tag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post600345194717916573..comments2023-05-06T04:32:29.964-07:00Comments on رهانه: میان ماه ِ من تا ماه ِ گردونUnknownnoreply@blogger.comBlogger7125tag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-50348665025943651262010-04-27T13:17:19.176-07:002010-04-27T13:17:19.176-07:00salam hatefe aziz
omed shadiha dayemo qayeme rozga...salam hatefe aziz<br />omed shadiha dayemo qayeme rozgart basha! az abozare shaheed man ham khaterate forawan daram. abozar yaki az qurbqneyqne aslie rozogare mast.khodayash be amorzad. degaram zamane mano shoma rawane hamengona naweshtahara ra beshar neiaz darad ta naweshtahaye arman garaiane milli!akbari (shaheed zadahttp://akbariabdullah@yahoo.co.uknoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-40618665195480985672010-04-25T00:35:43.829-07:002010-04-25T00:35:43.829-07:00هاتف عزیز دورد!
کارنامه ای مزاری بیش از یک اعتراض ...هاتف عزیز دورد!<br />کارنامه ای مزاری بیش از یک اعتراض نبود! <br />هرچند سخن گفتن ونقد کردن این مسایل کاردشواریست و من خود وقتی به این مباحث میرسم پای عقل ام لنگ میشودوعقده های قومیت و تجربه های شخصی زندگی ام برنوع پرداختم به مسایل ازاین گونه تاثیر میگذارند .بااشاره براین که اگرمن بتوانم این اسیب را به حد اقل برسانم چنین به مزاری خواهم پرادخت :مزاری همراهان وحرکت اش را من در دادگاه وجدان شخصی ام به قضاوت نمیگیرم زیرا بر این دادگاه قوانین لایتناهی ناشی از تعاملات وتجربه های من حکم میرانند ودربسا موارد شاید حکم غلط یا توهم صادر کنند . زیرا مثلا: افراد مزاری در یک زمان یکی از عزیزترین کسان مراکشتند وخانه ماراتاراج کردند وازاین زاویه من به یک قضاوت اخلاقی عاطفی وحقوقی میرسم که خود بحث دیگریست . اما به نظرمن مناسب ترین روش برای فهم از مزاری وعملکرد او و هم اندیشانش بررسی فکر وعمل آنها درپیوند بایک وضعیت تاریخی است وضعیتی که در ان فاشیسم ورئاسیسم(حالا به تعاریف امروزی ان )برکل مناسبات این مردم مسلط گردیده وبه همگان چهره اش را به نحوی از انحا نشان داد.وشاید کمتر کسی با ین نظر مخالف باشد که پس از ورود مجاهدین در سال71بینش وعامل قومیت مهمترین ابزاروانگیزه برای بسیج نیروها ی با تعلقات قومی متفاوت دربرابر هم بودند.وبرهیچ کسی هم پوشیده نیست که در افغانستان لااقل در همین دوسه سده اخیر کل مناسبات قدرت سیاسی وسامانه های اجتماعی برمبنای فرهنگ قبیله ای وقوم محور متبارز گردیده است .پس چنین است که گیرودار برسرنحوه ای حصول واداره ای قدرت، جاگرفتن در مناسبات اجتماعی وتوزیع منابع اقتصادی تاحد زیادی در سیطره ویا در بستر سامانه های قبیله ای (به تعاریف جامعه شناسانه ای ان ) تحقق یافت . حالا دریک چنین وضعیت <br /> در یک جغرفیا چند قبیله ای که در کنارهم میزیستند مثلا یکی از انها بردیگران مسلط شده و قدرت را به نحو خشونت آمیز آن بر دیگران اعمال کرد که دراین میان یکی از این قبایل بیشتر از دیگران قربانی آن فرهنگ گردید ، فرهنگی که خشونت ونفی فزیکی دیگران اصلی ترین نهاد ان بوده است. و همواره ماموریت و فلسفه وجودی ان همرنگ سازی رنگ های دیگر با رنگ قبیله غالب بود. دراین میان چند آدم از همان قبیله محروم و غارت شده برخاست و بر وضعیتی که آنها را نسل اندر نسل ویران کرده بود،شورید. اما مسئله این است که ابزار این اعتراض فرق میکرد . این اعتراض نمیتوانست با راه اندازی تظاهرات مسالمت آمیز یا تحسن اجرا شود . این اعتراض میبایست با خشونت وتمام شدت انجام میشد. زیرا از نظر ایجابات اجتماعی و تاریخی ، رسم زمانه همان بود . مثالی بدهم شاید به توضیح مسئله کمک کند. فرضا : یک گروهی آدم