۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

چهار خوانش از تلفات ِ شورشیان

همه روزه در خبرها می خوانیم که مثلا ده شورشی در اینجا و چهل شورشی در آنجا کشته شده اند و از این قبیل. من مدت ها است که در این باره فکر می کنم که این تلفات انسانی در میان طالبان و القاعده برای مایی که خبر آن را می شنویم چه معنا می دهند. به بیانی دیگر ، وقتی که ما مثلا خبر کشته شدن صد نفر از طالبان یا اعضای القاعده را پیش روی خود می گذاریم ، چه خوانشی از این رویداد برای ما با معناتر و مهم تر است؟

خوانش ِ یک:

طالبان پاداش ِ ستم های خود را می گیرند. آنان وقتی که بر سر قدرت بودند به زدن و زندانی کردن و کشتن افراد می پرداختند و اینک جزای اعمال خود را می بینند. این خوانش طرفداران فراوانی دارد و مخصوصا در میان عوام پر جاذبه است.

خوانش ِ دو:

کشتن طالبان و اعضای القاعده بی فایده است. هر بار که طالبی کشته می شود حس خشم و انتقام در درون ده ها نفر دیگر بر انگیخته می شود و شمار زیادی از این افراد خشمگین به طالبان می پیوندند. در نتیجه ، کشتن طالبان که بنا بود آنان را تضعیف کند به تقویت شان می انجامد. کسانی که از موضع ِ تحلیل عمیق تحولات اجتماعی به مساله ی طالبان نظر می کنند بیشتر طرفدار این دیدگاه اند.

خوانش ِ سه :

تعداد افراد وفادار به گروه طالبان بسیار زیاد است. بنا بر این تا شماره ی تلفات ِ طالبان بسیار بالا نرود ، از بین بردن ده نفر و بیست نفر در نهایت کارساز نخواهد بود. آن عده که به کارآیی جنگ نظامی با طالبان اعتقاد دارند اما فکر می کنند که این مبارزه باید بسیار شدید و گسترده باشد از این خوانش حمایت می کنند.

خوانش ِ چهار:

نبرد ِ نظامی ِ آمیخته با ابتکارات سیاسی و اقتصادی رفته- رفته کمر طالبان را خواهد شکست. کسانی که معتقد اند که طالبان هر روز در تنگنای بیشتری قرار می گیرند و توان نظامی شان روز به روز بیشتر افت می کند ، این خوانش را واقع بینانه تر می دانند.

شما کدام خوانش را پذیرفتنی تر می یابید؟

به نظر من جدا از این که هر یک از خوانش های بالا درست باشد یا نادرست ، نوعی "نگرش ِ ایمانی" به مساله ی جنگ با طالبان در جامعه ی ما شایع است که نفع اش به طالبان می رسد. منظورم از نگرش ِ ایمانی به مساله ی جنگ با طالبان این است : اکثر کسانی که جنگ در برابر طالبان را رهبری و تبلیغ می کنند برای آن که به مردم مسلمان افغانستان نشان بدهند که با چه کسی درگیر جنگ هستند پیوسته نسخه ی طالبانی اسلام را زیر سوال می برند. مثلا می گویند که طالبان اسلام را بدنام کرده اند و چیزهایی چون محروم کردن زنان از حق تحصیل و... ربطی به اسلام حقیقی ندارند. یعنی جنگ ما با طالبان جنگی ایدئولوژیک است. این قدر هست که ما در جانب ِ ایدئولوژی ِ صحیح هستیم و طالبان در جانب ِ ایدئولوژی ِ غلط. این نگرش به نفع طالبان است. چرا که آنان را در ایمان شان به راه ِ خود استوار تر و عزم شان برای مقاومت را قوی تر می کند. این همان چیزی است که مجاهدین در برابر حکومت کمونیستی تجربه کردند.

اما اگر به جای این نگرش ِ ایمانی و ایدئولوژیک نگرشی امنیتی اتخاذ شود قدرت نظامی ای که در برابر طالبان به کار برده می شود نیز فورا معنای دیگری خواهد یافت. در نگرش امنیتی آن که قدرت نظامی ِ بیشتری دارد در موضعی برتر نسبت به کسی قرار می گیرد که قدرت نظامی کمتری دارد. در نگرش ایمانی و ایدئولوژیک قدرت نظامی ِ بیشتر اهمیت خود را از دست می دهد و این به نوبه ی خود روانشناسی جنگ و میزان حمایت از جنگ آوران را نیز تغییر خواهد داد.

