۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

درختان بلند بر خاک های حاصل خیز

"راستی من می خواستم بدانم که چرا احساس نیاز به جنراتور، فراهم کردن پول خرید، نصب و یاد گرفتن استفاده از آن را پیشرفت ندانیم؟ چه ضرورتی است که ما باید برویم از نو جنراتور بسازیم؟ فکر نمی کنید اگر قرار باشد همه خود شان همه چیز را درست کنند در اینصورت اکثریت مطلق آدمهای زمین پیشرفت نکرده اند؟ چون تعداد انگشت شماری چیزی را واقعا ایجاد کرده اند.
اگر اینگونه فکر کنیم که باید خود ما چیزی را بسازیم در اینصورت تعداد علومی که ما در به وجود اوردنشان اصلا نقشی نداشته ایم چه می شود؟ باید آنها را به کلی نادیده گرفت یا از نو برای پایه گزاری شان تلاش کرد؟"
این ها پرسش های واقعا با اهمیتی اند و دوستی با نام " زمان" آن ها را در پای مطلب " خدمتگزاران و معیارسازان" مطرح کرده است. بلی ، داشتن جنراتور و توانایی نصب و استفاده ی آن ( در مقایسه با استفاده از چراغ موشی)  پیش رفت است ، حتا اگر ما جنراتور را اختراع نکرده باشیم. اما این صورت ِ ساده ی  پیش رفت است. ساز و کار پیچیده ی پیش رفت داستان دیگری است. حالا می گویم که چه گونه میان این دو نوع پیش رفت تفاوت بزرگی هست. زمان گرامی نوشته است : " فکر نمی کنید اگر قرار باشد
همه خود شان همه چیز را درست کنند در اینصورت اکثریت مطلق آدمهای زمین پیشرفت نکرده اند؟ چون تعداد انگشت شماری چیزی را واقعا ایجاد کرده اند".
اگر کاشفان و مخترعان  و متفکران بزرگ را از جوامع شان بیرون بیاوریم و در یک میدان بزرگ جمع کنیم ، تعداد ِ شان در برابر کل جمعیت انسان بر روی زمین انگشت شمار می شود. اما مساله دقیقا همین است که نمی توانیم این کار را بکنیم. این کاشفان و مخترعان و متفکران از هیچ ِ خود کاشف و مخترع و متفکر نشده اند که ما کشف ها ، آفریده ها و اندیشه های آنان را تنها به پای ِ خود شان بنویسیم.  هر کدام از آنان در پاره یی از یک بافت اجتماعی و در مقطعی از  ِ یک روند ِ تاریخی زنده گی کرده اند. در پشت ِ سر هر کدام از آنان هزاران آدم دیگر کوشش های بسیار کرده اند تا راه ِ آنان برای کشف یا آفرینشی که کرده اند و اندیشه یی که آورده اند هموار شده است. فکر کنید که یک دانشگاه – که ممکن است از آن یک دانشمند بزرگ بیرون بیاید- چه گونه در یک جامعه پا می گیرد و به عنوان یک نهاد بسیار مهم پذیرفته می شود. اول جامعه  باید با این نهاد راحت شده باشد و دوام این نهاد را بخواهد و بلکه تضمین کند تا روزی از آن کسی با نام آینشتاین بیرون بیاید. به بیانی دیگر ، تعداد زیادی از آدم های جامعه در نتیجه ی تفکر محلی ِ خود به این نتیجه می رسند که داشتن نهادی به نام دانشگاه ضرورتی است که به هیچ وجه از آن چشم نمی توان پوشید. عجالتا این طرز فکر این آدم ها را " پیش رفت" بنامید. آن گاه در متن ِ همین تفکر پیشروانه ی غالب در جامعه است که دانشگاه ایجاد می شود ، می ماند و می بالد و آن گاه از آن کسی چون آینشتاین بیرون می آید و " پیش رفت" را وارد مرحله ی دیگری می کند. فقط ادیسن را نبینید که برق را پیدا کرده است. جامعه یی را هم ببینید که ادیسن شدن را ممکن کرده است. این نوع پیش رفت به اصطلاح " ارگانیک" و بر آمده از روند ِ طبیعی ِ رشد جوامع مدرن است و نسبتی عمیق با فرهنگ و قانون در این جوامع دارد.  