ها در یک زمان معیین که تا دندان هم مسلح استند برگروهی دیگر که از قضا یا هردلیلی دیگری کمترین امکان ( انگیزه ی و مادی) برای دفاع ندارند ، مسلط میشوند وتمام داروندار آنها را غارت میکنند. حالا این وضع زمانی طولانی را در بر میگیرد و این گروه مغلوب باید همواره برای گروه غالب باج بدهد. یک زمان گروهی مغلوب به ستوه آمده و می شورد و اراده میکند که برای تغییر وضعیت شان از جان شان بگذرند حالا در چنین حا لت چگونه باید اینها عمل کنند بروند تظاهرات مسالمت آمیز که هیچ کسی با آن به عنوان وسیله برای تحقق خواسته هاآشنا نیست ، بکنند یا با زرو کمی که دارند مبارزه کنند . مسلما که گزینه دوم عقلانی تر و مناسب تر است. <br />مزاری آن اعتراض را با همان ابزار زمانه اش انجام داد. وآن کاری بود که میبایست برای زدودن یک تاریخ حقارت ومحرومیت انجام میداد. <br />و من الله توفیق .هاشمnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-30645942618004221372010-04-24T16:20:54.536-07:002010-04-24T16:20:54.536-07:00سلام هاتف بسیار عزیز!
سپاسگزارم که آدرس وبلاکت را ...سلام هاتف بسیار عزیز!<br />سپاسگزارم که آدرس وبلاکت را برایم دادی. دیروقت بود که ازخواندن نوشته های پرمعنا وتیزبینی های ژرفت محروم بودم. امشب با ولع تمام نوشته های این وبلاک را نوشیدم. بدون اغراق وتعارف، من همیشه از ادبیات فخیم و زبان فاخرت واقعا لذت می برم.<br />من با دید جامعه شناسانه ات نسبت به مفهوم " ملی گرایی" بسیار موافقم. به صورت مختصر می توانم به گفته های شما این این نکات را اضافه نمایم که عینیت یافتن این مفهوم در جامعه ی قومی و " ملت نشده" ی افغانستان مستلزم فرصت یافتن چند عنصر و پیش نیاز است:<br />1. درک، تأیید وبه رسمیت شناختن هویت های متکثر فرهنگی، زبانی،اجتماعی، مذهبی، ایدئولوژیک، جنسیتی وتباری همه ی اقوام وسکنان این سرزمین؛<br />2. فراهم آمدن یک دولت ملی کلان نگر، مشارکتی وعدالت گستر که تمام شهروندان را صاحب " حق" و"تکلیف" برابر بداند وفرصتهای یکسان ومساوی را برای رشد فرهنگی، اجتماعی واقتصادی شان ایجاد نماید<br />3. رشد و بلوغ شکیبایی اجتماعی و یا " تولرنس فکری" در تعامل اجتماعی اقوام که نخست شناخت درستی از همدیگر پیدا کنند وسپس از پیشداوری وبد باوری نسبت به همدیگر عبور کنند؛ به داشته ها وارزشهای اخلاقی، هنجارها وباورهای اجتماعی، تعلقات نژادی والگوهای سیاسی ـ تاریخی همدیگر احترام بگذارند.<br />به گمان من، راه درست رسیدن به این مرحله این است که ما در گفتمان اجتماعی باید درک کنیم واین واقعیت را بپذیریم که تنها کافی نیست که اقوام وشهروندان افغانستان از سر ناگزیری وبصورت صوری، همدیگر را "تحمل" کنند. درتحمل کردن نوعی "تحقیر" نهفته است؛ یعنی اینکه مثلا هموطن پشتون یا تاجیک ویا نورستانی من، باور بر کاستی شخصیت و حقارت فرهنگی وباطل بودن مذهب منی (مثلا هزاره) داشته باشد، اما از روی بزگواری و "بخشش کلان کارانه" وجود مرا با بی رغبتی واکراه "تحمل" کند. این نوع تحمل کردن، مبنای "حس مشترک" را در تعامل ملی پدید نمی آورد. بنیاد ملی گرایی، ویا بهتر است بگوییم "کلان اندیشی ملی" بر ظهور یک " حس مشترک" وعقلانی ای که آن هم بر محور یک امر کلان ومشترک شکل گرفته باشد، پدید می آید.<br />بسیاری از نظریه پردازان جدید اروپایی که گفتمان شکیبایی ویا تولرنس را بعنوان یک فضیلت اخلاقی مطرح می کنند، دقیقا برهمین نکته تأکید دارند که تولرنس را به مثابه یک ارزش فرهنگی ـ فلسفی نباید به معنای تحمل، بلکه بیشتر به وطیفه ی به رسمیت شناختن دیگران، چه بعنوان فرد وچه بعنوان جمع، براساس اصل برابری معنا کنیم ودر روابط اجتماعی وشهروندی در نظر وعمل بگیریم.<br />بنابراین، در افغانستان ما نیز، تاز زمانی که نفرت ها، تحقیر نمودن های ستبر شده در ذهن و روان ما نسبت به همدیگر وجود داشته باشد وما همدیگر را بعنوان همدین، بشر، صاحب هویت وشأن شهروندی به رسمیت نشناسیم وفرد وگروه ویا در اندیشه وباور اخلاقی خود، قومی را زشت وحقیر و پست تر ودرجه دوم بپنداریم ولی از روی ناگزیری ومصلحت " تحمل" ش کنیم، حس مشترک ملی تکوین نمی گردد و ارزشهای مشترک ملی پدید نمی آید.حمزه واعظیnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-23630415871461567512010-04-24T16:19:30.584-07:002010-04-24T16:19:30.584-07:00سلام بر هاتف عزيز
