۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

سلطان مغزها

من مدت ها پیش با خود عهد کرده بودم که رویم را نگردانم و بر سال های رفته ی عمر خود نظر نکنم. چند سال تمرین کردم و ذهن ام ( یا باید بگویم روان ام؟) برای این پرهیز تا حدی پرورده شد. عکس های گذشته ام را که می دیدم , تنشی یا انگیزشی در درون ام سر بر نمی داشت. گذشته ام مرده بود و از بابت کشف این نکته از خود بسی سپاس گزار بودم. اما امسال در وطن با گذشته ی خود روبرو شدم و نتوانستم از دست اش بگریزم. مثل این که پیش دیوار بلندی نشسته باشی و ناگهان کسی بگوید که این دیوار دیوار بند آب است و در پشت آن یک دریا آب بر خود می پیچد. آن گاه تا تو تصمیم بگیری که از آنجا بروی بند بشکند و دریا برت دارد و ببرد و غرق شوی.
کتابچه های کارخانه گی دوران مکتب ام را یافتم. یادگارهای کودکی ام را. ورق شان زدم . می خواستم ترک شان کنم اما گویی کسی از لای اوراق به نجوا می گفت : " این قدر نامهربان نباش. این ها تویی". خوب که درنگ کردم صدای خود ام را شناختم. چشمان ام تر شدند. عهدی که با خودبسته بودم شکسته شد. بر خاستم , رفتم و در برابر آیینه ایستادم و فهمیدم که میان موهای سفید شقیقه ام و آن حروف سیاه در آن کتابچه ها پیوندی است که با قسم خوردن نمی توان اش گسست.

۵ نظر:

مهرگان گفت...

اندوهگینم کرد...
عجیب است بستن چنین عهدی، من که اگر فکر همان زمان ها نباشد، دیوانه تر از حالا می شوم

ساعی گفت...

سلام و ارادت آقای من!
خوش حالم که به سلامت از سفر برگشتید و دوباره نوشته های خوب تان را می خوانم.
من که آدم گذشته گرایی هستم، یگان دفعه گمان می کنم که اگر خاطرات - تلخ یا شیرین - مرا از من بگیرند دچار خلأ ذهنی خواهم شد و شاید قادر به ادامه حیات نباشم. از ژانر های ادبی نیز بیشتر به خاطره خوانی علاقه مندم. سال ها پیش که گاهی دستم به قلم می رفت، بیشتر خاطره می نوشتم. به خاطر دلبستگی مفرط به خاطره خوانی و خاطره نویسی یکی از دخترانم را هم خاطره نام کردم.
برای من جالب اش این است که غالبا عکس ها و نامه های معمولی را که از خود، فامیل یا دوستان ام دارم بعد از مثلا ده سال برایم خیلی جذاب دیدنی و خواندنی هستند. خوب من البته که آدم پیشروی نیستم.
فکر کردن در سال های زیاد با آن حروف سیاه که در آن کتابچه ها نوشته ای، مو های شقیقه ات را سپید کرده. بعضی وقت ها عهد شکنی هم کار بدی نیست. 
خداوند نگهدار تان

ناشناس گفت...

سلام

می خواهم بدانم چرا اینقدر خودت می محوری در نوشته هایت؟ منظورم گستاخی نیست اما گویا شما دارید دوران بحران میانسالی را سپری می کنید. درست است؟

خوش باشی

باشی لالی

سخیداد هاتف گفت...

باشی لالی عزیز سلام ،
آنچه شما گفته اید درست است. بتر زانم که خواهی گفت آنی/ که دانم عیب من چون من ندانی.
شادکام باشید.

ناشناس گفت...

beautiful.

 
Free counter and web stats