۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

خدمتگزاران و معیار سازان


ما معمولا ، و به درستی ، فکر می کنیم که آنانی که پیش رفت ِ آدمی در عرصه های مختلف را امکان پذیر کرده اند ، به جامعه ی انسانی خدمت کرده اند. هر جا هم که دانش و مهارت عرضه شده ای یک دانشمند یا گروهی از آنان در برابر بهروزی و پیش رفت ِ انسان ها به کار برده شده اند ، این کاربرد را با عبارت " سوء ِ استفاده " توصیف می کنیم. می گوییم که – در مثل- از کشف های علمی آلبرت آینشتاین سوء ِ استفاده می شود. یا می گوییم گناه ادیسن چیست اگر از یکی از پیداکرده های او که همان برق باشد برای آزار زندانیان نیز استفاده می کنند.  و مثال های پرشمار ِ دیگر.
اگر چه مفهوم " سوء ِ استفاده" تا بار مسئولیت را تا حد زیادی از دوش یک دانشمند اهل ِ کشف ، ابتکار و اختراع بر می دارد و در ابتدا ابزار تبیین کننده ی کاملا قانع کننده یی به نظر می رسد ، اما قدرت اقناع این مفهوم آن قدر نیست که بتواند به همه ی پرسش های دشوار آدم پاسخ بگوید.
یکی از پرسش های دشوار که معمولا پاسخ های آسانی به آن می دهیم این است که ما به چه چیزی " پیش رفت" می گوییم. پاسخ های آسانی که به این پرسش می دهیم از این گونه هایند : اگر مرض توبرکلوز بد بود و بد هست و حالا به مدد ِ دانش طب این بیماری مهار شده است ، روشن است که پیش رفت کرده ایم. اگر در گذشته در تاریکی یا در پرتو چراغ موشی زنده گی ِ دشوارتری داشتیم و امروز در روشنایی برق از آن دشواری عبور کرده ایم ، پیش رفت کرده ایم. اگر در گذشته پیاده می رفتیم و برای پیمودن فاصله ی میان یک شهر تا شهری دیگر به روزها و بل ماه ها وقت نیاز داشتیم و اکنون این فاصله را در ساعتی طی می کنیم ، پیش رفت کرده ایم.
حال در جمله ی " پیش رفت کرده ایم" این معنا نهفته است که " بشریت پیش رفت کرده است" ، چرا که این " ما" به ما آدم ها یعنی نوع بشر به صورت فراگیر اشاره می کند. امروز می توان نشان داد که جنراتوری که فلان آدم در قندوز یا غزنی و جلال آباد به کار می گیرد همان جنراتوری است که از آن در سیدنی ، امستردام و نیویورک هم استفاده می کنند. در واقع هر بار که به واقعیت هایی از این دست اشاره و استناد می کنیم خودمان را بیشتر به هسته ی آن " ما"ی فراگیر بشری می چسپانیم و در نتیجه فکر می کنیم که هر گزارش و حکمی که در باره ی این " ما" داده می شود ( مثلا ما پیش رفت کرده ایم) به صورت خودکار شامل ما مردم ( مثلا شهروندان افغانستان) نیز می شود. اما اگر هسته ی این " ما" را بشکنیم و جزئیات اش را از مدار ِ بشریت عام آزاد کنیم با چهره ها و لایه های دیگر واقعیت ِ این " ما" هم روبرو می شویم.
همین قضیه ی  پیش رفت را در نظر بگیرید. اگر در جریان وقوع این پیش رفت هایی که می گوییم بشر کرده است دقت کنیم ، در می یابیم که این پیش رفت ها معمولا ابتدا به شکل " کوشیده ها"ی نا مطمئن در ساختار جوامع مدرن ظاهر می شوند و بعد رفته- رفته مورد اعتماد قرار می گیرند و در گستره ی ذهن و زبان و رفتار و روابط مردم پخش می شوند و آن گاه به عنوان مصادیق ِ پیش رفت تثبیت می گردند. اما تثبیت شدن شان به عنوان مصادیق پیش رفت سبب نمی شود که دیگر کسی به آن ها نگاه انتقادی نکند. در جوامعی مثل افغانستان پیش رفت را در بسته های آماده می خرند. همین که یک شهروند افغانستان بتواند در مقام مصرف کننده همان استفاده یی را از یک جنراتور جاپانی بکند که  تولید کننده ی آن جنراتور در جاپان می کند ، دیگر کار تمام است. کاری که قبلا بدون جنراتور در جاپان نمی شد در افغانستان هم نمی شد. حالا به مدد ِ جنراتور این کار در هر دو جا شدنی است. نتیجه : " ما" پیش رفت کرده ایم.