فقط يك نكته،
شهيد مسعود فقط و فق...سلام بر هاتف عزيز<br />فقط يك نكته،<br />شهيد مسعود فقط و فقط قهرمان پنجشيري ها و فرانسوي هاست(!)<br /><br />اگر كمي از نزديك ببينيد اختلاف جدي ميان بدخشاني هاي طرفدار رباني و مسعود شديد بود، هراتي ها نه مسعود را قبول داشتند و نه رابطه مسعود با اسماعيل خان مثل رابطه يك هم حزبي بود.<br /><br />مسعود قهرمان پنجشيري هاست، در تاريخ پنجشير هيچ مردي در حد مسعود ظهور نكرده بود، وقتي شير پور كابل را ببيني و تكيه زدن بر كرسي هاي دولتي با شايستگي يا بي شايستگي و وقتي اعتماد به نفس پنجشيري ها را از نزديك ببيني به خود مي گويي بايد هم مسعود را پرستند حتي اگر ديگران او را خوش نداشته باشند و يا در او چيز فوق العاده يي نيابند.<br /><br />مغول ها هم چنگيزخان را ستايش مي كنند در حالي كه او تمام تمدن خاورميانه را با خاك برابر كرد و يك آدم كش بزرگ بود. حالا وارد اين بحث نشويم كه جانشينانش چه كارهاي ارزنده يي بر جا گذاشته اند.<br /><br />بگذار يكي دو دهه ديگر هم بگذرد اگر نسل بعدي نام مسعود را به ياد آورد باز بگوييد قهرمان ملي. شهيد مزاري هم براي هزاره ها همين نقش را دارد.<br /><br />من با اين كه پنجشيري ها، مغول ها و يا هزاره ها قهرمانان شان را ستايش كنند هيچ مشكلي ندارم، تنها مي خواهم همه درك كنيم كه بقيه قهرمان ما را قهرمان خود نمي دانند، آنها حق دارند كه قهرمان اسطوره يي ما را مثل يك آدم عادي سبك و سنگين كنند و بدي ها و خوبي هايش را ليست كنند.Anonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-60812088325597808362010-04-23T12:47:16.788-07:002010-04-23T12:47:16.788-07:00با سلام
ضمن تأیید نظر آقا رسول میخواستم سئوالی مط...با سلام <br />ضمن تأیید نظر آقا رسول میخواستم سئوالی مطرح کنم.<br />اگر در یک اطاق که چند نفر در آن زندگی کنند ،همه اهل اطاق وجود و حق یک نفر را انکار کنند و این آدم بیاد وبگویید من هم هستم ،من هم حرف دارم ، من هم اسم دارم،آیا این ابراز وجود دال بر خود پرستی است؟حسین عباسیhttp://www.aftabm.chnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-67192434281407640022010-04-23T12:34:08.409-07:002010-04-23T12:34:08.409-07:00سلام
قومیت و قومگرایی یا هر گرایش بی فایده دیگری ج...سلام<br />قومیت و قومگرایی یا هر گرایش بی فایده دیگری جزو زندگی عمومی این مردم شده است. با این نظر شما هم موافقم که باید به تدریج از قوم گرایی گذشت و به ملی گرایی رسید. البته من خودم هم ملی گرایی را خوش ندارم و صد البته از قوم گرایی نیز متنفرم. نکته این است که مردمان سایر نقاط دنیا به فکر برداشتن همین مرزهای سیاسی یا به قول ما ملی هستند و ما هنوز در تب و تاب گذر به مرحله ملی گرایی هستیم. اینجاست که مشخص می شود تفاوت از غرب تا شرق تا کجاست. آقای محمد کاظم کاظمی هم در وبلاگ خود بحث افتخار را آغاز کرده اند. خواندن حرفهای ایشان نیز خالی از لطف نیست.<br />پاینده باشیدافغان بلاگرhttp://afghannevesht.blogspot.com/noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-5138829776185793978.post-46823582426818674952010-04-23T10:45:51.293-07:002010-04-23T10:45:51.293-07:00سلام هاتف گرامی.
