۱۳۸۹ فروردین ۶, جمعه

یادش به خیر کتاب

پارسال می خواستم از کراچی به کویته بروم. تکت طیاره گرفتم تا از وحشت ِ سفر ِ شبانه با سرویس های تیز رفتار پاکستانی بگریزم. سفر با این سرویس ها دل آدم را آب می کند. وقتی که به میدان هوایی کراچی رسیدم یک ساعت به زمان پرواز مانده بود. صفحه ی اطلاعات میدان می گفت که پرواز کراچی- کویته به خاطر بدی وضع هوا در کویته به تاخیر افتاده است. اول نیم ساعت بود بعد یک ساعت شد و سر انجام معلوم شد که ما چهار ساعت در میدان هوایی کراچی معطل خواهیم ماند. با خود گفتم باید چیزی بنویسم. نه قلم داشتم و نه کاغذ. بعد فکر کردم که کتابی را که مایکل اگناتیف در باره ی حقوق بشر نوشته بود و از امریکا با خود برده بودم بخوانم. یادم آمد که آن را هم در خانه ی خواهرم گذاشته ام. آخر تصمیم گرفتم که به یکی از غرفه های میدان بروم و مجله یا روزنامه یی بخرم. می گویند جوینده یابنده است ( البته نمی گویند که یابنده چه هست). غرفه یی یافتم پر از کتاب. آن هم نه کتاب های بد ریخت با کاغذ های کاهی و عنوان های خنده آور با خط نستعلیق ِ چشم آزار ، از آن گونه که در بازار های پاکستان مرسوم است. در این غرفه تاریخ تمدن ویل دورانت بود و اتوبیوگرافی نلسون ماندلا. مجموعه یی از داستان های کوتاه چخوف. کتاب های احمد رشید. کتاب جهانی شدن جوزف استیگلیتز. نامه های جواهر لعل نهرو به فرزندش. خلاصه کتاب هایی در این غرفه بودند که فکر نمی کردم باشند. از صاحب غرفه پرسیدم که فروش این کتاب ها چه طور است؟ گفت که چندان خوب نیست. من دنبال کتابی می گشتم که زیاد قطور نباشد و در عین حال هم کتاب خوبی باشد و هم قیمت اش با وضع جیب من بخواند ( فقط هزار و سه صد کلدار داشتم). سر انجام کتاب ِ " هویت و خشونت" نوشته ی امرتیا سن را یافتم. نزدیک بود از خوش حالی صاحب غرفه را بغل کنم. نویسنده امرتیا سن ، موضوع هویت و خشونت و تعداد صفحات کتاب هم مناسب. بهتر از این نمی شد. دیگر جست و جو نکردم و قیمت کتاب را پرسیدم. هزار و دو صد و پنجاه کلدار! گفتم خیر است دیگر. کتاب را گرفتم و جای راحتی پیدا کردم ونشستم و شروع کردم به خواندن اش. ساعت یک بعد از ظهر ِ چهارم جولای سال دو هزار و نه میلادی.  
حالا پس از این مقدمه ، و پس از دانستن این که جوینده یابنده است ، برویم سر دنباله ی داستان و این که یابنده با آنچه یافته بود چه کرد. اگر فکر می کنید که من آن کتاب را همان روز تمام کردم اشتباه می کنید. اگر فکر می کنید پس از نه ماه که از آن تاریخ می گذرد آن کتاب را خوانده ام و حالا می توانم گزارشی از آن به شما بدهم باز اشتباه می کنید. نشانی ِ من صفحه ی87 کتاب را نشان می دهد.  نه ماه و هشتاد و هفت صفحه کتاب خواندن. چه سود که جوینده یابنده است؟
اما کل داستان این نیست. من از نیمه ی جولای تا اواخر نوامبر پارسال بیش از شش هزار صفحه کتاب خواندم. این رقم مطلوبی نیست. اما در برابر هشتاد و هفت صفحه  بد هم نیست.  اکنون ، می خواهم به اصل موضوع ِ این یادداشت بپردازم و آن این که چرا این یکی را نخوانده ام و آن دیگران را خوانده ام؟ علت اش این نیست که امرتیا سن کتاب بدی نوشته و دل آدم را می زند. این هم نیست که من به موضوع مهمی چون " هویت و خشونت" علاقه یی ندارم. زبان هم علت اش نیست. علت در جغرافیا است. من آن شش هزار صفحه را در افغانستان – در جاغوری- خواندم. اگر کتاب امرتیا سن را در کویته نمی گذاشتم حتما آن را هم می خواندم. پس جاغوری جای خوبی بوده ، نه؟ هر کس می خواهد کتاب زیاد بخواند به جاغوری برود. هر کس نمی خواهد کتاب بخواند برود به سانفرانسیسکو ، لندن ، هامبورگ ، مسکو ، پاریس ، آمستردام ، ملبورن و شما می دانید کجاهای دیگر. صبر کنید. قهر نکنید. می دانم شما آدم کتاب خوانی هستید اما همین حالا در یکی از همین شهر ها زنده گی می کنید. نه . جغرافیا نباید ربطی به کتاب خواندن آدم ها داشته باشد. در جاغوری کمتر کسی کتاب می خواند. من از مسئولان کتاب خانه های مکاتب پرسیدم. معلوم شد که حتا معلمان و شاگردان هم کتاب نمی خوانند. در جاغوری هر کس کتاب فروشی باز کند روزش سیاه می شود. پس من چرا آن همه کتاب را خواندم؟ پس من چرا این کتاب امرتیا سن را هیچ تمام نمی کنم؟ پاسخ : در آن جا انترنیت نبود ، در این جا انترنیت هست. هر جا انترنیت هست ( آن هم از نوع تیز رفتارش !) آدم را سوار خود می کند و چنان با سرعت به دور جهان می گرداند که آدم فراموش می کند گاهی مکث کند و از سر این خر شیطان پیاده شود و مثلا کتابی هم بخواند.
می دانم که زنده گی گرفتاری های دیگر هم دارد. می دانم که نباید همه چیز را به انترنیت نسبت داد. اما شکی ندارم که وقتی سخن از میزان ِ کتاب خواندن می رود بسیاری از آدم های عصر ما ( حتا هوش مند ترین های شان هم) از تاثیرات منفی انترنیت در این زمینه بی بهره نمانده اند. در جایی مثل جاغوری عطش ِ کنج-کاوی تان را فقط با کتاب خواندن می توانید رفع کنید. چیز دیگری نیست. در مونشن و سیدنی و کوپنهاگ انترنیت کتاب را از چشم شما می اندازد. در سانفرانسیسکو شما دنباله ی " لپ تاپ" خود می شوید.
من وقتی می خواهم کتاب امرتیا سن را – که نه ماه پیش از کراچی خریده ام- بخوانم دل " یوتیوب" از این همه بی مهری من به درد می آید. چه قدر بی التفاتی؟ سه ساعت است که ازش خبری نگرفته ام! وب سایت ، وب سایت ، وب سایت. وبلاگ ، وبلاگ ، وبلاگ. خبر ، خبر ، خبر. آها ، فیس بوک یادم رفته بود. چت – این پوچ ترین فعالیت بشر در طول تاریخ- را فراموش کرده بودم.
شاید بگویید در جاغوری که انترنیت نیست ، پس چرا مردم کتاب نمی خوانند؟ در آن جا باسواد ها ( که بیشتر جوانان اند) گرفتار موبایل شده اند و به جای فیس بوک " فیس پارتی" دارند. چیزی به نام " بندار" رسم شده. جوانان گله گله به خانه های همدیگر می روند ( هر شب در جایی) و تا صبح با هم " چت" ِ رو در رو می کنند. اگر جاغوری یک امپراطوری می بود و از هم می پاشید تاریخ نگاران بعد ها می توانستند علت فروپاشی آن را در سه عامل ِ موتر کرولا ، تلفون موبایل و بندار ِ جوانان جست و جو کنند.