حال ، برویم به کشوری مثل افغانستان. در این کشور ما بیشتر با مصرف بعضی از فرآورده های مادی ِ پیش رفت در دنیای مدرن سر و کار داریم. این مظاهر و فرآورده ها را هم می خریم. معنای این خرید هم این است که اگر روزی کسی این چیزها را به ما نفروشد ، پیش رفت ِ مکانیکی ما هم متوقف می شود. این است که مثلا در جوامع مدرن پدیده یی هست به نام ِ " انتخابات" که یکی از مظاهر پیش رفت های سیاسی اجتماعی جوامع مدرن است و حذف کردن اش از روند تصمیم گیری اجتماعی تا حد ناممکن دشوار است. اما همین پدیده ی ارگانیک در جوامع مدرن ، در کشور من و شما یک "کالا"ی وارداتی است که به راحتی می توان از تعاملات اجتماعی حذف اش کرد. در انگلستان – در مثل- هیچ قدرتی نمی تواند روده ی فیته های مردم  را بکشد و بر چراغ برق ِ سر کوچه آویزان کند.   کست یا فیته و گوش دادن به آن  در جامعه ی پیش رفته ی انگلستان آمده و ماندگار شده. در افغانستان شما امروز به یک فیته یا نوار گوش می دهید و فردا آمران به معروف و ناهیان از منکر روده های فیته ی شما را بر باد می دهد.
حال ، سخن  اصلی من در یادداشت " خدمتگزاران و معیارسازان" این نبود که ما از مظاهر پیش رفت استفاده نکنیم یا برویم همه چیز را از نو بسازیم. سخن اصلی این بود که آنانی که این مظاهر پیش رفت را عرضه می کنند ، تعریف خود از پیش رفت را هم عرضه و بل تحمیل می کنند و روند معیارسازی را نیز در دست می گیرند. این نشستن در موضع ِ بالاتر و مسیر ِ دید و رفتار ِ دیگران را تعیین کردن ( گیرم از مجاری ِ مرتبط با پیش رفت) نظام روابطی ایجاد می کند که در آن عده یی فرا دست و مسلط می شوند و عده یی دیگر فرودست و تحت سلطه. آن گاه  ما ، اگر از چنین چیزی بی خبر باشیم ، رفته- رفته به این گمان می افتیم که به قول مولوی " در کف شیر نر خونخواره یی/ غیر تسلیم و رضا کو چاره یی" و این است که یکسره تفکر محلی ِ خودمان را تعطیل می کنیم. می گوییم : " خوب ، آن ها در این باره فکر کرده اند دیگر". پیچیده گی این کار در این است که ما در متن زنده گی محلی خود با خرده تعاملاتی سر و کار داریم که سرنوشت ما را تعیین می کنند اما لزوما مورد تفکر ِ دانشمندان جوامع پیش رفته قرار نگرفته اند. برای این خرده تعاملات باید خودمان فکری بکنیم. مثلا اگر فرد الف زنی افغان هست و همه ی سازمان های حقوق بشری جهان هم به او دیکته می کنند که باید در پی فلان مشاجره شوهر خود را طلاق بدهد، او بهتر است بنشیند و فکر کند که این کار را – با توجه به جزئیات زنده گی خود- بکند بهتر است یا نکند.
اما در مورد علوم:
اول ، علوم را نمی توان نادیده گرفت. نادیده گرفتن شان دیگر به صد دلیل یک انتخاب معقول نیست. دوم ، در باره ی همه ی علوم نمی توان یک حکم جامع صادر کرد. چالش انگیزترین علوم – وقتی پای فرهنگ ها و جوامع در میان است- علوم انسانی اند. در این علوم هم باید روش ها و موضوعات و درونمایه ها را از هم دیگر جدا کرد. مثلا اگر کسی بگوید که قبایل افغانستان اصلاح ناپذیر اند ما با این حکم چه گونه برخورد می کنیم؟ امروز بعضی  از دانشمندان  سلطه ی معرفت شناسی اروپا-محور را به چالش خوانده اند. به هر حال گمان نمی کنم در اینجا بتوان به این بحث ها پرداخت.

۱ نظر:

Saki گفت...

با این حساب سه گزینه داریم:
1- خود اختراع کنیم.عمراً!

2- اختراع دیگران را که از آزمایش های گوناگون سربلند بیرون آمده و گاه تاوان های سنگینی داده اند، بی بازنگری کپی کنیم.

3- اختراع دیگران را با موجودی خود(مالی،علمی،تجربی،جانی،...)تعدیل کنیم.

 
Free counter and web stats