اگر بخواهیم سخن از قومبازی ویا قو...سلام هاتف گرامی.<br />اگر بخواهیم سخن از قومبازی ویا قومگرایی بمیان آوریم جا دارد که این را هم بیان کنیم. <br />همیشه وقتی سخن از هزاره بودن خود بمیان می آوریم دیگران یعنی مردم غیر هزاره ها فکر میکنند که ما قومگرایی را وسعت میبخشیم. اگر بنا باشد که سخن قومگرایی را در همه اقوام افغانستان جستجو کنیم میابیم که این حس در بین همه وجود دارد ولی بنا به تجربه های تاریخی آنان میباشد طوریکه شما ذکر نموده اید. وقتی به ظاهر شاه اسم بابا ملت گذاشته میشود کسی انتقاد نمیکند که این کار مورد پسند همه نیست و به داود خان که بر ضد ظاهر کودتاه نمود لقب قهرمان ملی را به خود اختصاص میدهد هیچ عقل در میان نمی آید که بگوید این کار درست نیست چون اگر ظاهر بابای ملت باشد پس داود چرا قهرمان ملی شد ویا اگر داود قهرمان ملی شد پس ظاهر چرا بابای ملت شد زیرا این دو نفر حتی از یک فامیل بودند و عملهای شان کاملا ضد هم بودند. خیانتهای اینهار را با اسمگذاری ملی میخواهد به ذهن مردم بابا و قهرمان ملی جایگذاری کنند دراین ضمینه کسی چنین قومگرایی مورد انتقاد قرار نمیدهدو این دو شخص متضاد را بعنوان بابا وقهرمان ملی قبول میکنند کدام عقل سلیم چنین چیزرا میپسندد؟ گیرم که اگر کسی غیر از هزاره 62% فیصد از مردم شان قتل عام گردد و باقی شان برای برده داری به تاجران هندی و غیره فروخته شوند بیاید دم از ملی گرایی بزنند. و قتی احمد شاه مسعود اسم قهرمان ملی را به خود اختصاص میدهد این قهرمانی وی از کجا می آید؟ مسعود باریختاندن خون شهدای غرب کابل لقب قهرمانی را به خود اختصاص داد نه آنکه طالبان را از وطن رانده باشد و یا دست بیگانه ها را کوتاه کرده باشد. اشخاص که انتقاد میکنند و مارا متهم به قومگرایی میکنند میخواهند بازهم همان ایده های پلید و خرافاتی خود را بر ما بعنوان برتری شان عرضه نمایند ویا عذاب وجدان تاریخی را که به آنها دست میدهند خاموش کنند و دوباره به همان سو راه شان را ادامه دهند.<br />حس ملی گرایی وقتی به من ایجاد میشود که حماسه چهل دختران هم یک حماسه ملی شناخته شود حس ملی گرایی وقتی به وجود من پیدا میشود که 62% فیصد قتل عام مردم ما هم یک تراژدی ملی شناخته شود حس ملی گرایی وقتی سراغ من را میگیرد که از عبدالرحمن بعنوان خاک فروش و عیاش ملی و قاتل هزاره ها یا قاتل ملی یاد گردد نه امیر المومنین. در ضمن تشکر از شما که واقعا خیلی خوب بیان نموده اید این مسله رارسولhttp://qurban.blogfa.comnoreply@blogger.com