من فکر می کنم که جنگ ِ نظامی ( در صورتی که با نگرشی امنیتی اجرا شود و با عناصر سیاسی و اقتصادی لازم همراه شود) طالبان را از پا در خواهد آورد. طالبان هم به نیروی انسانی نیاز دارند و از دست دادن جنگنده گان به صورت مستمر فشار خرد کننده یی بر آنان تحمیل خواهد کرد. در اینجا تفاوت تاثیر نگرش ایمانی و نگرش امنیتی آشکار می شود. وقتی که یک طالب احساس می کند ( و این را در فضای اجتماعی هم می بیند) که مثلا دولت مرکزی با اسلام طالبانی نمی جنگد بلکه با طالبان مخل امنیت می جنگد ، فورا به فکر مقایسه کردن قدرت نظامی خود ( و نه حقانیت ایدئولوژی خود) با قدرت نظامی دولت می افتد و خود را در موضعی ضعیف تر می یابد. در نتیجه عملا انگیزه ی مقاومت اش ضعیف تر می شود. ضرب شدن این وضعیت – این شک ِ خرد و ظاهرا کم اهمیت- در جمعیتی بزرگ کاری کمتر از باران گلوله نمی کند. در سطحی بزرگ تر این تغییر در نگرش را در حکومت اوباما هم می بینیم . جورج بوش از اشاعه ی دموکراسی و ارزش های امریکایی سخن می گفت. اوباما از امنیت امریکا سخن می گوید. و دقیقا به همین دلیل خطر اوباما برای بنیادگرایان به مراتب بیشتر از خطر ِ رجزخوان بی مایه یی چون بوش است.

مذاکره با طالبان که این قدر در میان عده یی از روشنفکران منفور است نیز در چارچوب یک نگرش امنیتی قابل دفاع است. در مذاکره کسانی چون ملاعمر به لحاظ ایدئولوژیک خلع سلاح می شوند. چرا که اصل حاضر شدن به مذاکره به این معنا است که رهبران طالبان می پذیرند که گروه طالبان یک نیروی مخل امنیت است که قرار است در زیر شرایطی دست از اخلال امنیت بردارد. پیش نهاد مذاکره را بر سر میز نگه داشتن و در عین حال فشار نظامی را بر طالبان افزایش دادن ( با توجه به وضعی که در پاکستان جریان دارد) طالبان را به شدت ضربه خواهد زد. در چنین وضعی کشته شدن هر طالب و عضو القاعده در افغانستان راه موفقیت طالبان را دور تر خواهد کرد.

این که می گویند کشته شدن طالبان طرفداران آنان را به انتقام جویی برخواهد انگیخت تا حدی واقعیت دارد ، اما این هم یک واقعیت است که ظرفیت مقاومت آدم ها بی پایان نیست. در یک چارچوب ایمانی-ایدئولوژیکی که در جامعه هم برای عده ی زیادی قابل قبول باشد ، می توان به این خوش بود که بالاخره حق پیروز است. اما اگر نگرش ِ امنیتی به جای نگرش ایمانی- ایدئولوژیک بنشیند و جامعه هم این چرخش را تا حدی قبول کند ، مردم رفته رفته از باور به پیروزی ِ حق به باور به پیروزی ِ زور تغییر مسیر خواهند داد و به جای ایستادن در پای دگم های ایدئولوژیک به سوی راه حل های عملی و محاسبه های عقلانی روی خواهند آورد.


۳ نظر:

مهربد گفت...

خوانش ؟
از دید من، /طالب/ نمونه سقوط و انطاط فرهنګی و اجتماعی افغانستان است.
بذر مدیریت رونالد ریګن برای جنګ سرد، امروز به ثمر رسیده. آدم های بی هویت (بخش بزرګ جامعه افغانستان)، مسلح به باور های ناقص مذهبی ، سر می برند، منفجر می کنند، منفجر می شوند، می میرند و می کشند. بی اینکه بفهمند چرا .

mehrgan گفت...

awal salam,dowom omidwarim sahatmand bashid,sewom inke baaz majbor shodim bad az modat ha klae khod ra mashghol fikr kardan konim! wa chaharom inke : man az taalebaan khatera haye khosh tari daram wa hich khbari nmitawanad hozor khatera hara kamrang konad ! sabz bmanid wa hazar albta sahatmand

ناشناس گفت...

سلام

مهربد برادر

شما کمی نیازدارید در مورد باورهای تان کمی شک کنید. بخش بزرگ جامعه ای افغانستان آنگونه نیستند که شما می گویید.


در مورد طالبان دو چیز را باید در نظر گرفت.

1. در افغانستان زیربناها کاملا نابود شده است و تا ایجاد این زیر بناها طالبان می توانند حضور شان را به صورت جدی حفظ کنند. مثلا ارتش و پولیس و ... از بنیاد نابود شده بودند.

2. دو منبع کمک طالبان کم کم از میان می رود که یکی پایگاهای محکم نیمه مستقل طالبان پاکستانی در پاکستان است و دیگری تولید و فروش و قاچاق مواد مخدر که در حقیقت بزرگترین منبع مالی طالبان است.

نیروهای سرکش ضرورتا از میان نمی روند اما هر نوع حضور شان نمی تواند چالش جدی باشد. مثلا مایویست های هند سالها در مقابل دولت هند به صورت مسلحانه جنگیده اند اما خطر جدی به شما نمی روند.

شکست ببر های تامل هم نمونه ای دیگری که افسانه شکست ناپذیری جنگهای چریکی را نقش بر آب کرد. شما اگر منابع مالی طالبان را از آنها بگیرید و در مقابل زیرساخت های مدنی و دولتی افغانستان را تقویت کنید خود به خود طالبان را در تنگنا قرار می دهید. از طرف دیگر پاکستان توانایی حمایت بیشتر از طالبان را ندارد چون طالبان برای پاکستان خطر جدی است.


احمد

 
Free counter and web stats