان ِ راه شناس محروم کند.  

۳ نظر:

ناشناس گفت...

البته احترام به کهنسالان به نظر میآید منشا و دلایلی دارد که همواره و بالذاته مستقل است؛ حتی از اندوخته گردیدن تجربه ها در اثر کهنسالی. گرچه بار تجربه و تدبیر و امثال آن نقش فزاینده دارند. اما اصل این احترام منشا روانی دارد. و نیز منطقی دارد که در اکثر مسایل روانی دیگر هم نیست. یکی اینکه پیری همیشه همراه است با ضعف. گذشته از اینکه ادم با ضعفا همدردی دارد ولی این ضعف بخصوص پیری در پیش روی هرکسی هست. آدم اگر دیوانه نباشد باید اخلاق احترام به کهنسالان را همواره تبلیغ کند چرا که کرامت انسان یا کرامت ما مخصوصا اگر در مرحله ضعف پیری پامال شود تحمل ناپذیر است.

Unknown گفت...

موافقم.
در گذشته ها چون نشرات و رسانه ها محدود بود، تجربه ها کمتر به نسل های بعدی منتقل می شدند و هر نسل مجبور بود چیز های کمی را از نسل های قبلی بیاموزد و باقی را تجربه کند ولی امروز یک جوان می تواند تجربه چندین ساله ای از نسل های قبلی را که توسط یک کتاب یا فیلم یا ... به دستش رسیده فرابگیرد و مجبور نباشد از صفر یا نزدیک به صفر شروع کند و بسیاری از چیز ها را خودش تجربه کند. در قدیم منابع آموختن محدود بود که تجربه یکی از آن منابع بود. مسافرت هم که به آسانی امروز نبود. رسانه ها هم نبودند که ما را با فرهنگ های مختلف دنیا آشنا کنند. تجربه به عنوان یکی از برجسته ترین منابع دانش یکه تازی می کرد.
اهمیت تجربه در آموختن اما همچنان زیاد است. نقش انباشت تجربه و انتقال آن به نسل های بعدی هم برجسته است. واضح است که با کتاب خواندن در باره شنا نمی توان شنا کردن بلد شد. شناگری را می توان با ثبت نام در یک کلاس شنا و خواندن کتاب هایی در باره تکنیک های شنا بهتر آموخت تا پریدن در آب یک جلگه و به صورت آماتور دست و پا زدن در آب.

فاطمه مهرافزا گفت...

سلام بر شما باد
بهبه چی زیبا ومزه دار. خاندم ولزت بردم.دست شما درد نکند.
موفق باشی.

 
Free counter and web stats