حال ، دقیقا در همین جا است که باید پرسید اساسا به چیزی پیش  رفت می گوییم؟ در پاسخ به این سوال،  " تولید کننده ی پیش رفت" به نتایج ِ مثبت کوشیده های پیروز خود اشاره می کند که از آزمون ها موفق به در آمده اند. اما " مصرف کننده ی پیش رفت" که سهمی در کوشش های تولیدکننده ی پیش رفت نداشته و از آزمون هایی که بر کوشیده های او رفته بی خبر است ، چاره یی ندارد جز این که بگوید : "همان که تولید کننده ی پیش رفت می گوید درست است و من فکر می کنم که پیش رفت همان است که او می گوید پیش رفت است". این است که تولید کننده ی پیش رفت  پیامد ِ کار ِ خود را تایید می کند ، اما مصرف کننده ی پیش رفت تایید ِ او را تایید می کند. آن گاه ، روند غالب این می شود که تولیدکننده گان پیش رفت همراه با خدمتی که به نوع بشر می کنند در مرکز " معیار سازی" نیز قرار می گیرند. اگر نمی دانید که فلان تحول یا رویداد یا پدیده ی تازه از جنس پیش رفت هست یا نیست ، نیاز به معیار های شناسایی دارید. این معیارها را معیارسازان تولید می کنند. معیارسازان هم در مراکز معیارسازی جوامع مدرن نشسته اند. اگر از آنان بپرسید که فلان تحول یا رویداد یا پدیده ی تازه از جنس پیش رفت هست یا نیست ، آنان آن تحول یا رویداد و یا پدیده ی تازه را به اندیشه ها ، تجربه ها ، روندها و هنجارهای آشنای خود در جوامع مدرن محک می زنند و آن گاه به شما می گویند که شما در فلان مورد با پیش رفت سر و کار دارید یا با چیزی ضد پیش رفت. اگر می خواهید بدانید که یک نظام سیاسی ِ خوب چه گونه باید کار کند ، باید از اول بدانید که یک نظام سیاسی خوب چه هست. شما که نظام سیاسی خوب را نمی شناسید. بروید و بر روی نظام های سیاسی ِ خوب ِ استاندارد مطالعه کنید. اگر می خواهید بدانید که چه چیزی برای سلامت روان آدم خوب است ، باید اول بدانید که به چه چیزی سلامت روانی می گویند. معیار سلامت روانی چیست؟ و همین طور.
یکی از رویکردهای خام و حتا ابلهانه به این مساله این است که بگوییم حالا که این طور است ما از این پس با تمام مظاهر پیش رفتی که محصول کوشش خود ما نباشد مقابله می کنیم. عده یی از همین موضع با جوامع مدرن در افتاده اند و سخیف ترین معیارها را برای سعادت افراد و جوامع عرضه می کنند. این معیارهای شان هم محصول کوشش عقلی ِ ناظر بر حل مشکلات نیست . محصول کوشش نقلی و استخراج احکام کهنه ی چند قرنه است. گویی نقل کردن معیارهای فرسوده از چندین قرن پیش بهتر از تن دادن به معیارهای امروزی همسایه هایی است که چند قدم آن سو تر در یک عرض جغرافیایی دیگر زنده گی می کنند. عده یی دیگر می گویند ما با همین وضعی که داریم سر خوش ایم. اینان برای راحت شدن از شر فکر کردن و یافتن پاسخ خود ِ صورت مساله را پاک کرده اند و راحت شده اند. اما برای کسانی که پیش رفت یک دغدغه ی دایمی درونی است لازم است که در چند و چون و چرای این مساله کاوش کنند.
در آغاز این نوشته به مفهوم " سوء ِ استفاده" اشاره کردم و این که تیغ این مفهوم در بعضی پرسش های دشوار نمی برد. یکی از این موارد همین است که مثلا سیاست مدار یا آموزگاری در افغانستان به ترویج چیزی در میان مردم بپردازد با این تصور که آن " چیز" یک چیز جهان شمول است و در همه جا جز خیر و خوبی در پی نمی آورد. آن گاه وقتی پیامدهای ویرانگر کار خود را دید بگوید : " سوء ِ استفاده ی نا بکاران  از این چیز خوب دیگر به من ربطی ندارد". حال ، نکته در این جا است که آن چیز ممکن است در جوامع مدرن خوب کار داده باشد ، اما این لزوما به این معنا نیست ( اگر تفکر محلی انتقادی ما کاملا نمرده باشد) که در جامعه یی چون افغانستان هم خوب کار بدهد. مخصوصا در امور اجتماعی نمی توان عامل ِ " سوء ِ استفاده" و ظرفیت بحرانی زایی پدیده ها را هیچ در محاسبه نیاورد و دست خود را پاک شست و بر کناره یی نشست.