البته کسانی هستند که با خواندن این یادداشت به فکر آن بیت معروف بیفتند که " کار پاکان را قیاس از خود مگیر". مناقشه یی نیست. اما به راستی شما چه قدر کتاب می خوانید و چه قدر از کتاب نخواندن تان به خاطر این است که اغواگری به نام انترنیت دست از سر تان بر نمی دارد؟ من دو کتاب از کتابخانه گرفته ام و هنوز پس از یک و نیم ماه هیچ کدام را تمام نکرده ام. شما چه طور؟
عده یی بر این باور اند که وبلاگ نویسی کار بیهوده یی است. اما باور کنید وبلاگ نویسی یکی از کارهای بهتر در پهنه ی انترنیت است. حد اقل نوشتن است با چاشنی ای از فکر کردن – به جای وبگردی هایی که به اندازه ی نوشتن یک یادداشت وبلاگی هم حاصل ندارند.
 حال ، از این پس به این وبلاگ سر می زنید یا نه مربوط خودتان می شود! اما آن کتاب نیمه تمام را هر طور شده بخوانید و تمام کنید. اگر مدتی است که کتاب نخوانده اید همین فردا بروید و یک چیزی را برای خواندن پیدا کنید.

۱۲ نظر:

نا گفت...

مفید و به مورد. از این گپ ها بایست بیشتر زده شود و نباید هم کسی از این حرف ها، زده شود.

Saki گفت...

من چهار سال است که کتابی را تمام نکرده ام. وقتی از کتابفروشی می گذرم، با آن که قیمت کتاب در اینجا برای من گران است، کتابی را که برایم جالب و خواندنی باشد، می خرم. اما سرنوشتش می شود مثل کتاب هویت و خشونت که شما خریده اید. هر دو هفته به کتابخانه می روم، کتاب های جالبی ندارند. اما همان هایی را که برای خواندن، به امانت می گیرم، نخوانده برمی گردانم. متوجه شده ام که اگر در کتابخانه بمانم، پیشرفت بیشتری در خواندن کتاب های امانتی دارم. علت این همه پسرفت در خواندن کتاب چیست؟ همان است که شما می گویید. انترنت: فیس بوک، چت،یک زمانی گِیم، وبلاگ، گوگل، یوتیوب...

