۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

معطل

کلمات گریخته اند ، خواب نمی آید ، شب نمی رود.

۴ نظر:

Shaharzad گفت...

تنها نیستید... شب با خیلی ها می ماند..

یادداشت قبلی خیلی جالب بود... یعنی هر دو یادداشت قبلی... با شما موافقم که باید هر وضعیت را در چهارچوب بزرگتری دید و فقط به یک طرف ماجرا اکتفا نکرد... من بسیار شده که حرف مادرم را کاملا منطقی نیافته ام ولی از روی احترام پذیرفته ام و بعدا دیدم که به خاطر حکمتی که تجربه به او داده است حرف و نصیحت او به من یاری رسانده است.

مهرگان گفت...

شعله اش هنوز رهاست و آزاد...

روح الله گفت...

هاتف گرامی دروووووووووود
مثل همیشه زیبا می نویسی ، شبها می آیند و میروند یا ما؟؟؟؟

بدرود

در خم و پیج جامعه و فرهنگ گفت...

سلام. جمله زیبایی خلق کرده اید. گاهی کوتاه نویسی مذاق خواننده را شیرین تر می سازد.

 
Free counter and web stats