انگیزه ی اصلی نوشتن این یادداشت از گفت و گوهای پیشین من و حضرت وهریز در باره ی موسیقی و مساله ی پرورش ذوقی آدم ها آمد. در آنجا من گفتم که وقتی می گوییم " پرورش ذوق" و بعضی ها را در این زمینه پرورده تر می دانیم ، در واقع اصالت و مرکزیت را به سطح ذوق کسانی می دهیم که خود واضع مفهوم ِ  پرورش ذوق و پرورده گی هستند. یعنی اگر فکر کنیم که این پرورده گان در عرصه ی هنر و موسیقی کار می کنند و به اصطلاح به بالاتر رفتن سطح ذوق مردم کمک می کنند و به این جهت باید خدمتگزار مردم شان دانست ، باید توجه داشته باشیم که اینان در عین حال در مرکز معیار سازی هم می نشینند.  و معیار سازی در عالم ذوق و عاطفه مخصوصا خطرناک تر است.
من فکر می کنم که وقتی تفکر محلی ( که به هیچ وجه با استفاده از دست آوردهای دیگران در جوامع دیگر منافاتی ندارد) غایب باشد ، ما در همه ی عرصه ها ناگزیر می شویم که به پیش رفت و پرورده گی از چشمی نگاه کنیم که از دیگران قرض کرده ایم. در این حالت ،  جمله ی " ما پیش رفت کرده ایم" یا خود فریبی وحشتناکی است در باره ی " ما" یا گزارش غلطی است از پیش رفت و یا هر دو.
خوب است که هر وقت که با مفاهیمی چون ترقی ، آزادی بیان ، آزادی اطلاعات ،  حقوق زن ، دموکراسی ، جامعه ی مدنی ، تحزب و نظایر آن ها کار می کنیم گاهی مکثی کنیم و  پیش فرض ها و پیش-سامانه های فکری خود را هم زیر و رو کنیم و مثلا از خود بپرسیم : آیا من در کار تولید یک چارچوب ِ فکری ِ تازه و مفید هستم که می تواند راهگشا باشد یا در چارچوب ِ فکری ای حرکت می کنم که پیشاپیش خاموشانه در چارسوی ِ اندیشه ی من نشسته و شعاع کاوش های مرا تعیین کرده است؟ فراموش نکنیم که قوی ترین اندیشه اندیشه یی است که بتواند زیر پای ِ خود را هم بکاود و ایستگاه های خود را نیز زیر و رو کند. در غیاب چنین اندیشه هایی تفکر محلی همچنان غایب خواهد ماند و ما برای حل یک اختلاف با همسایه ی خود هم به کتاب های ِ خودیاری و حل منازعه ی ترجمه شده از زبان های اروپایی مراجعه خواهیم کرد.

۵ نظر:

صحرا کریمی گفت...

سلام آقای هاتف
خوب، خیلی خوب نوشتید و طولانی تا به اصل قضیه رسیدید.
کمی در آخرش خنده ام گرفت... اگر بگویم نخندیدم دروغ گفته ام. اما امیدوارم که پر گویی ها و رک گویی های من به شما بر نخورده باشد.
من رسما اعلام می کنم که پیشرفت که نکرده ام هیچ و حتی توانایی سوء استفاده از پیشرفت دیگران را هم ندارم... اما در مورد نوشته تان در باب موسیقی نظری داشتم که دادم... اینظر خیلی سابجکتیو است و می تواند درست باشد و هم نمی تواند درست باشد... اما بیانش هم ضرری ندارد.
مثال از خودم می آورم که در وبلاگم مطلبی می نویسم که زایده افکار و اندیشه من است و نه به مذهبی توهین می شود نه به مکتبی و نه به کیشی و آیینی... اما دها نظر مینویسند که چرا ازدواج کرده ام و چرا مغرورم و و چرا نمی دانم چی و هزار چرای دیگه... و در نهایت یکی دو نفر پبدا می شوند که یک نظری هم می دهند در مورد مطلب نوشته شده که حتی اگر انتقاد هم باشد حداقل می فهمم که مطلب را خوانده اند و نظرشان را گفته اند و این خودش یعنی بیهوده نمی نویسم.
زنده و موفق باشید.