محمد ظاهر نظری گفت...

هاتف عزیز از این نوشته تان لذت بردم جانا که سخن از دل ما می گویی.
توصیه تان را حتما" فرارو خواهم گذاشت.

Unknown گفت...

اگر می شود یک چند تا کتاب مفید که به نظر تان حیف است آدم آن ها را نخوانده بمیرد برای ما توصیه کنید. انگلیسی باشد بهتر است. یک تیر و دو فاخته.

ناشناس گفت...

salam Hatif aziz!
Waqean aali bood.Man 5 sal ast ki dar otrish astam wa reshteh barq mekhanam.dar in modat faqat chand ta dastani kotah az wolfang Borchert ra khandaam wa bas.wale yadam ast zamane ki dar Jaghori bodam , na tanha inke motaalea mekardam balke har shab ba bacha 10 sawal ryazi ham hal mekardim.Amrooz yak mashin hisabe lanati ra dastam dada ki qimatash ham 200€ ast wa hama naaw sawale ryazi ra metawan hamrayash hal kard.Amma badan adam motawajeh mesha ki ma faqat metanim sawl hal konim amma namefahmim ki chi ba chi ast.yak rooz kasi az yak jawani sawl kad. "Chi dari ? Dost dokhtar ? Zan chi ?" Jawan dar jawabsh goft man felan morabba ra az poshte martaban les mezanam(faqat ba dokhtara shokhi mekonam). Man khandan ya motaalea ra az poshte gilas(shisha yani Monitor)chizi beshtar az waqt talafi wa moraba ra az poshte shisha les zadan namedanam.Wale darshaye man yak qismate bozorgash dar hamin poshte gilas anjam mesha.Albata namesha kare kard!!!!!!!!!!!


Sharif

سخیداد هاتف گفت...

محمد عزیز ،
این کار سختی است. من می توانم از این پس در وبلاگ گزارشی بدهم از کتاب هایی که می خوانم ( یا خوانده ام). فعلا می توانم از یکی از کتاب های تئودور زلدین مورخ-جامعه شناس-فیلسوف انگلیسی نام ببرم با عنوان " تاریخ خودمانی ِ بشریت". در این کتاب زلدین تاریخ رسمی نمی نویسد ( آن گونه که از کتاب های تاریخ انتظار داریم). او با کاوش در تجربه های آدم های زنده ( و عادی) نقبی می زند به تحول احساسات و خصوصیات آدمی در بستر تاریخ. در واقع به ما نشان می دهد که ما از کجا به این جا رسیده ایم و این شده ایم که هستیم. هر بخش از این کتاب با روایتی ساده از زنده گی آدم های معمولی شروع می شود و رفته رفته عمق و پیچیده گی بیشتر می یابد اما هرگز خسته کن و ملال آور نمی شود.
آدم نمی داند هر کس به چه چیزی علاقه دارد و کنج کاوی اش به کدام سو متمایل است ( این هم بحثی در آن کتاب است!) و بنا بر این سخت است که به کسی بگوییم که چه کتابی را بخواند. برای من این یکی از بهترین کتاب هایی است که خوانده ام. این هم نشانی ِ کامل اش به انگلیسی :

َAn Intimate History of Humanity
By: Theodore Zeldin
ISBN-10: 0060926910
ISBN 13: 9780749396237
امیدوارم این کتاب خوش تان بیاید. کتاب های دیگر مورد علاقه ی دیگر خود را هم به تدریج خواهم آورد. شادکام باشید.

از بامیان گفت...

من فکر می کردم که فقط من گرفتار این بیماری هستم. بیماری کتاب نخواندن.
نوشته شما نگرانم؛ اکثریت کتاب نمی خوانند، همه گرفتار این بیماری اند. شاید استثنائاتی باشند که مشمول این قاعده عمومی نباشد. اما همین هم نگران کننده و ترسناک است.

Unknown گفت...

انترنت! من طلاق می خواهم! هاهاها

Unknown گفت...

یک دنیا سپاس آقای هاتف. اگر سلیقه های ما و نویسنده رهانه خیلی متفاوت می بود ما معتاد این بلاگ نمی شدیم. خیلی امکان دارد که ما هم از کتاب های مورد علاقه شما لذت ببریم. باز هم تشکر از معرفی کتاب تیودور زلدین. اتفاقن خیلی ارزان هم هست. فقط پنج دالر.

اسدالله پژمان گفت...

سلام آقای غرجی از خواندن وب تان استفاده کردم موفق باشید

سخیداد هاتف گفت...

سلام آقای پژمان ،
محبت دارید. الهام غرجی.

Unknown گفت...

آقای هاتف سلام.

به نکته های جالب اشاره کرده اید. در دفاتر کار هم، وضعیت چنین است.انترنت باعث شده که میزان کار را کاهش دهد.اکثر کارمندان مصروف وبگردی و چت می شوند. برخی از دفاتر مجبور اند که دست به محدودیت های انترنتی بزنند. متاسفانه من هم این نوشته شما را در جریان وقت رسمی خواندم.

معین

 
Free counter and web stats