ناشناس گفت...

سلام
من نمیدانم که "پرورش دهندگان ذوق" به صورت رسمی یا حتی عرفی در جامعه وجود دارد یا نه؟ من میگویم نه. البته کسانی که در عرصه هنر و موسیقی کار میکنند هیچگاه نمیتوان گفت که اینها پرورش دهنده ذوق میباشند و نه شاید خودشان چنین عقیده داشته باشند. هر هنرمندی شاید فقط بکوشد مردم را در برابر احساسات و حال و هوای خود و دیگران قرار دهند و چیزها و مفاهیم مستور و پنهان را در معرض قرار دهند. اما در میان مردم هستند کسانی که شیفته اشخاصی میشوند و حتی ذوقی را که در آنها میبینند، ذوق خودرا کنار گذاشته و میکوشند که ذوق او را در خود پرورش دهند. و این کاملن شدنی است. به نظر من پرورش ذوق جدید(چون هرکس دراول ذوقی دارد که البته در اکثریت این ذوق هم در منشا از خودش نیست بلکه شاید از پدرو مادرش یا دیگر اقاریبش باشد و ندرتن کسانی یافت میشوند که تا رسیدن به بلوغ یک ذوق خاص خودش را پیدا میکند)در آدم همواره اتفاق میافتد اما حرف اینجاست که اصولا این کاری نیست که توسط خود شخص صورت گیردو مثلن کورس بگیرد، این تغییر در اثر عوامل خارجی و بدون خواست شخص مذکور در او ایجاد میشود و قانونن از طرف شخص مقاومت هایی هم صورت میگیرد. اما چون همه به طور مامنظم تغییر ذوق میدهند و هرکس به طرف غیر معینی متمایل میشوند، نمیتوان گفت که این ذوق آدم حالت های عادی، مغلق و پیشرفته دارد. همه حالت ها به نظر من باهم برابرند. گرچه آشفتگی دارد. چون تحول و تجربه ها در بعضی ها بیشتر است و این آدم میتواند همه را درک کند. لذت بردن از موسیقی که به مزاج کسانی که در یک نظام برده داری به حیث برده زندگی میکنند قابل شنیدن است شاید برای کسانی که این نوع زندگی را تجربه نکرده ناممکن باشد. با وجود این من فکر میکنم که حتی ممکن است بیشتر شدن فهم هم باعث شود به موسیقیی گوش دهیم اما در این جا "زیبا بودن"ی فهمیده نشده است و موضوع آن چیز دیگریست.

یسنا گفت...

سلام و ارادت به سخیداد هاتف

ناشناس گفت...

سلام

راستی من می خواستم بدانم که چرا احساس نیاز به جنراتور، فراهم کردن پول خرید، نصب و یاد گرفتن استفاده از آن را پیشرفت ندانیم؟

چه ضرورتی است که ما باید برویم از نو جنراتور بسازیم؟ فکر نمی کنید اگر قرار باشد همه خود شان همه چیز را درست کنند در اینصورت اکثریت مطلق آدمهای زمین پیشرفت نکرده اند؟ چون تعداد انگشت شماری چیزی را واقعا ایجاد کرده اند.

اگر اینگونه فکر کنیم که باید خود ما چیزی را بسازیم در اینصورت تعداد علومی که ما در به وجود اوردنشان اصلا نقشی نداشته ایم چه می شود؟ باید آنها را به کلی نادیده گرفت یا از نو برای پایه گزاری شان تلاش کرد؟

تشکر

زمان

عباس فراسو گفت...

من خیلی ناوقت بحث آقای هاتف و وهریز را مرور کردم. این بار هاتف با شرح بیشتر نظر اش را نوشته است. دلایلی خوبی ارائه کرده است، اما نمی دانم چرا قانع نشدم. تاهنوز رابطه پیشرفت یا تایید پیشرفت یا هم سواستفاده از پیشرفت (چیزی را که هاتف در مقام مثال آورده است)و تحول ذایقه موسیقی شنیدن در افراد و یا احیانا جامعه، به نظر ام جور در نمیاید. باید کمی بیشتر فکر کنم.

 
Free counter and web stats